اسم ( noun )
• (1) تعریف: mental or physical weariness, or the effort or strain that causes it.
• مترادف: labor, lag, strain, stress, tiredness, weakness, weariness
• متضاد: energy
• مشابه: exhaustion, languor, lassitude
• مترادف: labor, lag, strain, stress, tiredness, weakness, weariness
• متضاد: energy
• مشابه: exhaustion, languor, lassitude
- The soldiers were suffering from severe fatigue after weeks of heavy fighting.
[ترجمه گوگل] سربازان پس از هفته ها درگیری سنگین از خستگی شدید رنج می بردند
[ترجمه ترگمان] سربازان پس از هفته ها نبرد سنگین از خستگی شدید رنج می بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سربازان پس از هفته ها نبرد سنگین از خستگی شدید رنج می بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Methods of treating cancer can cause fatigue in patients.
[ترجمه گوگل] روش های درمان سرطان می تواند باعث خستگی در بیماران شود
[ترجمه ترگمان] روش های درمان سرطان می تواند باعث خستگی در بیماران شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روش های درمان سرطان می تواند باعث خستگی در بیماران شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: physiological lack of response after prolonged or excessive exertion or stimulation, as in an organ.
• مترادف: breakdown, failure
• مشابه: exhaustion, lag, prostration, strain
• مترادف: breakdown, failure
• مشابه: exhaustion, lag, prostration, strain
- liver fatigue
[ترجمه Mrjn] فرسودگی کبد|
[ترجمه گوگل] خستگی کبد[ترجمه ترگمان] خستگی کبد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: mechanical failure or breakdown because of stress.
• مترادف: breakdown, failure, malfunction
• مشابه: stoppage
• مترادف: breakdown, failure, malfunction
• مشابه: stoppage
- metal fatigue
[ترجمه وحیده] فرسودگی فلز|
[ترجمه Mrjn] خستگی فلز هم درسته ( توی رشته ی عمران استفاده میشه ، وقتی که فلزی زیاد خم بشه اصطلاحا خسته میشه ( خستگی فلز ) و مقاومتش کم میشه )|
[ترجمه گوگل] خستگی فلزی[ترجمه ترگمان] خستگی فلزی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: manual labor or other duties done by military personnel; fatigue duty.
• مشابه: duty, work
• مشابه: duty, work
• (5) تعریف: (pl.) work clothing worn while performing such duties.
- Why are you still wearing your fatigues?
[ترجمه گوگل] چرا هنوز خستگی هایت را به پا می کنی؟
[ترجمه ترگمان] چرا هنوز لباس هات رو پوشیدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چرا هنوز لباس هات رو پوشیدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fatigues, fatiguing, fatigued
حالات: fatigues, fatiguing, fatigued
• (1) تعریف: to tire out or make weary.
• مترادف: exhaust, fag out, poop, tire, tucker out, weary
• متضاد: invigorate
• مشابه: bore, debilitate, deplete, drain, enervate, jade, prostrate, sap, weaken
• مترادف: exhaust, fag out, poop, tire, tucker out, weary
• متضاد: invigorate
• مشابه: bore, debilitate, deplete, drain, enervate, jade, prostrate, sap, weaken
- The grueling schedule fatigues the medical students.
[ترجمه گوگل] برنامه طاقت فرسا دانشجویان پزشکی را خسته می کند
[ترجمه ترگمان] برنامه خسته کننده ای دانشجویان پزشکی را خسته می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برنامه خسته کننده ای دانشجویان پزشکی را خسته می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to create or cause malfunction or breakdown in, through stress.
• مترادف: strain, stress
• مشابه: break down, weaken
• مترادف: strain, stress
• مشابه: break down, weaken
- Bending the metal back and forth will fatigue it.
[ترجمه گوگل] خم کردن فلز به جلو و عقب آن را خسته می کند
[ترجمه ترگمان] خم کردن فلز به عقب و جلو باعث خستگی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خم کردن فلز به عقب و جلو باعث خستگی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: fatiguing (adj.)
مشتقات: fatiguing (adj.)
• : تعریف: to suffer or experience fatigue.
• مترادف: exhaust, poop out, tire, wear out, weary
• مشابه: strain, weaken
• مترادف: exhaust, poop out, tire, wear out, weary
• مشابه: strain, weaken