صفت ( adjective )
مشتقات: frigidly (adv.), frigidity (n.), frigidness (n.)
مشتقات: frigidly (adv.), frigidity (n.), frigidness (n.)
• (1) تعریف: extremely cold; freezing.
• مترادف: freezing, gelid, glacial, hyperborean, ice-cold, icy, piercing
• متضاد: scalding, scorching, sweltering
• مشابه: arctic, bitter, cutting, frosty, wintry
• مترادف: freezing, gelid, glacial, hyperborean, ice-cold, icy, piercing
• متضاد: scalding, scorching, sweltering
• مشابه: arctic, bitter, cutting, frosty, wintry
- Our area will be experiencing frigid temperatures this week.
[ترجمه گوگل] منطقه ما در این هفته دمای سردی را تجربه خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] منطقه ما در این هفته دماهای بسیار سرد را تجربه خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] منطقه ما در این هفته دماهای بسیار سرد را تجربه خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's warmer today, but it was frigid yesterday.
[ترجمه سارا] امروز گرمتر است اما دیروز خیلی سرد بود|
[ترجمه گوگل] امروز هوا گرمتر است، اما دیروز هوا سرد بود[ترجمه ترگمان] امروز گرم تر است، اما دیروز سرد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: emotionally cold; unfriendly or unemotional.
• مترادف: cold, frosty, glacial, ice-cold, icy
• متضاد: ardent, fiery, warm
• مشابه: chilly, cold-hearted, unfriendly
• مترادف: cold, frosty, glacial, ice-cold, icy
• متضاد: ardent, fiery, warm
• مشابه: chilly, cold-hearted, unfriendly
- He eyed us with a frigid stare.
[ترجمه الناز فراهانی] پسره با سردی به ما نگاه کرد|
[ترجمه گوگل] با نگاهی سرد به ما نگاه کرد[ترجمه ترگمان] او با نگاهی سرد به ما نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: of a woman, sexually unresponsive or unable to experience orgasm.
• متضاد: passionate
• مشابه: cold, ice-cold
• متضاد: passionate
• مشابه: cold, ice-cold
- She was not frigid; she had simply fallen out of love with her husband.
[ترجمه عبدالخالق] میل جنسیش مشکلی نداشت فقط دیگ عاشق شوهرش نبود|
[ترجمه گوگل] او سرد نبود او به سادگی عاشق شوهرش شده بود[ترجمه ترگمان] او سرد نبود، فقط عاشق شوهرش شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید