اسم ( noun )
• : تعریف: a broken off or incomplete part.
• مترادف: bit, part, piece, scrap, section, snatch, snippet
• مشابه: chip, crumb, fraction, morsel, nub, particle, rag, remnant, shard, shiver, shred, sliver, snip, splinter
• مترادف: bit, part, piece, scrap, section, snatch, snippet
• مشابه: chip, crumb, fraction, morsel, nub, particle, rag, remnant, shard, shiver, shred, sliver, snip, splinter
- A fragment of glass had to be removed from his foot.
[ترجمه گنج جو] تکه ای شیشه تو پاش هس که باید بیرونش بیارین.|
[ترجمه علی مترجم] یک تکه شیشه تو پاش هست که باید بیرون بیاد|
[ترجمه سید عباس حسینی] یک تکه شیشه ( تو پاش بود ) که باید بیرون آورده می شد ( در میومد ) . ( به زمان فعل دقت کنید که مریوط به گذشتست. )|
[ترجمه گوگل] یک تکه شیشه باید از پایش جدا می شد[ترجمه ترگمان] یک تکه شیشه باید از پایش کنده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A fragment of a song kept repeating itself in my mind.
[ترجمه گوگل] قطعه ای از یک آهنگ مدام در ذهنم تکرار می شد
[ترجمه ترگمان] یک تکه از یک ترانه خود را در ذهنم تکرار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک تکه از یک ترانه خود را در ذهنم تکرار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can only remember a fragment of what I learned in my French class.
[ترجمه گوگل] من فقط می توانم بخشی از آنچه را در کلاس زبان فرانسه یاد گرفتم به یاد بیاورم
[ترجمه ترگمان] فقط یک قسمتی از چیزی را که در کلاس زبان فرانسه یاد گرفتم به یاد می آورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فقط یک قسمتی از چیزی را که در کلاس زبان فرانسه یاد گرفتم به یاد می آورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fragments, fragmenting, fragmented
حالات: fragments, fragmenting, fragmented
• : تعریف: to break or shatter into pieces; disintegrate.
• مترادف: break, fraction, shatter
• مشابه: splinter
• مترادف: break, fraction, shatter
• مشابه: splinter
- The old paper document had fragmented, and the final paragraph was missing.
[ترجمه گوگل] سند کاغذی قدیمی تکه تکه شده بود و پاراگراف پایانی گم شده بود
[ترجمه ترگمان] نوشتار روزنامه قدیمی قطعه قطعه شده بود و بند نهایی ناپدید شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نوشتار روزنامه قدیمی قطعه قطعه شده بود و بند نهایی ناپدید شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our lives fragmented during the war.
[ترجمه گوگل] زندگی ما در طول جنگ تکه تکه شد
[ترجمه ترگمان] زندگی ما در طول جنگ متلاشی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زندگی ما در طول جنگ متلاشی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to break or shatter (something) into pieces.
• مترادف: break, fraction, shatter
• مشابه: section, splinter
• مترادف: break, fraction, shatter
• مشابه: section, splinter
- The wind and freezing cold fragmented the already dried-out leaves.
[ترجمه گوگل] باد و سرمای یخبندان برگهای خشک شده را تکه تکه کردند
[ترجمه ترگمان] باد و سرما منجمد، برگه ای خشک را که قبلا خشک شده بودند را از هم گسسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] باد و سرما منجمد، برگه ای خشک را که قبلا خشک شده بودند را از هم گسسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Repeated failures fragmented their dreams.
[ترجمه گوگل] شکست های مکرر رویاهای آنها را تکه تکه کرد
[ترجمه ترگمان] شکست های متعدد رویاهای آن ها را از هم گسسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شکست های متعدد رویاهای آن ها را از هم گسسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید