صفت ( adjective )
• (1) تعریف: adhering to regulations or an officially recognized manner of operating; proper, legal, or official.
• مترادف: conventional, correct, official, proper
• متضاد: colloquial, informal
• مشابه: customary, legal, observant, regular, routine, seemly, standard, stiff, strict
• مترادف: conventional, correct, official, proper
• متضاد: colloquial, informal
• مشابه: customary, legal, observant, regular, routine, seemly, standard, stiff, strict
- You will need a formal document to prove your ownership of the property.
[ترجمه فرهنگستان زبان و ادب پارسی �] برای اثبات مالکیت خود بر ملک به یک سند دیسال نیاز دارید.|
[ترجمه گوگل] برای اثبات مالکیت خود بر ملک به یک سند رسمی نیاز دارید[ترجمه ترگمان] برای اثبات مالکیت ملک به یک سند رسمی نیاز خواهید داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our lawyer advised us to establish a formal agreement with our neighbors.
[ترجمه فرهنگستان زبان و ادب پارسی �] وکیل ما به ما توصیه کرد با همسایگان خود قرارداد دیسال ببندیم|
[ترجمه گوگل] وکیل ما به ما توصیه کرد که با همسایگان خود قرارداد رسمی ببندیم[ترجمه ترگمان] وکیل ما به ما توصیه کرد که قرارداد رسمی با همسایگان خود برقرار کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Though he was well-read, he regretted his lack of formal education.
[ترجمه فرهنگستان زبان و ادب پارسی �] هرچند که خوب خوانده بود، اما از نبود تحصیلات دیسال خود پشیمان بود.|
[ترجمه گوگل] با اینکه مطالعه خوبی داشت، اما از عدم تحصیلات رسمی خود پشیمان بود[ترجمه ترگمان] اگر چه او خوب خوانده بود، از فقدان تحصیلات رسمی متاسف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The government is being forced to issue a formal apology.
[ترجمه فرهنگستان زبان و ادب پارسی �] دولت واداشته به پوزشخواهی دیسال است.|
[ترجمه گوگل] دولت مجبور به عذرخواهی رسمی است[ترجمه ترگمان] دولت مجبور است یک عذر رسمی صادر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in accordance with well-established, solemn or polite customs and conventions; ceremonious.
• مترادف: ceremonial, ceremonious, solemn
• متضاد: casual, homey, informal, unconventional
• مشابه: conventional, pompous, ritual
• مترادف: ceremonial, ceremonious, solemn
• متضاد: casual, homey, informal, unconventional
• مشابه: conventional, pompous, ritual
- Her sisters had had formal church weddings, but she wanted to get married at the beach.
[ترجمه گوگل] خواهرانش عروسی های رسمی کلیسا داشتند، اما او می خواست در ساحل ازدواج کند
[ترجمه ترگمان] خواهرانش یک عروسی رسمی کلیسا داشتند، اما او می خواست در ساحل ازدواج کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خواهرانش یک عروسی رسمی کلیسا داشتند، اما او می خواست در ساحل ازدواج کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a formal dinner party and the guests were assigned their places at the table.
[ترجمه گوگل] یک مهمانی شام رسمی بود و میهمانان سر میز جای خود را تعیین کردند
[ترجمه ترگمان] مهمانی رسمی بود و مهمان ها جای خود را روی میز می گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مهمانی رسمی بود و مهمان ها جای خود را روی میز می گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: relating to the external features of something, rather than its content or substance.
• مشابه: aesthetic
• مشابه: aesthetic
• (4) تعریف: pertaining to the structural elements of something.
• مترادف: structural
• مشابه: organizational
• مترادف: structural
• مشابه: organizational
- She did an analysis of the formal features of the dialect.
[ترجمه گوگل] او تحلیلی از ویژگی های رسمی این گویش انجام داد
[ترجمه ترگمان] او تحلیل ویژگی های رسمی گویش را انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تحلیل ویژگی های رسمی گویش را انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: highly correct or proper in manner or tone, sometimes communicating coldness or stiffness.
• مترادف: ceremonious, punctilious, reserved, stiff
• متضاد: chatty, easy, familiar
• مشابه: conservative, prim, proper, stilted, strait-laced, stuffy
• مترادف: ceremonious, punctilious, reserved, stiff
• متضاد: chatty, easy, familiar
• مشابه: conservative, prim, proper, stilted, strait-laced, stuffy
- His manner is rather formal, but you will find that he's a warm person when you get to know him.
[ترجمه گوگل] رفتار او نسبتاً رسمی است، اما وقتی او را بشناسید متوجه خواهید شد که او فردی خونگرم است
[ترجمه ترگمان] رفتارش نسبتا رسمی است، اما وقتی که او را بشناسی، آدم گرمی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رفتارش نسبتا رسمی است، اما وقتی که او را بشناسی، آدم گرمی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You don't need to be so formal with me. Please just call me "Frank."
[ترجمه گوگل] لازم نیست اینقدر با من رسمی باشی لطفا فقط مرا "فرانک" صدا کن
[ترجمه ترگمان] لازم نیست با من این قدر رسمی باشی لطفا مرا \"فرانک\" صدا بزنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لازم نیست با من این قدر رسمی باشی لطفا مرا \"فرانک\" صدا بزنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: suggesting or displaying refinement or elegance combined with propriety, sometimes at the expense of emotional or physical comfort.
• متضاد: casual, informal
• مشابه: fancy, stuffy
• متضاد: casual, informal
• مشابه: fancy, stuffy
- That restaurant has such a formal atmosphere that I can't relax there.
[ترجمه گوگل] آن رستوران آنقدر فضای رسمی دارد که من نمی توانم آنجا استراحت کنم
[ترجمه ترگمان] این رستوران فضای رسمی دارد که من نمی توانم آنجا استراحت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این رستوران فضای رسمی دارد که من نمی توانم آنجا استراحت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You'll have to wear formal attire to the dance.
[ترجمه گوگل] برای رقص باید لباس رسمی بپوشید
[ترجمه ترگمان] باید لباس رسمی بپوشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] باید لباس رسمی بپوشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a dance or other social event to which formal attire is worn.
• مترادف: prom
• مترادف: prom
- Are you going to the winter formal?
[ترجمه گوگل] آیا به مراسم رسمی زمستانی می روید؟
[ترجمه ترگمان] شما به مراسم رسمی زمستانی می روید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شما به مراسم رسمی زمستانی می روید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a formal dress, esp. an evening gown.
• مترادف: dress
• مشابه: gown
• مترادف: dress
• مشابه: gown
- She's shopping for a formal to wear to the prom.
[ترجمه گوگل] او در حال خرید یک لباس رسمی برای پوشیدن در مراسم جشن است
[ترجمه ترگمان] او برای یک مراسم رسمی برای پوشیدن لباس جشن فارغ التحصیلی خرید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او برای یک مراسم رسمی برای پوشیدن لباس جشن فارغ التحصیلی خرید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
مشتقات: formally (adv.), formality (n.)
مشتقات: formally (adv.), formality (n.)
• : تعریف: (informal) in formal clothing.
• مترادف: formally
• مشابه: fancily
• مترادف: formally
• مشابه: fancily
- He doesn't like to dress formal.
[ترجمه گوگل] او دوست ندارد رسمی لباس بپوشد
[ترجمه ترگمان] دوست ندارد لباس رسمی بپوشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دوست ندارد لباس رسمی بپوشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید