fulfilling

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: causing a strong feeling of accomplishment or contentment.

- Her job with the animal shelter doesn't pay a great deal, but she finds the work very fulfilling.
[ترجمه Fairytale] شغل او ک در رابطه با پناهگاه حیوانات است درآمد زیادی ندارد اما این کار برای او رضایت بخش است
|
[ترجمه محسن قنبری] کارش در پناهگاه حیوانات پول زیادی براش نداره، ولی کارش رو خیلی باارزش میبینه
|
[ترجمه گوگل] کار او با پناهگاه حیوانات پول زیادی ندارد، اما او کار را بسیار رضایت بخش می یابد
[ترجمه ترگمان] شغل او با پناه گاه حیوانات زیاد نیست، اما او کار را خیلی خوب انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. heavy financial losses are disabling him from fulfilling his plans
زیان های مالی سنگین او را از انجام نقشه های خود عاجز کرده است.

2. You have been very remiss in fulfilling your obligations.
[ترجمه گوگل]شما در انجام تعهدات خود بسیار کوتاهی کرده اید
[ترجمه ترگمان]شما در برآورده کردن تعهدات خود اهمال کرده اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The club was fined for not fulfilling its fixtures at the weekend.
[ترجمه گوگل]این باشگاه به دلیل عدم اجرای برنامه های خود در آخر هفته جریمه شد
[ترجمه ترگمان]این باشگاه بخاطر عدم اجرای وسایل آن در آخر هفته جریمه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. People who live the most fulfilling lives are the ones who are always rejoicing at what they have.
[ترجمه مرسلی] مردمی رضایت بخش ترین زندگی را می کنند کسانی هستند که همیشه از آنچه که دارند لذت مضاعف می برند.
|
[ترجمه گوگل]افرادی که رضایت بخش ترین زندگی را دارند کسانی هستند که همیشه از داشته های خود خوشحال هستند
[ترجمه ترگمان]مردمی که the زندگی می کنند، کسانی هستند که همیشه از آنچه که دارند لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I'm finding the work much more fulfilling now.
[ترجمه گوگل]اکنون کار را بسیار رضایت بخش تر می دانم
[ترجمه ترگمان]حالا خیلی بیشتر کار می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She succeeded in fulfilling herself both as an actress and as a mother.
[ترجمه گوگل]او هم به عنوان یک بازیگر و هم به عنوان یک مادر موفق شد خودش را برآورده کند
[ترجمه ترگمان]او هم به عنوان یک بازیگر و هم به عنوان یک مادر موفق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Nursing is still one of the most fulfilling careers.
[ترجمه گوگل]پرستاری هنوز هم یکی از رضایت بخش ترین مشاغل است
[ترجمه ترگمان]پرستاری هنوز یکی از the مشاغل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Being deaf hasn't stopped Karen fulfilling her ambition to be a hairdresser.
[ترجمه گوگل]ناشنوا بودن کارن را از تحقق جاه طلبی خود برای آرایشگری متوقف نکرده است
[ترجمه ترگمان]ناشنوا بودن، کارن را از برآورده کردن جاه طلبی اش به عنوان یک آرایشگر، متوقف نکرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Fulfilling orders on time is a matter of life and death for a small company.
[ترجمه گوگل]انجام به موقع سفارشات برای یک شرکت کوچک مسئله مرگ و زندگی است
[ترجمه ترگمان]دستور اکید به زمان، موضوع زندگی و مرگ برای یک شرکت کوچک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A citizen must not be relieved from fulfilling the fundamental duties of citizens.
[ترجمه گوگل]یک شهروند نباید از انجام وظایف اساسی شهروندان رهایی یابد
[ترجمه ترگمان]یک شهروند نباید از برآورده کردن وظایف اصلی شهروندان معاف شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Work on the positive, creating beautiful, loving and fulfilling relationships.
[ترجمه گوگل]روی موارد مثبت کار کنید، روابط زیبا، دوست داشتنی و رضایت بخشی ایجاد کنید
[ترجمه ترگمان]روی افراد مثبت کار کنید و روابط زیبا، دوست داشتنی و ارضا کننده را ایجاد کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I found it all very fulfilling.
[ترجمه گوگل]من همه آن را بسیار رضایت بخش یافتم
[ترجمه ترگمان] من همه ش رو خیلی خوب پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The building is still fulfilling its original purpose admirably.
[ترجمه گوگل]این ساختمان هنوز به طور قابل تحسینی به هدف اولیه خود عمل می کند
[ترجمه ترگمان]ساختمان هنوز اهداف اصلی خود را به نحو احسن انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A good police officer is not fulfilling his role if he neglects this vital aspect.
[ترجمه گوگل]اگر یک افسر پلیس خوب از این جنبه حیاتی غافل شود، نقش خود را انجام نمی دهد
[ترجمه ترگمان]اگر او این جنبه حیاتی را نادیده بگیرد، یک افسر پلیس خوب نقش خود را ایفا نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. And fulfilling such purpose is a source of self-esteem.
[ترجمه گوگل]و تحقق چنین هدفی منبع عزت نفس است
[ترجمه ترگمان]و برآورده کردن چنین هدفی منبع عزت نفس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• satisfying, gratifying
executing, accomplishing, realizing

پیشنهاد کاربران

Shirin
محقق شده و رضایت بخش
حس رضایت درونی ناشی از انجام یک کار
رضایت بخش. ارضا کننده
مثال:
Her job with the animal shelter doesn't pay a great deal, but she finds the work very fulfilling.
شغل او که در رابطه با پناهگاه حیوانات است درآمد بسیار زیادی ندارد اما این کار برای او بسیار رضایت بخش است.
1. رضایت بخش
۲. دلگرم کننده
ارضاکننده ( هزاره )
خشنودکننده!!
دلگرم کننده, راضی کننده, خشنود کننده , رضایت بخش, قانع کننده
دلگرم کننده راضی کننده خشنود کننده و یا رضایت بخش
Make your feel satisfied because you are doing useful or important things
پرمعنا
تحقق بخشیدن به، برآوردن
تحقق
اقناع کننده
توجه: "رضایت بخش" یعنی دیگران ر ا راضی کردن
ولی fulfilingیعنی درون خودمان را راضی کردن که کلمه "اقناع کننده" بهتر می باشد
تحقُّقِ. . .
تحقق بخشیدن به
متحقق کردنِ
satisfying
رضایت بخش
کامیاب
مفید
مناسب
( یه جاهایی این معنا رو میده )
fulfilling job
شغل رضایت بخش
مسرت بخش، مایه مسرت
رضایت بخش، خوشنود کننده، خوشحال کننده
اغناکننده, پرثمر, دارای یودایمونیا ( یودایمونیا:fulfilling )
دلخواه و کامل
شکوفاتر
کارآ تر . کاربردی تر
مرتفع ساختن
انجام کار خشنود کننده

در نقش اسم : تکمیل و انجام
در نقش صفت: رضایت بخش
برآورده سازی
احساس رضایت از خود
خوشنود کننده
رضایت بخش
Syn: rewarding
انجام دادن، تکمیل کردن
رسیدن به
تحقق یافته
اجرا
رضایت بخش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس