ferry

/ˈferi//ˈferi/

معنی: جسر، عبور، معبر، گذر دادن، عبور دادن
معانی دیگر: با فری ترابری کردن، با فری بردن، فری کردن، با هواپیما ترابری کردن، فری (کشتی مسافربر و باربر که مرتب از یک سوی رودخانه یا دریاچه یا دریا بسوی دیگر رفت و آمد می کند و کار پل را انجام می دهد)، ترابری بافری، (با فری) از رودخانه عبور کردن، تحویل دادن هواپیما (ی خریداری شده) از طریق پرواز کردن با آن به مقصد، گذرگاه، ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: ferries
(1) تعریف: a boat or ship used to carry people, vehicles, and other things across a bay, river, lake, or channel.

- Before the bridge was built many people took the ferry across the river.
[ترجمه ب گنج جو] سابقا پیش از ساخت این پل خیلی از اهالی عرض این رودخونه رو با قایقی چیزی طی میکردن. . طی مم
|
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه پل ساخته شود، بسیاری از مردم با کشتی از رودخانه عبور کردند
[ترجمه ترگمان] قبل از این که پل ساخته شود، بسیاری از مردم از رودخانه عبور کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We went by ferry from the Netherlands to England.
[ترجمه R.h] ما با کشتی از هلند به انگلستان رفتیم
|
[ترجمه Yekta] با کشتی از هلند به انگلیسی رفتیم
|
[ترجمه گوگل] با کشتی از هلند به انگلستان رفتیم
[ترجمه ترگمان] با قایق از هلند به انگلستان رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a business set up to carry people, vehicles, and other things across a bay, river, lake, or channel by boat or ship.

- An entrepreneur bought the ferry and has kept it going in rather tough financial times.
[ترجمه گوگل] یک کارآفرین کشتی را خرید و در شرایط مالی نسبتاً سخت آن را ادامه داد
[ترجمه ترگمان] یک کارآفرین کشتی را خریده و آن را در شرایط مالی نسبتا سختی قرار داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a terminal for a ferry service.

- We waited a long time at the ferry for our car to come off.
[ترجمه 💜] زمان زیادی تو کشتی منتظر موندیم تا ماشینمون حرکت کنه
|
[ترجمه گوگل] مدت زیادی در کشتی منتظر ماندیم تا ماشینمان پیاده شود
[ترجمه ترگمان] مدتی طولانی در کشتی منتظر ماندیم تا اتومبیل ما به راه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a service for transporting, esp. planes to their overseas buyers.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ferries, ferrying, ferried
• : تعریف: to transport (people, vehicles, goods, and the like) by boat or plane, esp. across water.

- A small plane ferried tourists to the island.
[ترجمه گوگل] یک هواپیمای کوچک گردشگران را به جزیره برد
[ترجمه ترگمان] یک هواپیمای کوچک، گردشگران را به این جزیره انتقال داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to go by ferry.

- We enjoyed a nice meal as we ferried across the bay.
[ترجمه گوگل] در حالی که از خلیج عبور می کردیم از یک غذای خوب لذت بردیم
[ترجمه ترگمان] هنگام عبور از خلیج، از غذای خوبی لذت بردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to ferry troops from ship to shore
قشون را با فری از کشتی به کرانه بردن

2. The ferry service has restarted after an interval of 12 years.
[ترجمه گوگل]خدمات کشتی پس از 12 سال دوباره راه اندازی شده است
[ترجمه ترگمان]پس از یک بازه زمانی ۱۲ ساله، خدمات قایق مجددا راه اندازی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The ferry leaves for France at one o'clock.
[ترجمه Sali] کشتی ساعت یک از فرانسه میرود
|
[ترجمه یاسمن صفائی] کشتی ساعت یک به سمت فرانسه حرکت می کند.
|
[ترجمه گوگل]کشتی ساعت یک به سمت فرانسه حرکت می کند
[ترجمه ترگمان]کشتی ساعت یک به مقصد فرانسه حرکت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He stowed away on a ferry and landed in North Shields.
[ترجمه گوگل]او روی یک کشتی نشست و در نورث شیلدز فرود آمد
[ترجمه ترگمان]سپس سوار کشتی شد و در Shields شمالی فرود آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He went over the river by ferry boat.
[ترجمه گوگل]او با قایق از رودخانه عبور کرد
[ترجمه ترگمان]با قایق به رودخانه رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. You can cross the river by ferry.
[ترجمه گوگل]می توانید با کشتی از رودخانه عبور کنید
[ترجمه ترگمان]تو می توانی با کشتی از رودخانه عبور کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The ferry service has been suspended for the day because of bad weather.
[ترجمه گوگل]به دلیل بدی آب و هوا، خدمات کشتی به مدت یک روز متوقف شده است
[ترجمه ترگمان]سرویس کشتی به خاطر آب و هوای بد برای روز به حالت تعلیق در آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The ferry sails from Newhaven to Dieppe.
[ترجمه گوگل]کشتی از نیوهون به سمت دیپ حرکت می کند
[ترجمه ترگمان]کشتی از Newhaven به سوی دیپ حرکت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The price includes accommodation and ferry crossing.
[ترجمه گوگل]قیمت شامل محل اقامت و عبور کشتی است
[ترجمه ترگمان]این قیمت شامل محل اقامت و عبور قایق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They missed the ferry and remained onshore.
[ترجمه گوگل]آنها کشتی را از دست دادند و در خشکی ماندند
[ترجمه ترگمان]کشتی را از دست دادند و روی ساحل ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We caught the ferry at Ostend.
[ترجمه گوگل]کشتی را در اوستنده گرفتیم
[ترجمه ترگمان]کشتی را در او ستند گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They had recrossed the River Gambia by ferry.
[ترجمه گوگل]آنها با کشتی از رودخانه گامبیا عبور کرده بودند
[ترجمه ترگمان]با کرجی از رودخانه گامبیا عبور کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Ferry services operate between the islands and the mainland.
[ترجمه گوگل]خدمات کشتی بین جزایر و سرزمین اصلی انجام می شود
[ترجمه ترگمان]خدمات فری بین جزایر و سرزمین اصلی عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The train is timed to connect with the ferry.
[ترجمه گوگل]زمان قطار برای اتصال به کشتی تعیین شده است
[ترجمه ترگمان]قطار برای اتصال با کرجی برنامه ریزی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جسر (اسم)
ferry, bridge, pontoon

عبور (اسم)
pass, transmission, passage, ferry, outlet, passageway, transition, transit, crossing, passing

معبر (اسم)
cut, pass, passage, ferry, passageway, ford, crossover, crossing, ferryboat, ferry bridge, passover, passway, railway crossing

گذر دادن (فعل)
ferry

عبور دادن (فعل)
allow to pass, ferry

انگلیسی به انگلیسی

• ferryboat, boat for crossing a body of water, shuttle
convey passengers or cargo by boat across a small body of water
a ferry is a boat that carries passengers or vehicles across a river or a narrow bit of sea.
to ferry people or goods somewhere means to transport them there.

پیشنهاد کاربران

The ship was used to ferry supplies to Russia during the war
مثال؛
Can you ferry me across the river?
In a conversation about carpooling, one might say, “I can ferry you to work tomorrow. ”
A person discussing transportation options might mention, “Taking the ferry is a scenic way to travel. ”
1. فری ( نوعی قایق که مسافر و کالا و وسایل نقلیه را از عرض رودخانه یا کانال عبور می دهد ) 2. حمل کردن. بردن
مثال:
a short ferry crossing
یک مسافرت دریایی کوتاه با فری
عنوانی برای وسائط نقلیه که در مسافت کوتاه در تردد هستند شامل قایق ، اتوبوس، تاکسی و سایر وسائط نقلیه .
ferry ( n ) ( fɛri ) =a boat or ship that carries people, vehicles, and goods across a river or across a narrow part of the ocean, e. g. the Washington State ferry service.
ferry
کشتی تفریحی
کشتی برای حمل افراد یا کالا ها
ferry ( حمل‏ونقل هوایی )
واژه مصوب: فرابَری
تعریف: جابه‏جا کردن هواگَرد از مکانی به مکان دیگر
نوعی کشتی که برای حمل مسافر، وسیله نقلیه و بار در عرض رودخانه و یا دریاچه استفاده می شود و کار پُل را انجام می دهد.
اتوبوس دریایی یا تاکسی دریایی جزو زیرمجموعه های فری هستند که فقط مسافر جابجا می کنند.
به نقل از: ویکی پدیا
لنج یا کشتی مسافربر
لنچ
قایق تفریحی
کشتی های بزرگ
To transport from one place to another on short or regular trips
منتقل کردن
منتقل شدن
To convey in a ferry or other ship or boat, especially across a short stretch of water.
( با کشتی ) انتقال دادن
ferry
کِشتی گُذاره ، لِنج ، آب پِیما ، آنسوگُذاره ، فَراسو، کِشتَک،
شِناوَر ، شِناگَر ، شِنابَر
کشتی مسافر بری
A ship where you can take your car with u.
کشتی تفریحی
کشتی که بین دو مقصد مدام در حال رفت امد است و شما میتوانید وسیله نقلیه خود راهم با ان جا به جا کنید
قایق موتوری ، قایق تفریحی
بُردن
قایق مسافربری
قایق تفریحی
قایقِ کفی/کالابَر
قایق ترابر/ترابری
قایق فَرابر/فرابری
لنج مسافربر
وسیله نقلیه ای کوچک تر از کشتی و بزرگتر از قایق
کشتی
کشتی مسافربری
کشتی مسافربر یا باربر
قایق، کشتی کوچک!
Ferry ride یعنی قایق سواری!
ترابری کردن
کشتی بار بری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس