frivolous

/ˈfrɪvələs//ˈfrɪvələs/

معنی: پوچ، احمق، سبکسر، سبک، بیهوده و بیمعنی، سبک رفتار
معانی دیگر: ناچیز، کم ارزش، پشیز مانند، بیهوده، بی نتیجه، مل و مست، شوخ، شوخ چشم، بازیگوش، بی خیال، سرسری، احمقانه، بی فکرانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: frivolously (adv.), frivolousness (n.)
(1) تعریف: unworthy of serious consideration or merit; trivial or silly.
متضاد: serious, solemn
مشابه: flighty, silly, trifling

- His father had worked hard for a living and could not tolerate his son engaging in frivolous pursuits.
[ترجمه گوگل] پدرش برای امرار معاش سخت کار کرده بود و نمی توانست تحمل کند که پسرش درگیر کارهای بیهوده شود
[ترجمه ترگمان] پدرش برای امرار معاش سخت کار کرده بود و نمی توانست پسرش را تحمل کند که به کاره ای احمقانه علاقه مند باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The committee rejected the recommendation as frivolous.
[ترجمه گوگل] کمیته این توصیه را به عنوان بیهوده رد کرد
[ترجمه ترگمان] این کمیته این پیشنهاد را پوچ و بی معنی رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Spending all that money on a pair of shoes seemed a bit frivolous to her mother.
[ترجمه گوگل] خرج این همه پول برای یک جفت کفش برای مادرش کمی بیهوده به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] تمام این پول ها در یک جفت کفش برای مادرش کمی بچگانه به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: inclined to lack seriousness or to show undue levity.
متضاد: earnest, serious, sober, staid
مشابه: flighty, giddy, idle, silly

- Because she was rich and carefree, we assumed she was a frivolous person.
[ترجمه گوگل] از آنجا که او ثروتمند و بی خیال بود، ما او را فردی بیهوده فرض کردیم
[ترجمه ترگمان] چون او ثروتمند و بی خیال بود، فکر می کردیم که او یک آدم جلف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a frivolous young woman who lacks courtesy
زن جوان و سبکسری که معرفت ندارد.

2. they consider going to the movies a frivolous activity
آنان سینما رفتن را کار بیهوده ای می دانند.

3. I think he sees her as a frivolous young woman.
[ترجمه الي] من فکر میکنم او را به عنوان یک زن جوان سبکسر میبیند
|
[ترجمه گوگل]فکر می‌کنم او او را یک زن جوان بی‌اهمیت می‌بیند
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم او را به چشم یک زن جوان جلف می بیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. At 1 he's still rather frivolous and needs to grow up.
[ترجمه گوگل]در 1 سالگی او هنوز نسبتاً بیهوده است و باید بزرگ شود
[ترجمه ترگمان]در سال اول هنوز خیلی سبک و سبک است و احتیاج دارد که بزرگ شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. My young frivolous, is you give pain.
[ترجمه گوگل]جوان بیهوده من، آیا شما درد می دهد
[ترجمه ترگمان]دختر کوچک من، تو درد می کشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I just decided I was a bit too frivolous to be a doctor.
[ترجمه گوگل]من فقط به این نتیجه رسیدم که برای پزشک شدن کمی بی‌اهمیت هستم
[ترجمه ترگمان]من به این نتیجه رسیدم که من کمی سبک هستم که یک دکتر باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She thought that reading romantic novels was a frivolous way of spending her time.
[ترجمه گوگل]او فکر می کرد که خواندن رمان های عاشقانه روشی بیهوده برای گذراندن وقتش است
[ترجمه ترگمان]او فکر می کرد که رمان های رمانتیک برای گذراندن وقت تلف می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The court discourages frivolous law suits.
[ترجمه گوگل]دادگاه از دعاوی حقوقی بیهوده جلوگیری می کند
[ترجمه ترگمان]دادگاه با ارائه قوانین جلف و سبک سر و کار خود را از دست می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I feel like doing something completely frivolous today.
[ترجمه گوگل]امروز احساس می کنم کاری کاملاً بیهوده انجام می دهم
[ترجمه ترگمان]احساس می کنم امروز کارای احمقانه ای انجام میدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He dismissed her later poems as fey and frivolous.
[ترجمه گوگل]او شعرهای بعدی او را بیهوده و بیهوده رد کرد
[ترجمه ترگمان]مارتین اشعار خود را به عنوان fey و سبک مغز رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Isabelle was a frivolous little fool, vain and flighty.
[ترجمه گوگل]ایزابل یک احمق کوچک بیهوده و بیهوده بود
[ترجمه ترگمان]ایزابل یک احمق کوچک و پوچ و پوچ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. For themostpart she was portrayed as a frivolous ingenue whose emotional and intellectual development was gently guided by her serious-minded husband.
[ترجمه گوگل]در بیشتر موارد، او به عنوان یک ابتکار بیهوده به تصویر کشیده شد که رشد عاطفی و فکری او به آرامی توسط شوهر جدی اش هدایت می شد
[ترجمه ترگمان]برای themostpart، او به عنوان a سبک سر و کار به تصویر کشیده می شد که رشد عاطفی و عقلانی او به آرامی توسط همسر جدی او هدایت می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Its tone is playful and frivolous but it makes some valid criticisms.
[ترجمه مریم سالک زمانی] انتقادهای او ظاهری سبک، اما باطنی عمیق دارد.
|
[ترجمه گوگل]لحن آن بازیگوش و بیهوده است اما انتقادهای درستی را وارد می کند
[ترجمه ترگمان]لحن آن بازیگوش و سبک است، اما انتقادات معتبری به بار می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The distinction, if any, was in the less frivolous nature and superior literary quality of the madrigal texts.
[ترجمه گوگل]تمایز، در صورت وجود، در ماهیت کمتر سبکسرانه و کیفیت ادبی برتر متون مادریگالی بود
[ترجمه ترگمان]این تمایز، اگر وجود داشته باشد، در طبع کم تر frivolous و کیفیت ادبی برتر متون madrigal قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پوچ (صفت)
absurd, futile, void, inoperative, null, empty, hollow, vain, trifling, vacuous, airy, aeriform, invalid, vaporous, frivolous, blank, inane, chaffy, unmeaning, nugatory

احمق (صفت)
dotty, senseless, silly, dense, cockscomb, foolish, dull, batty, stupid, frivolous, dopey, thickheaded, inane, fatuous, cockeyed, unmeaning, daffy, daft, fat-headed, feeble-minded, gawky, loony, spooney, spoony

سبکسر (صفت)
careless, stupid, frivolous, featherbrained, featherheaded

سبک (صفت)
light, fast, easy, quick, lively, thin, flippant, frivolous, volatile, gossamer, light-minded, flyaway, lightsome, uncomplicated

بیهوده و بیمعنی (صفت)
frivolous

سبک رفتار (صفت)
frivolous

انگلیسی به انگلیسی

• wasteful; petty, trite; silly, foolish; nonsensical; unimportant
a frivolous person is being silly when they should be serious or sensible.
frivolous objects and activities are amusing or silly, rather than useful.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Lacking in seriousness or importance; trivial 🤏
🔍 مترادف: Petty
✅ مثال: She was criticized for her frivolous spending habits, often buying things she didn't need.
frivolous risk
ریسک نابه جا
۱. بی خیال. سر به هوا. بازیگوش. شوخ ۲. سرسری. سطحی ۳. سبک. سبک سر. کم عقل. بچه ۴. احمقانه. بچگانه ۵. جزئی. بی اهمیت. بیهوده
مثال:
Allah will not take you to task for what is frivolous in your oaths
...
[مشاهده متن کامل]

خدا شما را به خاطر سوگندهای بیهوده و جزئی تان بازخواست نمی کند.
�لَا یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ�

مسخره
همراه با مسخره بازی
A frivolous person likes having fun rather than doing serious or sensible things.
سبک سر، سر به هوا
سبک سر
سرسری
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : frivolity
✅️ صفت ( adjective ) : frivolous
✅️ قید ( adverb ) : frivolously
✅بیهوده و بی نتیجه
✅احمقانه
?How good is the public transport where you live
The public transport system in Lagos Nigeria is highly inefficient and not well - organised. This is because the government of the day has not shown real interest investing in infrastructure, rather they prefer to engage in "frivolous" things that do not have any economic benefit to the citizens. Also, corruption is a chronic disease that "hinders" development of public transport system in my city
...
[مشاهده متن کامل]

•نا چیز
•کم ارزش
•بیهوده
Good
غیر سنجیده
Not having any serious purpose or value
@لَنگویچ
نافرجام
1 - کار بیهوده و احمقانه.
2 - آدمی که دنبال کارهای بیهوده و احمقانه می رود.
3 - پرونده قضایی و یا شکایتی که بیهوده به جریان افتاده و سر انجامی ندارد.
بیهوده
بی توجه

واهی

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس