اسم ( noun )
• (1) تعریف: a foundation or firm basis on which one can stand, build, or develop.
• مشابه: base, foundation, groundwork, root
• مشابه: base, foundation, groundwork, root
- a career begun on a firm footing
[ترجمه گوگل] حرفه ای که بر روی پایه ای محکم آغاز شده است
[ترجمه ترگمان] شغلی که بر پایه یک پایه استوار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شغلی که بر پایه یک پایه استوار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the secure placement of the feet, esp. while in motion.
- He lost his footing on the slippery path.
[ترجمه حسن افشار] زمین لغزنده بود و زیر پایش خالی شد.|
[ترجمه گوگل] پایش را در مسیر لغزنده گم کرد[ترجمه ترگمان] پایش را روی جاده لغزنده از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the groundwork of a building or other structure.
• مشابه: foundation
• مشابه: foundation
• (4) تعریف: status or reciprocal relationship.
• مشابه: situation, term
• مشابه: situation, term
- We started out on an equal footing.
[ترجمه گوگل] ما در شرایط برابر شروع کردیم
[ترجمه ترگمان] ما روی یک پایه مساوی حرکت کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما روی یک پایه مساوی حرکت کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید