صفت ( adjective )
حالات: flatter, flattest
حالات: flatter, flattest
• (1) تعریف: having a horizontal surface.
• مترادف: horizontal, level, planar, plane
• متضاد: erect, inclined, inclined, slanted, vertical
• مشابه: even
• مترادف: horizontal, level, planar, plane
• متضاد: erect, inclined, inclined, slanted, vertical
• مشابه: even
- When there is snow or ice, we're always glad we have a flat driveway.
[ترجمه dayan] هنگامی که برف یا باران می بارد ما شادیم چون در یک آپارتمان زندگی می کنیم|
[ترجمه مریم یوسفی] همیشه هنگام بارش برف یا یخبندان خوشحالم برای اینکه یک جاده ورودی اختصاصی به آپارتمانمان داریم|
[ترجمه Reza. E] هنگامی که برف می بارد یا یخبندان است ما همیشه از داشتن یک راه ساده و مسطح خوشحالیم.|
[ترجمه Sina] وقتی اینجا برف میباره یا یخبندانه، ما همیشه خوشحال میشیم که یک راه صاف و مسطح داریم.|
[ترجمه گوگل] وقتی برف یا یخ وجود دارد، ما همیشه خوشحالیم که مسیری صاف داریم[ترجمه ترگمان] وقتی برف یا یخ است، همیشه خوشحال می شویم که یک راه ورودی صاف داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Water doesn't collect on a slanted roof the way it does on a flat roof.
[ترجمه ehsan] آب بر روی یک سقف شیب دار به مانند یک سقف مسطح، جمع نمی شود.|
[ترجمه گوگل] آب در سقف های شیبدار مانند سقف های صاف جمع نمی شود[ترجمه ترگمان] اب روی سقف شیبدار به طوری که بر روی یک سقف مسطح است، جمع نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having a surface lacking in elevations or depressions; level; smooth.
• مترادف: even, smooth
• متضاد: bumpy, curved, plump, rounded, uneven
• مشابه: flush, level, plane, unbroken
• مترادف: even, smooth
• متضاد: bumpy, curved, plump, rounded, uneven
• مشابه: flush, level, plane, unbroken
- The land is very flat in that part of Texas, and we could see for miles around us.
[ترجمه گوگل] زمین در آن قسمت از تگزاس بسیار هموار است و ما می توانستیم کیلومترها اطراف خود را ببینیم
[ترجمه ترگمان] زمین در آن قسمت از تگزاس بسیار مسطح است و ما می توانیم کیلومترها دور ما را ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمین در آن قسمت از تگزاس بسیار مسطح است و ما می توانیم کیلومترها دور ما را ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Some of the cookies have rounded tops, but the others are flat.
[ترجمه =)] بعضی از کوکی ها نوک شان گرد است . ولی بقیه صاف هستند|
[ترجمه گوگل] برخی از کوکی ها رویه گرد دارند، اما بقیه صاف هستند[ترجمه ترگمان] بعضی از آن ها نوک گرد دارند، اما بقیه صاف هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: conforming to or pressing against a level surface.
• مترادف: horizontal, prostrate
• مشابه: flush, low, prone, reclining, recumbent, supine
• مترادف: horizontal, prostrate
• مشابه: flush, low, prone, reclining, recumbent, supine
- He was flat on the ground.
[ترجمه Mrjn] او روی زمین دراز کشیده بود|
[ترجمه گوگل] روی زمین صاف بود[ترجمه ترگمان] روی زمین مسطح بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: definite; uncompromising.
• مترادف: absolute, categorical, definite, explicit, flat-out, unequivocal
• مشابه: direct, firm, out-and-out, outright, peremptory, uncompromising, unconditional, unqualified
• مترادف: absolute, categorical, definite, explicit, flat-out, unequivocal
• مشابه: direct, firm, out-and-out, outright, peremptory, uncompromising, unconditional, unqualified
- a flat refusal
• (5) تعریف: lacking in variety or intensity.
• مترادف: bland, dull, lifeless, vapid
• مشابه: boring, dead, insipid, jejune, monotonous, spiritless, stale, uninteresting
• مترادف: bland, dull, lifeless, vapid
• مشابه: boring, dead, insipid, jejune, monotonous, spiritless, stale, uninteresting
- My days are flat now.
[ترجمه hasechi] درحال حاضر روزام یکنواختن|
[ترجمه شان] در حال حاضر، روزهایم کسالت آور ( ملال انگیز ) است. ( ایام کسالت باری را سپری می کنم ) .|
[ترجمه ....] الان روزهایم کسل کننده اند|
[ترجمه گوگل] روزهای من اکنون صاف است[ترجمه ترگمان] روزه ای من صاف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He spoke in a flat voice.
[ترجمه آیناز] او با صدای بلند صحبت کرد|
[ترجمه hasechi] با صدای یکنواخت حرف میزد|
[ترجمه شان] با صدای ( لحن ) یکنواختی صحبت می کرد.|
[ترجمه گوگل] با صدای صاف صحبت کرد[ترجمه ترگمان] با صدای صاف و صاف حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: deflated.
• مترادف: deflated
• متضاد: inflated
• مشابه: collapsed, flattened, ruptured
• مترادف: deflated
• متضاد: inflated
• مشابه: collapsed, flattened, ruptured
- a flat tire
• (7) تعریف: in music, lowered half a step in pitch. (Cf. sharp.)
• متضاد: sharp
• مشابه: low
• متضاد: sharp
• مشابه: low
• (8) تعریف: no longer having carbonation.
• متضاد: fizzy
• متضاد: fizzy
- This soda is flat.
[ترجمه hasechi] سودا ( نوشابه ) بدون گاز|
[ترجمه شان] این سودا ( نوعی نوشابه ) ، گاز ندارد.|
[ترجمه گوگل] این نوشابه صاف است[ترجمه ترگمان] این سودا هموار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- flat champagne
[ترجمه hasechi] شامپاین ( یه نوع نوشیدنی الکلی ) بدون گاز|
[ترجمه شان] شامپاینی که گازش را از دست داده است.|
[ترجمه گوگل] شامپاین تخت[ترجمه ترگمان] شامپاین صاف
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: something flat or having a long level expanse, such as an area of land.
• مترادف: lowland
• مشابه: bog, champaign, grassland, level, marsh, open, plain, prairie, shallow, steppe, table, tundra
• مترادف: lowland
• مشابه: bog, champaign, grassland, level, marsh, open, plain, prairie, shallow, steppe, table, tundra
- the flats outside of town
[ترجمه گوگل] آپارتمان های خارج از شهر
[ترجمه ترگمان] زمین های اطراف شهر،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمین های اطراف شهر،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (often pl.) a type of woman's shoe with no heel or a very low heel.
• مشابه: loafer, pump, sandal
• مشابه: loafer, pump, sandal
• (3) تعریف: in theater, a wooden structure used as a framework for scenery.
• (4) تعریف: in music, a tone that is a half step lower than the specified one. (Cf. sharp.)
• (5) تعریف: a small container for rooting seeds.
• مشابه: bed
• مشابه: bed
قید ( adverb )
حالات: flatter, flattest
مشتقات: flatly (adv.), flatness (n.)
حالات: flatter, flattest
مشتقات: flatly (adv.), flatness (n.)
• (1) تعریف: in a horizontal position; level to the ground.
• مترادف: horizontally
• مترادف: horizontally
- He lay flat.
• (2) تعریف: completely.
• مترادف: absolutely, completely, utterly
• مشابه: plumb, positively, totally
• مترادف: absolutely, completely, utterly
• مشابه: plumb, positively, totally
- flat broke
• (3) تعریف: precisely or directly; unquestionably.
• مترادف: absolutely, directly, exactly, precisely
• مشابه: dead, plain
• مترادف: absolutely, directly, exactly, precisely
• مشابه: dead, plain
- He was flat wrong.
[ترجمه گوگل] او کاملاً اشتباه می کرد
[ترجمه ترگمان] او کاملا اشتباه کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او کاملا اشتباه کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: lower than the intended pitch.
• متضاد: sharp
• مشابه: low
• متضاد: sharp
• مشابه: low
- He sang flat on that song.
[ترجمه گوگل] روی آن آهنگ صاف خواند
[ترجمه ترگمان] با آهنگی یکنواخت شروع به خواندن آن ترانه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با آهنگی یکنواخت شروع به خواندن آن ترانه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: (chiefly British) a group of connected rooms forming a residence on one floor; apartment.
• مترادف: apartment
• مشابه: lodging, lodgings, pad, place, residence, room, rooms, tenement
• مترادف: apartment
• مشابه: lodging, lodgings, pad, place, residence, room, rooms, tenement
- We'll be staying in a flat in London for six months.
[ترجمه شان] برای مدت شش ماه در آپارتمانی در لندن ، اقامت خواهیم کرد.|
[ترجمه گوگل] ما شش ماه در یک آپارتمان در لندن خواهیم ماند[ترجمه ترگمان] شش ماه است که در یک آپارتمان در لندن خواهیم ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید