fumble

/ˈfəmbl̩//ˈfʌmbl̩/

معنی: اشتباه، اشتباه کردن، سنبل کردن، من من کردن، لکنت زبان پیدا کردن، کورکورانه جلو رفتن، توپ را از دست دادن
معانی دیگر: (با دست ولی بدون نگاه کردن دنبال چیزی گشتن) کورمال کردن، (به طور دست و پا چلفتی) دست مالی کردن، (فوتبال امریکایی) افتادن توپ (از دست بازیکن)، فامبل کردن، (کورمال کورمال و با ناشیگری) جلو رفتن یا راه خود را باز کردن، ناشیانه گفتن، (با ناشیگری یا بی قوارگی) دستکاری کردن، (چیزی را) خراب کردن، ور رفتن، ناشیانه عمل کردن، درفوتبال توپ را از دست دادن، کورمالی

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fumbles, fumbling, fumbled
(1) تعریف: to grope about awkwardly, nervously, or clumsily.
مشابه: grope, muff

- In a hurry to dress, he fumbled with his shirt buttons.
[ترجمه گوگل] با عجله برای لباس پوشیدن، دکمه های پیراهنش را زیر و رو کرد
[ترجمه ترگمان] با عجله لباس پوشید و با دکمه های پیراهنش ورمی رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- During the speech he fumbled for words.
[ترجمه گوگل] در طول سخنرانی او به دنبال کلمات بود
[ترجمه ترگمان] در حین ادای این کلمات کورمال کورمال دنبال کلمات می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in certain sports, to lose one's hold on the game ball.

- If I hadn't fumbled on that play, we might have won the game.
[ترجمه گوگل] اگر من در آن بازی غافلگیر نشده بودم، شاید بازی را می بردیم
[ترجمه ترگمان] اگر دست به این بازی نمی کردم، می توانستیم بازی را ببریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to handle clumsily; make a mess of.

- He fumbled the business deal with his offensive jokes.
[ترجمه مصطفی امیرجانی] او معامله تجاری را با شوخی های زشت و اهانت آمیزش خراب کرد
|
[ترجمه گوگل] او معامله تجاری را با شوخی های توهین آمیز خود به هم زد
[ترجمه ترگمان] او با شوخی های اهانت آمیز او معامله تجاری را دنبال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in certain sports, to lose control of or mishandle (the game ball).
مشابه: muff

- It looked as if it was going to be a great catch until he fumbled the ball.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید که این یک شکار عالی خواهد بود تا زمانی که او توپ را زیر و رو کرد
[ترجمه ترگمان] طوری به نظر می رسید که انگار می خواست گوی زرین را جستجو کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: fumblingly (adv.), fumbler (n.), fumblingness (n.)
(1) تعریف: the act of fumbling.
مشابه: muff

- The other team got the ball after our fumble.
[ترجمه گوگل] تیم دیگر بعد از شکست ما توپ را بدست آورد
[ترجمه ترگمان] تیم دیگه بعد از our توپو گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in certain sports, a game ball that has been fumbled.

- He recovered the fumble.
[ترجمه گوگل] او شکست را بازیابی کرد
[ترجمه ترگمان] سوتی fumble را پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. he recovered his own fumble
او توپی را که از دستش افتاده بود دوباره گرفت.

2. After a Pittsburgh fumble, Miami scored a touchdown.
[ترجمه گوگل]میامی پس از شکست پیتسبورگ یک تاچ داون به ثمر رساند
[ترجمه ترگمان]بعد از یک تیم پیتزبورگ در میامی، میامی بیش ترین گل را به ثمر رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. His awkwardness made him fumble with the key.
[ترجمه گوگل]بی دست و پا بودنش باعث شد با کلید دست و پا بزند
[ترجمه ترگمان]awkwardness باعث شد که با کلید سوتی بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She reached round to fumble the light on.
[ترجمه گوگل]او دستش را دراز کرد تا چراغ را روشن کند
[ترجمه ترگمان]دستش را دراز کرد تا چراغ را روشن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He had to fumble in it for some seconds before his fingers found the key ring.
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه انگشتانش حلقه کلید را پیدا کنند، مجبور شد چند ثانیه در آن غلت بزند
[ترجمه ترگمان]برای چند ثانیه صبر کرد تا انگشتانش کلید را پیدا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. My last boss used to fumble under my skirt when I took dictation.
[ترجمه گوگل]آخرین رئیس من وقتی دیکته می‌کردم زیر دامنم می‌چرخید
[ترجمه ترگمان]آخرین رئیس من وقتی دیکته می شد، زیر دامنم حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Have you ever seen Dean Richards fumble a ball?
[ترجمه گوگل]آیا تا به حال دیده اید که دین ریچاردز توپ را زیر پا کند؟
[ترجمه ترگمان]تا حالا \"دین Richards\" رو دیدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I fumble for the light inside, a switch on the wall.
[ترجمه محمود مظفری] I fumbled a switch on the wall, for the light inside من کورمال کورمال دنبال یک کلید روی دیوار میگشتم، تا داخل ( اتاق ) رو روشن کنم
|
[ترجمه گوگل]من به دنبال نور داخل، یک سوئیچ روی دیوار هستم
[ترجمه ترگمان]به سمت نور می روم و یک کلید روی دیوار را روشن می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Lovely platonic evenings, the odd kiss and fumble?
[ترجمه گوگل]شب های افلاطونی دوست داشتنی، بوسه های عجیب و غریب؟
[ترجمه ترگمان]شبه ای platonic دوست داشتنی، یه بوسه عجیب و الکی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There was a fumble on the 1-yard line and Brown dropped a sure touchdown pass.
[ترجمه گوگل]روی خط 1 یارد یک ولگردی رخ داد و براون یک پاس تاچ داون مطمئن را رها کرد
[ترجمه ترگمان]یک حرکت سریع روی خط ۱ - حیاط بود و براون از کنار آن رد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. That is the 49ers' only fumble in two games.
[ترجمه گوگل]این تنها تقلب 49ها در دو بازی است
[ترجمه ترگمان]این ۴۹ ers تنها در دو بازی جستجو می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Joe continued to fumble around, and kept asking Geoffrey for extra items from the food stores.
[ترجمه گوگل]جو به گشت و گذار ادامه داد و مدام از جفری اقلام اضافی از فروشگاه های مواد غذایی می خواست
[ترجمه ترگمان]جو به جستجو ادامه داد و از جفری درخواست کرد که اقلام اضافی را از فروشگاه های مواد غذایی تهیه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Then he dropped the parang to fumble in his sarong.
[ترجمه گوگل]سپس پارنگ را رها کرد تا در سارافونش بیفتد
[ترجمه ترگمان]بعد he را انداخت تا in را پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. On one stage, in the fumble around in darkness before the run began, I forgot my running number.
[ترجمه گوگل]در یک مرحله، در تاریکی پیش از شروع دویدن، شماره دویدن خود را فراموش کردم
[ترجمه ترگمان]در یک مرحله، در تاریکی، قبل از شروع دویدن، شماره running را فراموش کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اشتباه (اسم)
slip, error, mistake, errancy, blame, wrong, fault, flounder, fumble, gaffe, boo, inaccuracy, snafu, misgiving, mix-up

اشتباه کردن (فعل)
slip, mistake, miscarry, fluff, miss, fumble, blunder, gaffe, hallucinate, slip up, miscue

سنبل کردن (فعل)
fumble, bungle, botch

من من کردن (فعل)
murmur, maunder, fumble, mutter, chunter, haw, mumble

لکنت زبان پیدا کردن (فعل)
fumble, falter

کورکورانه جلو رفتن (فعل)
fumble

توپ را از دست دادن (فعل)
fumble

انگلیسی به انگلیسی

• clumsy groping, awkward handling; drop a ball after catching or holding it (football)
handle awkwardly, grope about clumsily; fail to catch and hold a ball (sports)
if you fumble with an object, you handle it clumsily.
if you fumble for something, you search for it clumsily because you are not able to see what you are doing properly.
if you fumble when you are trying to say or do something, you talk or act in a confused way.

پیشنهاد کاربران

دست پا چلفتی بازی درآوردن هنگام انجام کاری، یا
ریپ زدن موقع حرف زدن ( کسی که نمی تونه کلمه مناسب رو به زبان بیاره )
فس فس کردن
شکسته بسته و سردستی/سرسری کار کردن، سرهم بندی /سمبَل/ماست مالی کردن
To fumble means to mishandle or make a mistake while attempting to do something. It often refers to a clumsy or awkward action that leads to a setback or failure.
برخورد نادرست یا اشتباه کردن در هنگام تلاش برای انجام کاری.
...
[مشاهده متن کامل]

اغلب به یک اقدام ناشیانه یا ناخوشایند اشاره دارد که منجر به شکست یا مشکل می شود.
مثال؛
The quarterback fumbled the ball, resulting in a turnover.
In a discussion about public speaking, someone might say, “I fumbled my words during the presentation, but I recovered and finished strong. ”
A person sharing a cooking mishap might say, “I fumbled the recipe and ended up with a burnt cake. ”

دست‎ پال کردن، ناشیانه انجام دادن، حرکت ناشیانه
من من کردن
چیزی مثل جیب، یا کیف را به دنبال چیزی زیر و رو کردن، با دست لرزان ( از سرما و غیره ) سعی بر انجام کار دقیقی ( مثل بستن دکمه یا باز کردن قفل با کلید ) داشتن
As police fumbled without clear leadership or organization, school staff had grown less vigilant, straying from locked door policies and active shooter procedures.
ور رفتن با چیزی
دست و پنجه نرم کردن با چیزی
ناشی بازی درآوردن، ناشیگری کردن
گند زدن!!
ور رفتن، ناشیانه ور رفتن
کورمال کورمال کردن، ناشیانه دستمالی کردن
She dressed, her cold fingers fumbling with the bottons
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس