fear

/ˈfɪr//fɪə/

معنی: وحشت، هراس، خوف، بیم، ترس، پروا، بیمناک بودن، ترسیدن، پروا داشتن
معانی دیگر: باک، رعب، ترس همراه با احترام، دلواپسی، نگرانی، احتمال، امکان، جای ترس، هراس داشتن، بیم داشتن، خوف داشتن، هاسیدن، سهستن، شکوخیدن، نگران بودن، واهمه داشتن، شک و تردید داشتن، (برای بیان تاسف و اذعان بکار می رود)، (قدیمی) ترساندن، وحشت زده کردن، دماغه ی ترس (دماغه ای در ساحل جنوب شرقی ایالت کارولینای شمالی)، ترسیدن از

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an emotion characterized by alarm, anxiety, and tension, often caused by an expectation of danger or pain; dread.
مترادف: apprehension, dread, fright, terror, trepidation
متضاد: fearlessness
مشابه: alarm, angst, anxiety, consternation, dismay, horror, panic, phobia, scare, tension

(2) تعریف: a specific occurrence of such an emotion.
مترادف: apprehension, dread, fright, terror, trepidation
متضاد: fearlessness
مشابه: alarm, angst, anxiety, consternation, dismay, horror, panic, phobia, scare, tension

(3) تعریف: something that causes such an emotion.
مترادف: dread, fright, terror
مشابه: anxiety, b�te noire, horror, phobia, worry

- His greatest fear is of losing his wife.
[ترجمه گوگل] بزرگترین ترس او از دست دادن همسرش است
[ترجمه ترگمان] بزرگ ترین ترس او از دست دادن همسرش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: profound awe or reverence, esp. toward a supreme power or being.
مترادف: awe, reverence, veneration
مشابه: amazement, esteem, honor, marvel, respect, wonder
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fears, fearing, feared
(1) تعریف: to be frightened of or apprehensive about.
مترادف: apprehend, dread
مشابه: forebode

(2) تعریف: to be in reverence or awe of.
مترادف: revere, venerate
مشابه: esteem, honor, marvel, respect, wonder

(3) تعریف: to suspect or be in doubt about.
مترادف: suspect
متضاد: trust
مشابه: wonder

- I fear that you are being deceived.
[ترجمه محمد م] من میترسم که تو در حال فریب خوردن باشی.
|
[ترجمه گوگل] می ترسم فریب بخوری
[ترجمه ترگمان] من از اینکه شما را فریب داده اند می ترسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to be afraid or frightened.
مشابه: anguish, cower, dread, panic, quail, tense, tremble, worry

جمله های نمونه

1. fear god and love his creatures
از خدا بترس و مخلوقات او را دوست بدار.

2. fear is infectious
ترس مسری است.

3. fear jumbled his thoughts
ترس افکار او را به هم زده بود.

4. fear made him quaver inwardly
ترس سر تا پای وجودش را به لرزه در آورد.

5. fear of atomic retalliation deterred the communists from attacking
ترس از تلافی با سلاح اتمی کمونیست ها را از حمله بازداشت.

6. fear of communism was the master fear
ترس از کمونیسم ترس عمده محسوب می شد.

7. fear of criticism is a good sanction
ترس از انتقاد بازدارنده ی خوبی است.

8. fear of death
ترس از مرگ

9. fear of death had obsessed her
ترس از مرگ فکر او را مشغول کرده بود.

10. fear of failure loomed large in his mind
ترس از ناکامی در مخیله اش قوت می گرفت.

11. fear of mob rule
ترس از چیرگی اراذل و اوباش

12. fear overrode everything
ترس همه چیز را تحت تاثیر قرار داد.

13. fear overtook him
ترس بر او مستولی شد.

14. fear permeated his whole being
ترس همه ی وجودش را فرا گرفت.

15. fear rooted her to the spot
ترس او را در جای خود میخ کوب کرد.

16. fear was manifest in her face
ترس از چهره اش می بارید.

17. fear winged his feet
ترس پاهای او را بال دار کرد (به او سرعت داد).

18. free-floating fear
ترس بی انگیزه

19. i fear defeat
من از شکست می ترسم.

20. i fear i am late
مثل اینکه متاسفانه دیر آمده ام.

21. i fear i have already made enough mistakes
نگرانم که هم اکنون به اندازه ی کافی اشتباه کرده ام.

22. pandemic fear
ترس فراگیر

23. the fear of something after death
(شکسپیر) ترس از چیزی پس از مرگ

24. the fear of what might come after death gave hamlet pause
ترس از آنچه که بعد از مرگ خواهد آمد هاملت را به تردید انداخت.

25. the fear pervaded his spirit
ترسی که بر روحش مستولی شد

26. the fear that it might rain
نگرانی از اینکه ممکن است باران بیاید.

27. their fear showed through their behaviour
ترس آنها از رفتارشان پیدا بود.

28. to fear god and serve mankind
از خدا ترسیدن و به مردم خدمت کردن

29. to fear god's rod
از تنبیه خداوند هراسیدن

30. in fear and trembling
با ترس و لرز،در واهمه ی زیاد

31. in fear of one's life
از ترس جان خود،از ترس مرگ

32. no fear
(در مکالمه) ابدا،اصلا نه،به هیچ وجه

33. a growing fear
ترس فزاینده

34. rumors breed fear and disgust
شایعات موجب بروز ترس و نفرت می شود.

35. sick with fear
وحشت زده

36. soon my fear vanished
به زودی واهمه ی من زایل شد.

37. the student's fear of final examinations
ترس شاگرد از امتحان نهایی

38. to dissemble fear by smiling
با لبخند ترس خود را مخفی کردن

39. to strike fear to the heart
ترس به دل راه دادن

40. voiceless with fear
ساکت از شدت ترس

41. for the fear of
تا اینکه،مباد،چون نمی خواستم که . . .

42. hold no fear for
موجب ترس نشدن،واهمه نداشتن

43. put the fear of god into (somebody)
(کسی را) حسابی ترساندن

44. a cloud of fear and suspicion
ابری از وحشت و سو ظن

45. a contagion of fear
همه گیری وحشت

46. a feeling of fear came over me
احساس ترس بر من مستولی شد.

47. enmities issuing from fear
دشمنی های ناشی از ترس

48. eyes starting in fear
چشمانی که از ترس ورقلیده می شد

49. he did not fear physical harm
او از گزند جسمانی پروایی نداشت.

50. reason ruled his fear
عقل ترس او را مهار کرد.

51. there was no fear of any difficulty
احتمال هیچ گونه اشکالی وجود نداشت.

52. to tremble from fear
از ترس لرزیدن

53. a spasm of intense fear
حمله ی شدید ترس

54. a sudden sense of fear
احساس ناگهانی ترس

55. experience oftentimes allays our fear of the unknown
تجربه اغلب ترس ما را از ناشناخته ها تخفیف می دهد.

56. eyes wide open with fear
چشمانی که از شدت ترس کاملا باز بودند

57. faith quits me of fear
ایمان ترس مرا می ریزد.

58. he is superior to fear
او بر ترس مسلط است.

59. he was overcome by fear
ترس او را منکوب کرده بود.

60. her hesitation springs from fear
تردید او ناشی از ترس است.

61. her presence quelled my fear
حضور او ترس مرا فرو نشاند.

62. his bearing registered intense fear
از ظاهرش ترس شدیدی می بارید.

63. his face betrays his fear
صورتش ترسش را نشان می دهد.

64. i was mad with fear
از ترس دیوانه شدم.

65. my heart pounded with fear
از ترس قلبم سخت می تپید.

66. the pulse quickens with fear
در اثر ترس ضربان قلب تند می شود.

67. there is not much fear of an enemy attack
احتمال حمله ی دشمن کم است.

68. they live in momentary fear of earthquakes
آنها در هر لحظه در ترس از زلزله به سر می برند.

69. to inspire someone with fear
کسی را به هراس انداختن

70. we were numb with fear
از شدت ترس قبض روح شدیم.

مترادف ها

وحشت (اسم)
fear, dread, abhorrence, panic, terror, horror, fray, fright, funk, awe, jitters, trepidation

هراس (اسم)
fear, panic, feeze, alarm, alarum, apprehension, fright, funk

خوف (اسم)
scare, fear, dread, phobia, terror, horror, apprehension, funk, anxiety, awe, windup, boggle, trepidity

بیم (اسم)
scare, fear, dread, phobia, care, apprehension, funk, awe, misgiving, scrupulosity, qualm, scruple

ترس (اسم)
fear, dread, horror, fray, awe, dismay, misgiving

پروا (اسم)
fear, care, concern

بیمناک بودن (فعل)
fear, misgive

ترسیدن (فعل)
bash, abhor, scare, fear, dread, quail

پروا داشتن (فعل)
fear, be anxious, be concerned

کلمات اختصاری

عبارت کامل: First Encounter Assault Recon
موضوع: کامپیوتر
فیئر (F.E.A.R) یک بازی تیراندازی اول شخص ترسناک است که توسط مونالیت پرودکشن تولید و توسط ویواندی در ۱۷ اکتبر ۲۰۰۵ برای مایکروسافت ویندوز توسط دی وان استودیو برای ایکس باکس ۳۶۰ و پلی استیشن منتشر شد و توسط تیم گیت استودیو دو پک برای این بازی ساخته شد فیئر: اکسترکشن پوینت در اکتبر ۲۰۰۶ و فیئر: پرسوس مندیت در نوامبر ۲۰۰۷ .

دو ادامه برای این بازی به نام فیئر ۲ و فیئر ۳ ساخته شده است.

تخصصی

[روانپزشکی] ترس. حالت هیجانی در حضور یا پیش بینی محرک مضر و خطرناک. تجربه ذهنی از دلواپسی خفیف و احساس ناراحتی تا هول شدید فرق می کند. - ترس

انگلیسی به انگلیسی

• fright; horror; concern; terror
be frightened; be concerned; be afraid of -; have respect for -
fear is the unpleasant feeling of worry that you get when you think that you are in danger or that something horrible is going to happen.
a fear is a thought that something unpleasant might happen or might have happened.
if you do not do something for fear of something happening, you do not do it because you do not wish that thing to happen.
if you fear someone or something, they make you feel nervous or worried; a formal use.
if you fear something unpleasant, you are worried that it might happen, or might have happened; a formal use.
if you say that you fear that something is the case, you mean that you are sorry or sad about it; a formal use.
if you fear for something, you worry that it might be in danger; a formal expression.

پیشنهاد کاربران

Fear نگران
ترس، هراس
مثال: The fear of failure held him back from trying new things.
ترس از شکست او را از امتح
ترس.
ترس حالتی هیجانی است که به علت ایجاد یا پیش بینی محرک مضر و خطرناک پیش می آید.
fear: ترسیدن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : fear
✅️ اسم ( noun ) : fear / fearfulness / fearlessness
✅️ صفت ( adjective ) : fearful / fearless / fearsome
✅️ قید ( adverb ) : fearfully / fearlessly / fearsomely
ترس=Terror
Horrer=هراس
وحشت ترسیدن ناراحتی و هر معنیی ک عز ترس مشتق میشه
ترس ، وحشت 🐠🐠
they looked at one another in fear
آن ها با ترس به هم دیگه نگاه می کردند
ترس ، دهشت، بیم، هراس، وحشت، رعب، funk, panic, terror, fear, horror
ترس و هراس از چیزی

وحشت - ترس از چیزی که ترسناک باشد
ترس - ترسیدن - نگرانی
ترس و وحشت - هراس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس