failure

/ˈfeɪl.jər//ˈfeɪl.jər/

معنی: کوتاهی، نا توانی، ورشکستگی، شکست، بد شانسی، قصور، خرابی، عدم موفقیت، واماندگی، درمانگی
معانی دیگر: کاستی، کمبود، نقصان، فقدان، ضعف، از دست دادن نیرو، از میان رفتن، (برق و غیره) قطع، (موتور و غیره) خرابی، از کار افتادگی، (آموزش) ردی، رفوزگی، نمره ی ردی، ناکامی، ـ نشدن، ـ نکردن، (آدم یا چیز) ناموفق، ناکامیاب، شکست خورده، بی عرضه، خودداری

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or result of failing.
مترادف: bomb, flop
متضاد: achievement, success, victory
مشابه: bust, debacle, defeat, dud, failing, fiasco, fizzle, lemon, miscarriage, miss, muff, washout

- Failure to hand in papers on time will result in the lowering of one's grade.
[ترجمه گوگل] عدم تحویل به موقع اوراق منجر به کاهش نمره می شود
[ترجمه ترگمان] عدم موفقیت در نوشتن مقالات در زمان منجر به کاهش درجه یک خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Sadly, their attempt to revive their business resulted in failure.
[ترجمه امیرحسین] متاسفانه تلاش ایشان برای سرپا نگهداشتن کسب و کارشان به شکست منجر شد.
|
[ترجمه گوگل] متأسفانه، تلاش آنها برای احیای کسب و کارشان به شکست منجر شد
[ترجمه ترگمان] متاسفانه تلاش آن ها برای احیای تجارت آن ها منجر به شکست شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a person or thing that fails or does not succeed.
متضاد: bestseller, success
مشابه: bomb, bungler, bust, debacle, dud, failing, fiasco, fizzle, flop, lemon, loser, schlemiel, washout

- The new musical, despite all its glamour, was a failure on Broadway.
[ترجمه گوگل] موزیکال جدید، با وجود همه زرق و برق هایش، در برادوی شکست خورد
[ترجمه ترگمان] موسیقی جدید، علی رغم همه فریبندگی آن، شکست در خیابان برادوی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His brother's great financial success made him feel like a failure regardless of his own accomplishments.
[ترجمه گوگل] موفقیت مالی بزرگ برادرش باعث شد که او بدون توجه به دستاوردهای خود احساس شکست کند
[ترجمه ترگمان] موفقیت بزرگ مالی برادر او باعث شد که او بدون توجه به دستاوردهای خود احساس شکست کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was a failure at dancing, but she excelled at athletics.
[ترجمه sanaz] او در رقص ناموفق بود، اما در ( علم ) ورزش عالی بود.
|
[ترجمه گوگل] او در رقص شکست خورده بود، اما در دو و میدانی عالی بود
[ترجمه ترگمان] او در حال رقص شکست خورده بود، اما در ورزش در حال ورزش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an insufficiency or inadequacy.
مترادف: deficiency, insufficiency
مشابه: dearth, failing, lack

- Lower than normal temperatures caused a crop failure.
[ترجمه گوگل] دمای پایین تر از حد معمول باعث شکست محصول شد
[ترجمه ترگمان] پایین تر از دماهای معمولی باعث عدم موفقیت محصول می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a stopping of normal functioning or performance.
مترادف: breakdown, malfunction
مشابه: dysfunction, fatigue, miscarriage, stall, stoppage

- The flight was canceled due to equipment failure.
[ترجمه ش] پرواز به علت نقص فنی لغو شد.
|
[ترجمه شان] پرواز به سبب خرابی ( از کار افتادگی ) تجهیزات ، کنسل ( لغو ) شد.
|
[ترجمه گوگل] این پرواز به دلیل خرابی تجهیزات لغو شد
[ترجمه ترگمان] این پرواز به دلیل شکست تجهیزات کنسل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: weakening; decline.
مترادف: decline, weakening
متضاد: growth
مشابه: decay, ebb, loss

- The rapid failure of my father's health was devastating to my mother.
[ترجمه گوگل] شکست سریع سلامتی پدرم برای مادرم ویرانگر بود
[ترجمه ترگمان] شکست سریع سلامتی پدرم به مادر من ویران کننده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. failure to yield the right of way
(رانندگی) عدم رعایت حق تقدم

2. ali's failure at the college entrance examination disappointed him very much
شکست علی در آزمون ورودی دانشگاه او را بسیار سر خورده کرد.

3. crop failure spells famine for next year
خرابی محصول از قحطی در سال آینده حکایت دارد.

4. heart failure
از کار افتادگی قلب

5. his failure in the exam upset his parents
ردی او در امتحان والدین او را ناراحت کرد.

6. his failure to carry out his duties . . .
ناتوانی او در انجام وظایفش . . . .

7. his failure was not without good reason
ناکامی او دلایل خوبی داشت (بی دلیل نبود).

8. repeated failure in examinations had embittered him
شکست های مکرر در امتحانات کام او را تلخ کرده بود.

9. their failure to appear in court was to their disadvantage
خودداری آنها از حضور در دادگاه به ضررشان تمام شد.

10. a flat failure
شکست بی چون و چرا

11. fear of failure loomed large in his mind
ترس از ناکامی در مخیله اش قوت می گرفت.

12. the candidate's failure
شکست نامزد انتخاباتی

13. the government's failure in establishing friendly relations with . . .
ناکامی دولت در برقراری روابط حسنه با . . . .

14. the mechanic's failure to adjust the brake
کوتاهی مکانیک در میزان کردن ترمز

15. a smell of failure
بوی الرحمان،نشانه ای از ناکامی

16. due to engine failure
بخاطر از کار افتادن موتور

17. death resulting from cardiac failure
مرگ در اثر نارسایی قلب

18. laziness foredoomed him to failure
تنبلی از پیش او را محکوم به شکست کرد.

19. that book was a failure
آن کتاب نگرفت.

20. their efforts ended in failure
کوشش آنان به شکست منتهی شد.

21. the experiment was a near failure
کم مانده بود که تجربه با شکست رو به رو شود.

22. their efforts were doomed to failure
کوشش های آنها محکوم به شکست بود.

23. they have traced the project's failure to corruption
فساد علت عدم موفقیت طرح شناخته شده است.

24. events conspired to bring about his failure
رویدادها دست به دست هم دادند و موجب شکست او گردیدند.

25. as a teacher, he was a complete failure
به عنوان یک معلم کاملا ناموفق بود.

26. we have them to thank for our failure
آنان مسئول شکست ما هستند.

27. a clear understanding of the reasons for his failure
درک واضح علل ناکامیابی او

28. he was oppressed by the thought of another failure
فکر یک ناکامی دیگر او را رنج می داد.

29. Every failure one meets with adds to one’s experience.
[ترجمه گوگل]هر شکستی که فرد با آن روبرو می شود به تجربه او می افزاید
[ترجمه ترگمان]هر شکست در یک تجربه به تجربه فرد می افزاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Self-distrust is the cause of most of our failure.
[ترجمه Iliya Solhi] عدم اعتماد به نفس عامل اصلی بیشتر شکست های ماست
|
[ترجمه گوگل]بی اعتمادی به خود عامل اکثر شکست های ماست
[ترجمه ترگمان]اعتماد به خود باعث بیشتر از شکست ماست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کوتاهی (اسم)
brevity, compendium, abridgment, failure, default, delinquency, transience, compend

ناتوانی (اسم)
failure, weakness, asthenia, impotence, impotency, impuissance, infirmity, inability, incapacitation, disability, flivver, intolerance, disablement, insufficiency, intolerancy, incapability, insufficience

ورشکستگی (اسم)
failure, bankruptcy

شکست (اسم)
fracture, deflection, break, washout, failure, reverse, defeat, setback, losing, breakage, defeasance, defeature, refraction, flunk, fizzle, plumper, unsuccess

بدشانسی (اسم)
mistake, failure, misfortune, ill luck, contretemps, mischance

قصور (اسم)
defect, failure, default, delinquency, deficiency, debt, cunctation, negligence, shortcoming, laches, pretermission

خرابی (اسم)
decay, ruin, failure, damage, desolation, wreck, destruction, devastation, havoc, demolition, ruination, dilapidation, disrepair, eversion, wrack

عدم موفقیت (اسم)
failure, fail

واماندگی (اسم)
failure, lag

درمانگی (اسم)
failure

تخصصی

[عمران و معماری] گسیختگی - شکست - خرابی - زوال - انهدام
[کامپیوتر] خرابی
[برق و الکترونیک] خرابی
[زمین شناسی] گسیختگی، شکست
[صنعت] شکست، خرابی، عیب، عدم موفقیت
[حقوق] قصور، ورشکستگی، اعسار، اسقاط حق در اثر مرور زمان، عدم موفقیت، ناتوانی
[ریاضیات] شکست
[پلیمر] وادادگی، شکست، واماندگی، نقص، خرابی
[آمار] 1. از کار افتادگی 2. شکست

انگلیسی به انگلیسی

• inability to succeed; lack of success; neglect; lack; non-performance; bankruptcy; downfall
failure is a lack of success in doing or achieving something.
if something is a failure, it is unsuccessful.
someone who is a failure has not succeeded in doing something that they were trying to do.
your failure to do something is the fact that you do not do it although you were expected to.
when there is a failure of something, it stops working or does not do what it is supposed to do.

پیشنهاد کاربران

نارسایی
مثال:
Heart failure
نارسایی قلبی
ناکامی
شکست
مثال: The project was a failure.
پروژه شکست خورد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
اشکال کار
شکست / خرابی / بازنده/
To become failure
یعنی: آدم یا چیزِ ناموفق شدن
کوتاهی/ قصور
Failure to comply with the regulations will result in prosecution
عدم توافق در زبان تخصصی حقوق
ناکارآمدی
Lack of success in doing something.
When you can't go to another grade and you fail at exams
ناکامی یک احساسه که به انسان دست میده و شبیه به نومیدی، یاس، سرخوردگی و. . . است.
failure احساس نیست.
If one feels like a failure, might also feel frustrated .
but one doesn't "feel failur
also doesn't "feel like a frustrated
عدم موفقیت
نارسایی
شکست
معنی کلمه failuri در نشانگر دنده اسکانیا
He had a healthy relationship with failure.
اون با شکست به خوبی کنار میومد. Healthy relationshipاینجا یعنی با چیزی کنار اومدن تا بشه درکش کرد.
همیشه نمیشه جمله به جمله ترانسلیت کرد. این جمله از کورس های دیپ انگلیش هستن که با آرون و دن هم دوره گرفتم.
از دست رفتن
ناکامی
تجربه شخصیم اینه که در بیشتر موارد این ترجمه مناسبی از آب درمیاد
دوستان گرامی وقتی مفهوم کلمه یا عبارتی را ازطریق کمک کاربران متوجه میشویم حداقل کاری که میتوانیم بکنیم، لایک کردن آن معنی به منظور دلگرم نمودن آن مترجم برای ادامه کار و کمک بیشتر آتی به خودمان است. زبان فارسی مانند سایر داشته هایمان برای بقا نیازمند کمک همه فارسی دانان است.
...
[مشاهده متن کامل]

نکول، ناتوانی در پرداخت بدهی
شکست
تخصصی حسابداری مدیریت:
External failure costs بهای شکست خارجی
Internal failure costs بهای شکست داخلی
Loose
Defeat
failure ( مهندسی مخابرات )
واژه مصوب: خرابی 2
تعریف: از دست رفتن قابلیت سامانه یا دستگاه برای انجام کار مورد نظر
گسست
نقض، تخطی از
compliance failure
نقض تطبیق، تخطی از تطبیق
مهندسی عمران -
گسیختگی
معنی به فارسی : شکست
معنی به انگلیسی : Lack of success in doing something
مثال : . Failure in one examination should not stop you trying again

Lack of success in doing something
During the 1840s, many Irish starved to death because of the failure of the
potato crop.
مایه ی سر افکندگی
Failure=defeat
اختلال
خطا. . . . اشتباه. . . . شکست
باخت
شکست
عدم موفقیت
شکست ، عدم موفقیت
Winston isn't someone who accepts failure easily
وینستون کسی نیست که شکست را راحت قبول کند 🚓🚓
گسیختگی، شکست
فقدان
عدم تحقق ( حقوق )
شکست، نرسیدن به هدف، موفق نشدن
نارسایی
ناکامی ( در رسیدن به یک ایده آل یا باید )
عدم موفقیت
نقص
بازنده
نارسایی. ناتوانی
ازکار افتادگی
فقیر، ناتوان
شکست
خرابی
نا فرجامی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٦)

بپرس