فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fumbles, fumbling, fumbled
حالات: fumbles, fumbling, fumbled
• (1) تعریف: to grope about awkwardly, nervously, or clumsily.
• مشابه: grope, muff
• مشابه: grope, muff
- In a hurry to dress, he fumbled with his shirt buttons.
[ترجمه گوگل] با عجله برای لباس پوشیدن، دکمه های پیراهنش را زیر و رو کرد
[ترجمه ترگمان] با عجله لباس پوشید و با دکمه های پیراهنش ورمی رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با عجله لباس پوشید و با دکمه های پیراهنش ورمی رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- During the speech he fumbled for words.
[ترجمه گوگل] در طول سخنرانی او به دنبال کلمات بود
[ترجمه ترگمان] در حین ادای این کلمات کورمال کورمال دنبال کلمات می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در حین ادای این کلمات کورمال کورمال دنبال کلمات می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in certain sports, to lose one's hold on the game ball.
- If I hadn't fumbled on that play, we might have won the game.
[ترجمه گوگل] اگر من در آن بازی غافلگیر نشده بودم، شاید بازی را می بردیم
[ترجمه ترگمان] اگر دست به این بازی نمی کردم، می توانستیم بازی را ببریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر دست به این بازی نمی کردم، می توانستیم بازی را ببریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to handle clumsily; make a mess of.
- He fumbled the business deal with his offensive jokes.
[ترجمه مصطفی امیرجانی] او معامله تجاری را با شوخی های زشت و اهانت آمیزش خراب کرد|
[ترجمه گوگل] او معامله تجاری را با شوخی های توهین آمیز خود به هم زد[ترجمه ترگمان] او با شوخی های اهانت آمیز او معامله تجاری را دنبال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in certain sports, to lose control of or mishandle (the game ball).
• مشابه: muff
• مشابه: muff
- It looked as if it was going to be a great catch until he fumbled the ball.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید که این یک شکار عالی خواهد بود تا زمانی که او توپ را زیر و رو کرد
[ترجمه ترگمان] طوری به نظر می رسید که انگار می خواست گوی زرین را جستجو کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] طوری به نظر می رسید که انگار می خواست گوی زرین را جستجو کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: fumblingly (adv.), fumbler (n.), fumblingness (n.)
مشتقات: fumblingly (adv.), fumbler (n.), fumblingness (n.)
• (1) تعریف: the act of fumbling.
• مشابه: muff
• مشابه: muff
- The other team got the ball after our fumble.
[ترجمه گوگل] تیم دیگر بعد از شکست ما توپ را بدست آورد
[ترجمه ترگمان] تیم دیگه بعد از our توپو گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تیم دیگه بعد از our توپو گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in certain sports, a game ball that has been fumbled.
- He recovered the fumble.
[ترجمه گوگل] او شکست را بازیابی کرد
[ترجمه ترگمان] سوتی fumble را پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سوتی fumble را پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید