formal

/ˈfɔːrml̩//ˈfɔːml̩/

معنی: قرار دادی، رسمی، لباس رسمی شب، صوری، دارای فکر، تفصیلی، مقید به اداب ورسوم اداری
معانی دیگر: ناخودمانی، جدی، تشریفاتی، پرتشریفات، پرآیین، با رودربایستی، (جامه و غیره) ویژه ی مراسم رسمی، رسمی و مستلزم پوشیدن لباس رسمی، مرتب و منظم، طبق قاعده، متوازن، با منش، برابر، همسنگ، دارای شکل هندسی منظم، دیسمند، (حقوق) قانونی، (آموزش و پرورش) وابسته به آموزش در مدرسه (در برابر: مثلا آموزش در خانه و غیره)، (زبان و سبک نگارش و سخن) اسلوب دار، پرشیوه (دارای واژگان گسترده و جملات بلند) (در برابر: اصطلاحی colloquial و خودمانی informal)، ظاهری، اسمی، دیسی، خشک و مقرراتی، نجوش، سرد و رسمی، مهمانی رسمی، رقص رسمی، ضیافت، جامه ی رسمی زنانه، لباس شب، عارضی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: adhering to regulations or an officially recognized manner of operating; proper, legal, or official.
مترادف: conventional, correct, official, proper
متضاد: colloquial, informal
مشابه: customary, legal, observant, regular, routine, seemly, standard, stiff, strict

- You will need a formal document to prove your ownership of the property.
[ترجمه فرهنگستان زبان و ادب پارسی �] برای اثبات مالکیت خود بر ملک به یک سند دیسال نیاز دارید.
|
[ترجمه گوگل] برای اثبات مالکیت خود بر ملک به یک سند رسمی نیاز دارید
[ترجمه ترگمان] برای اثبات مالکیت ملک به یک سند رسمی نیاز خواهید داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our lawyer advised us to establish a formal agreement with our neighbors.
[ترجمه فرهنگستان زبان و ادب پارسی �] وکیل ما به ما توصیه کرد با همسایگان خود قرارداد دیسال ببندیم
|
[ترجمه گوگل] وکیل ما به ما توصیه کرد که با همسایگان خود قرارداد رسمی ببندیم
[ترجمه ترگمان] وکیل ما به ما توصیه کرد که قرارداد رسمی با همسایگان خود برقرار کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Though he was well-read, he regretted his lack of formal education.
[ترجمه فرهنگستان زبان و ادب پارسی �] هرچند که خوب خوانده بود، اما از نبود تحصیلات دیسال خود پشیمان بود.
|
[ترجمه گوگل] با اینکه مطالعه خوبی داشت، اما از عدم تحصیلات رسمی خود پشیمان بود
[ترجمه ترگمان] اگر چه او خوب خوانده بود، از فقدان تحصیلات رسمی متاسف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The government is being forced to issue a formal apology.
[ترجمه فرهنگستان زبان و ادب پارسی �] دولت واداشته به پوزشخواهی دیسال است.
|
[ترجمه گوگل] دولت مجبور به عذرخواهی رسمی است
[ترجمه ترگمان] دولت مجبور است یک عذر رسمی صادر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in accordance with well-established, solemn or polite customs and conventions; ceremonious.
مترادف: ceremonial, ceremonious, solemn
متضاد: casual, homey, informal, unconventional
مشابه: conventional, pompous, ritual

- Her sisters had had formal church weddings, but she wanted to get married at the beach.
[ترجمه گوگل] خواهرانش عروسی های رسمی کلیسا داشتند، اما او می خواست در ساحل ازدواج کند
[ترجمه ترگمان] خواهرانش یک عروسی رسمی کلیسا داشتند، اما او می خواست در ساحل ازدواج کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a formal dinner party and the guests were assigned their places at the table.
[ترجمه گوگل] یک مهمانی شام رسمی بود و میهمانان سر میز جای خود را تعیین کردند
[ترجمه ترگمان] مهمانی رسمی بود و مهمان ها جای خود را روی میز می گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: relating to the external features of something, rather than its content or substance.
مشابه: aesthetic

(4) تعریف: pertaining to the structural elements of something.
مترادف: structural
مشابه: organizational

- She did an analysis of the formal features of the dialect.
[ترجمه گوگل] او تحلیلی از ویژگی های رسمی این گویش انجام داد
[ترجمه ترگمان] او تحلیل ویژگی های رسمی گویش را انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: highly correct or proper in manner or tone, sometimes communicating coldness or stiffness.
مترادف: ceremonious, punctilious, reserved, stiff
متضاد: chatty, easy, familiar
مشابه: conservative, prim, proper, stilted, strait-laced, stuffy

- His manner is rather formal, but you will find that he's a warm person when you get to know him.
[ترجمه گوگل] رفتار او نسبتاً رسمی است، اما وقتی او را بشناسید متوجه خواهید شد که او فردی خونگرم است
[ترجمه ترگمان] رفتارش نسبتا رسمی است، اما وقتی که او را بشناسی، آدم گرمی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You don't need to be so formal with me. Please just call me "Frank."
[ترجمه گوگل] لازم نیست اینقدر با من رسمی باشی لطفا فقط مرا "فرانک" صدا کن
[ترجمه ترگمان] لازم نیست با من این قدر رسمی باشی لطفا مرا \"فرانک\" صدا بزنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: suggesting or displaying refinement or elegance combined with propriety, sometimes at the expense of emotional or physical comfort.
متضاد: casual, informal
مشابه: fancy, stuffy

- That restaurant has such a formal atmosphere that I can't relax there.
[ترجمه گوگل] آن رستوران آنقدر فضای رسمی دارد که من نمی توانم آنجا استراحت کنم
[ترجمه ترگمان] این رستوران فضای رسمی دارد که من نمی توانم آنجا استراحت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You'll have to wear formal attire to the dance.
[ترجمه گوگل] برای رقص باید لباس رسمی بپوشید
[ترجمه ترگمان] باید لباس رسمی بپوشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a dance or other social event to which formal attire is worn.
مترادف: prom

- Are you going to the winter formal?
[ترجمه گوگل] آیا به مراسم رسمی زمستانی می روید؟
[ترجمه ترگمان] شما به مراسم رسمی زمستانی می روید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a formal dress, esp. an evening gown.
مترادف: dress
مشابه: gown

- She's shopping for a formal to wear to the prom.
[ترجمه گوگل] او در حال خرید یک لباس رسمی برای پوشیدن در مراسم جشن است
[ترجمه ترگمان] او برای یک مراسم رسمی برای پوشیدن لباس جشن فارغ التحصیلی خرید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
مشتقات: formally (adv.), formality (n.)
• : تعریف: (informal) in formal clothing.
مترادف: formally
مشابه: fancily

- He doesn't like to dress formal.
[ترجمه گوگل] او دوست ندارد رسمی لباس بپوشد
[ترجمه ترگمان] دوست ندارد لباس رسمی بپوشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. formal ceremonies
مراسم رسمی

2. formal dress
جامه ی رسمی

3. formal dress
لباس رسمی

4. formal education
آموزش رسمی،آموزش مدرسه ای

5. a formal contract
قرارداد رسمی

6. a formal dance
مجلس رقص با لباس رسمی

7. a formal garden
باغی که طرح و خیابان بندی آن هندسی و منظم است.

8. a formal hearing of the complaints received against her
استماع رسمی شکایات رسیده بر علیه او

9. a formal meeting
(جلسه) ملاقات رسمی

10. a formal wedding
عروسی رسمی

11. go formal
(عامیانه) با لباس رسمی (به مهمانی و غیره) رفتن

12. after the formal meeting, the negotiators had a friendly chat
پس از جلسه ی رسمی مذاکره کنندگان باهم دوستانه صحبت کردند.

13. dresses of fairly formal mien
جامه هایی با ظاهر نسبتا رسمی

14. her address was formal and measured
سخنرانی او رسمی و سنجیده بود.

15. a traditional family with formal authority lodged in the father
یک خانواده ی سنتی که پدر اختیار دار رسمی آن بود

16. please don't be so formal
خواهش می کنم این قدر رودربایستی نکنید.

17. he greeted us in a formal tone
با لحنی رسمی به ما خوشامد گفت.

18. they were all costumed in formal attire
همگی به جامه های رسمی ملبس بودند.

19. letters written to the president must be written in a formal style
نامه هایی که به رییس جمهوری نوشته می شود باید به سبک رسمی نگاشته شود.

20. Formal communication channels are usually vertical.
[ترجمه گوگل]کانال های ارتباطی رسمی معمولا عمودی هستند
[ترجمه ترگمان]کانال های ارتباطی رسمی معمولا عمودی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. He kept the tone of the letter formal and businesslike.
[ترجمه گوگل]او لحن نامه را رسمی و تجاری نگه داشت
[ترجمه ترگمان]لحنش رسمی و رسمی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. He gave a formal bow and left the room.
[ترجمه گوگل]تعظیم رسمی کرد و از اتاق خارج شد
[ترجمه ترگمان]او تعظیم رسمی کرد و از اتاق بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The eleventh century saw the formal rupture between East and West.
[ترجمه گوگل]قرن یازدهم شاهد گسست رسمی بین شرق و غرب بود
[ترجمه ترگمان]قرن یازدهم شاهد گسیختگی رسمی بین شرق و غرب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. They agreed to draw up a formal agreement.
[ترجمه گوگل]آنها موافقت کردند که یک توافقنامه رسمی تنظیم کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها توافق کردند که یک قرارداد رسمی امضا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Jeans are not appropriate for a formal party.
[ترجمه گوگل]شلوار جین برای یک مهمانی رسمی مناسب نیست
[ترجمه ترگمان]شلوار جین برای یک مهمانی رسمی مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. He left school with no formal qualifications.
[ترجمه گوگل]او مدرسه را بدون هیچ مدرک رسمی ترک کرد
[ترجمه ترگمان]او مدرسه را بدون هیچ صلاحیت رسمی ترک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. There is a set procedure for making formal complaints.
[ترجمه گوگل]یک رویه مشخص برای شکایت رسمی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یک روش برای ایجاد شکایات رسمی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قرار دادی (صفت)
arbitrary, bespoke, conventional, contractual, formal, bespoken

رسمی (صفت)
solemn, formal, ceremonious, official, starched, starchy

لباس رسمی شب (صفت)
formal

صوری (صفت)
exterior, formal, simulated, superficial, ostensible, nominal, simulative, factitious, factitive

دارای فکر (صفت)
formal

تفصیلی (صفت)
formal

مقید به اداب ورسوم اداری (صفت)
formal

تخصصی

[سینما] صوری - قالب
[برق و الکترونیک] رسمی، متعارف
[حقوق] رسمی، تشریفاتی، صوری، اسمی، ظاهری
[ریاضیات] صوری، دیسی، رسمی، ظاهری، شکلی

انگلیسی به انگلیسی

• occasion which requires fancy dress (dance, ball, etc.); evening gown
ceremonious; conventional; according to custom; stiff; strict; symmetrical; requiring fancy dress
formal speech or behaviour is correct, rather than relaxed and friendly, and is used especially in official situations.
a formal statement or action is one that is done officially.
formal occasions are ones at which people wear smart clothes and behave correctly rather than casually. formal clothes are clothes suitable for formal occasions.
a formal garden or room is arranged in a neat and regular way.
formal education or training is given officially, usually in a school or college.
see also formality.

پیشنهاد کاربران

⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: دیسال

⚫ نگارش به خط لاتین: Disāl

⚫ آمیخته از: دیس ( form ) و �ـال� ( al )

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیبسلطانی

⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

رسمی، اداری
مثال: He wore a formal suit to the job interview.
او یک لباس رسمی برای مصاحبه کاری پوشید.
☑️ دیسال
🇮🇷 همتای پارسی: دیسال 🇮🇷
( دیس ( form ) آل ( پسوند همریشه با al در انگلیسی )
دیسال
( Disāl )
از �دیس� ( form ) و آل ( همریشه با al )
�دیس� در پهلوی و پارسی همتای �form� است و واژه های �تندیس� و �سردیس� از شناخته ترین کاربردهای �دیس� اند.
• برای واژه های دقیق انگلیسی، نمیشه واژه های مردم پسند و آشنای پرابهام بکار برد؛ واژه ی �رسمی� چند بار بجای واژه های گوناگونی همچون �official� و �solemn� بکار رفتند. غافل از اینکه زبان خودمون بسیار سازگار و همپوش بر انگلیسی ست و مثل آب خوردن از پس همتاسازی بر میاد.
...
[مشاهده متن کامل]

دوستانِ پرکوششی، پافشاری می کنند که از برابرنهاد های بی ابهام دوری کنند و بجاش از معانیِ آشنای گُنگ که صدها بار بجای واژه های دیگه بکار رفتند بهره ببرند. ( حتی به بهای اینکه کلا واژه ی نادرست یا گُنگی رو پیشنهاد کنند )
• ازین رو برای فهم درست بگرت های ( concepts ) انگلیسی که بی ابهام هستند، باید از برابرنهاد های دقیق پارسی انجمن، بازدیسان پارسی و فرهنگستان زبان و ادب بهره برد؛ تا با بگرت دیگه ای جابجا شناخته نشن.
• این واژه هم وزن و همپوش بر همتای انگلیسی خود است و در دانش و فن کاربرد فراوان داره.
واژه ی �دیس� و جداشدگانِ اون، در نوشتارهای دانشیک و فنی بارها بکار رفتند.
• سایِن ها ( nuances ) رو باهم جابجا نشناسیم.

رسمی
قانونی، صوری، دارای فکر، مقید به آداب و رسوم اداری، تفصیلی، عارضی، لباس رسمی شب، قرار دادی، قانون فقه: صوری، روانشناسی: رسمی، بازرگانی: صوری، علوم نظامی: رسمی
صوری، رسمی
دیسال: formal
اندیسال: informal
🇮🇷 همتای پارسی: دیسال 🇮🇷
( دیس پسوند آل )
formal: قراردادی
of formal elements: المان های / عناصر قراردادی
سلام دوستان
این کلمه به معنی رسمی و بسیار رسمی هست که در انگلیسی معمولا به اشخاصی که نمی شناسیم یا اشخاص مهم میگن مثل استفاده از کلمه Hello به جای HI
چون Hello رسمی تر است
اگر مفید بود لایک دهید ❤️❤️
برای دیدن کلمات بیشتر می تونین رو اسمم کلیک کنین
🙏🏻❤️❤️
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : formalize
✅️ اسم ( noun ) : formality / formalization / formalism / formalist
✅️ صفت ( adjective ) : formal / formalist
✅️ قید ( adverb ) : formally
در روانشناسی: صوری
توی فلسفه تعریف دوباره یا شکل دهی یک چیز است، اماتعریف واقعی نیست. مصداق معروفش ایده الیسم فرمالformal idealism در فلسفه کانت است. که میاد از یک چیز یه تعریفی ارائه میده تا برای مغز ما فهمیده بنظر بیاد اما معلوم نیست خود ان شی از دید خودش این چنین هست یاخیر:
...
[مشاهده متن کامل]

formal idealism in fact re - defines what is real

رسمی
متضادش: informal یعنی غیر رسمی
Bound by administrative customs
Regularly and regularly, according to the rules
مثال:
no need to be so formal please call me terri
( هنر، معماری ) فُرمی، مرتبط با فُرم، مربوط به فرم یابی، فُرمال، فُرمیک
formal language
زبان فُرمی
formal considerations
ملاحظات در مورد فرم/فرم یابی
formal sources
منشأ فرم های اقتباس شده
formal decisions
تصمیمات فُرمی/در باره ی فرم
ظاهری
فرم محور
formal ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: صوری
تعریف: مربوط به صورت
Formal behavior is very polite and s used in official or important situations, or with people you do not very well
ساختارمند
Formal categories
طبقات رسمی
رسمی
قراردادی

حقوق: شکلی
جدی
قاعده مند
در هنر: با توجه به واژه form به معنی قالب
قالب بندی شده - صورتبندی شده
رسمی ، تشریفاتی
they are formal with people they don't know well
آن ها با افرادی که خوب نمی شناسند رسمی هستند 🐛🐛
هنر 95 ، زبان 95 ، تجربی 94
عادی، معمولی
قاعده مند
رسمی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس