fist

/ˈfɪst//fɪst/

معنی: کار، کوشش، مشت، با مشت گرفتن، مشت زدن
معانی دیگر: (مشت را) گره کردن، با مشت زدن، گرفتن، (محکم) نگه داشتن، (عامیانه) دست، چنگال

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the hand when the fingers are curled tightly into the palm.

- He pounded his fists on the table.
[ترجمه سمیه] او مشتش را روی میز کوبید.
|
[ترجمه گوگل] مشت هایش را روی میز کوبید
[ترجمه ترگمان] مشت هایش را روی میز کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fists, fisting, fisted
(1) تعریف: to close (the hand) tightly into a fist.

(2) تعریف: to hold firmly in the fist.

جمله های نمونه

1. a fist blow
ضربه ی مشت

2. hand over fist
(عامیانه) به آسانی و به مقدار زیاد

3. shake one's fist (at somebody)
(به نشان تهدید) مشت خود را (به سوی کسی) تکان دادن

4. he banged his fist on the table
با مشت محکم بر میز کوبید.

5. he smashed a fist in akbar's face
مشت خود را محکم بر صورت اکبر فرود آورد.

6. i planted a fist in his mouth
یک مشت خواباندم توی دهانش.

7. he pounded with his fist on the table and said, "no, never!"
مشتش را برمیز کوفت و گفت: ((نه،هرگز!))

8. the boxer cocked his fist
مشت زن (به منظور ضربه زدن) مشت خود را به عقب برد.

9. we won hand over fist
به آسانی از آنها بردیم.

10. he hit me with his fist
او با مشت مرا زد.

11. he recoiled under the heavy fist blows
زیر ضربات شدید مشت بر پشت افتاد.

12. the drunken man waved his fist at me
مرد مست مشتش را به سویم تکان داد.

13. the speaker kept thundering his fist on the table
ناطق مرتبا مشت خود را بر میز می کوبید.

14. he pounded the table with his fist
او مشت خود را بر میز کوبید.

15. he struck the table with his fist
بامشت زد به میز

16. he ruled the country with an iron fist
او با مشتی آهنین بر کشور فرمانروایی کرد.

17. nader governed the country with an iron fist
نادر کشور را با مشتی آهنین اداره می کرد.

18. his face was really bunged up in the fist fight
صورتش حسابی در کتک کاری آسیب دید.

19. She held up a clenched fist in defiance.
[ترجمه گوگل]او مشت گره کرده ای را به نشانه مخالفت بالا گرفت
[ترجمه ترگمان]مشت گره کرده خود را بالا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. He struck the hooligan down with his fist.
[ترجمه گوگل]او با مشت به هولیگان ضربه زد
[ترجمه ترگمان]مشت خود را مشت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. He hammered at the door with his fist.
[ترجمه گوگل]با مشت به در کوبید
[ترجمه ترگمان]با مشت به در کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The old man clenched his fist and waved it angrily at us.
[ترجمه گوگل]پیرمرد مشتش را گره کرد و با عصبانیت برایمان تکان داد
[ترجمه ترگمان]پیرمرد مشتش را مشت کرد و با عصبانیت به ما اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. He whammed his fist against the desk.
[ترجمه گوگل]مشتش را به سمت میز کوبید
[ترجمه ترگمان]مشتش را روی میز کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He wiped me with his fist.
[ترجمه گوگل]با مشتش پاکم کرد
[ترجمه ترگمان]او مرا با مشتش پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He was banging on the door with his fist.
[ترجمه گوگل]با مشت به در می کوبید
[ترجمه ترگمان]با مشت به در می کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه -farib] امیدواریم بتوانید از دیکشنری انلاین ما بهره ببرید و هر روز پیشرفت کنید
|
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کار (اسم)
service, function, thing, office, task, act, action, deed, work, job, labor, karma, activity, ploy, affair, duty, shebang, appointment, workmanship, avocation, vocation, proposition, laboring, fist, concave, opus, kettle of fish

کوشش (اسم)
labor, scramble, tug, effort, assay, stretch, attempt, trial, try, endeavor, strain, bustle, fist, muss

مشت (اسم)
clump, knock, jab, fist, cuff, buffet, handful, punch

با مشت گرفتن (فعل)
gripe, fist

مشت زدن (فعل)
box, fist, knuckle

انگلیسی به انگلیسی

• closed hand; hand (slang); handwriting (slang)
you refer to someone's hand as their fist when they have bent their fingers to touch their palm.

پیشنهاد کاربران

He/she is close fisted
اصطلاحا یعنی
او نم پس نمیدهد. او آدم خسیسی است. ( دستش را سوراخ کنی یک ریال نمیدهد )
He is close - fisted
نم پس نمیدهد
با مشت کوبیدن، درهم کوبیدن ( در ورزش )

بپرس