fail

/feɪl//feɪl/

معنی: عدم موفقیت، شکست خوردن، موفق نشدن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، عقیم ماندن، سر خوردن، رد شدن، تصور کردن
معانی دیگر: کافی نبودن، بسنده نبودن، بس نبودن، کم آمدن، کمبود داشتن، تکافو نکردن، کم بودن، ناتوان شدن، بی توان شدن، مردن، تحلیل رفتن، از میان رفتن، از کار افتادن، خراب شدن، کار نکردن (ابزار)، کوتاهی کردن، قصور کردن، (رعایت و غیره) نکردن، (وظیفه و غیره) انجام ندادن، (وعده و غیره) وفا نکردن، کامیاب نشدن، (در امتحان و غیره) رد شدن یا کردن، ناکام شدن، ناموفق شدن، نتوانستن، ورشکست شدن، قال گذاشتن، (هنگام نیاز) یاری نکردن، بدرد نخوردن، (پیش از مصدر) نتوانستن، ـ نکردن، ردی، رفوزگی، ناکامی

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fails, failing, failed
(1) تعریف: to be or become ineffective or unsuccessful; be lacking in an effort or attempt.
مترادف: miscarry
متضاد: prosper, succeed, triumph, work
مشابه: bite the dust, collapse, come a cropper, fizzle, flop, go down, miss

- The mayor failed at the task of revitalizing the downtown area.
[ترجمه گوگل] شهردار در امر احیای مرکز شهر ناکام ماند
[ترجمه ترگمان] شهردار در کار احیای ناحیه مرکز شهر ناکام ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She failed in her efforts to raise funds for the project.
[ترجمه گوگل] او در تلاش برای جمع آوری بودجه برای پروژه شکست خورد
[ترجمه ترگمان] او در تلاش های خود برای جمع آوری پول برای این پروژه ناموفق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to lose endurance or strength; decline.
مترادف: decline, languish, sink
مشابه: decay, deteriorate, droop, dwindle, ebb, fade, lag, pine, trail, wane, weaken

- The runner's strength began to fail after the fifteenth mile.
[ترجمه گوگل] قدرت دونده بعد از پانزدهمین مایل شروع به از بین رفتن کرد
[ترجمه ترگمان] پس از پانزدهم مایل، قدرت دونده شروع به شکست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His health began to fail rapidly after his wife died.
[ترجمه گوگل] سلامتی او پس از مرگ همسرش به سرعت شروع به از بین رفتن کرد
[ترجمه ترگمان] پس از مرگ همسرش، سلامتی او به سرعت شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to stop operating.
مترادف: break down, die
مشابه: blow, break, collapse, falter, go, stall

- The machines failed, and production came to an abrupt stop.
[ترجمه گوگل] ماشین ها از کار افتادند و تولید به طور ناگهانی متوقف شد
[ترجمه ترگمان] ماشین ها شکست خوردند و تولید متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The doctor said that any large effort could cause her heart to fail.
[ترجمه گوگل] دکتر گفت هر تلاش بزرگی می تواند باعث از کار افتادن قلب او شود
[ترجمه ترگمان] دکتر گفت که هر تلاش بزرگی می تواند باعث شکست قلب او شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to receive any grade below passing in a test or course.
مترادف: flunk
مشابه: bomb

- If you don't study, you could fail.
[ترجمه mahdi] اگر درس نخونی، ممکنه مردود بشی.
|
[ترجمه گوگل] اگر درس نخوانید ممکن است شکست بخورید
[ترجمه ترگمان] اگر مطالعه نکنی، ممکن است شکست بخوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: of a business, to become unable to make enough money to continue operating and to pay off debts; become insolvent.

- The restaurant failed after only six months in business.
[ترجمه گوگل] رستوران تنها پس از شش ماه کار شکست خورد
[ترجمه ترگمان] این رستوران تنها بعد از شش ماه کار شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to be unsuccessful in meeting the expectations of; disappoint.
مترادف: disappoint
متضاد: achieve
مشابه: desert, forsake, let down

- He failed his friends by stealing their money to support his drug habit.
[ترجمه گوگل] او با دزدیدن پول دوستانش برای حمایت از اعتیادش به مواد مخدر، آنها را ناکام گذاشت
[ترجمه ترگمان] او با دزدیدن پول خود برای حمایت از معتاد به مواد مخدر با شکست مواجه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He promised his daughter he would attend her graduation, but he failed her again.
[ترجمه بهروز مددی] به دخترش قول داد که در جشن فارغ التحصیلی او شرکت خواهد کرد، ولی مثل همیشه او را ناامید کرد.
|
[ترجمه گوگل] او به دخترش قول داده بود که در جشن فارغ التحصیلی او شرکت کند، اما دوباره او را ناکام گذاشت
[ترجمه ترگمان] به دخترش قول داده بود که در جشن فارغ التحصیلی او شرکت کند، اما باز هم او را شکست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to receive a grade below passing in (a test or course).
مترادف: flunk
متضاد: pass
مشابه: blow

- Sue failed her driving test.
[ترجمه Amir] سو در آزمون رانندگیش شکست خورد ( رد شد ) .
|
[ترجمه گوگل] سو در آزمون رانندگی مردود شد
[ترجمه ترگمان] سو آزمون رانندگی رو رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to give (someone) a grade below passing.
مترادف: flunk

- No teacher likes to fail a student.
[ترجمه M] هیچ معلمی دوست ندارد که دانش اموزی را مردود کند
|
[ترجمه گوگل] هیچ معلمی دوست ندارد دانش آموز را شکست دهد
[ترجمه ترگمان] هیچ معلمی دوست ندارد دانش آموز را شکست دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to neglect or omit to do something important or required.

- After he failed to pay the bill, the electric company turned off his power.
[ترجمه حامی] بعد از اینکه او قبض خود را پرداخت نکرد، شرکت برق، برقش را قطع کرد
|
[ترجمه گوگل] پس از عدم پرداخت قبض، شرکت برق برق او را قطع کرد
[ترجمه ترگمان] پس از اینکه او نتوانست این لایحه را بپردازد، شرکت برق قدرت خود را خاموش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The injury occurred because they failed to follow the safety instructions.
[ترجمه گوگل] این آسیب به این دلیل رخ داد که آنها دستورالعمل های ایمنی را رعایت نکردند
[ترجمه ترگمان] این آسیب به این دلیل رخ داد که آن ها نتوانسته اند دستورالعمل های ایمنی را رعایت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: without fail
• : تعریف: in commerce, a failure to deliver securities on time, or to receive proceeds from a transaction.
مشابه: failure

جمله های نمونه

1. fail into disuse
متروکه شدن،منسوخ شدن

2. fail of
کامیاب نشدن،موفق نشدن،نتوانستن

3. without fail
بدون تردید،حتما،البته،بی ناکامی

4. if i fail again, i'll be washed up
اگر دوباره شکست بخورم کارم تمام است.

5. if i fail this exam, i am finished
اگر در این امتحان شکست بخورم کارم تمام است.

6. if you fail the exam, it's your funeral
اگر در امتحان رد بشوی کارت تمام است.

7. we often fail to apprehend the real meaning of change
ما اغلب معنی واقعی دگرگونی را درک نمی کنیم.

8. one in ten will fail
از هر ده نفر یکی مردود خواهد شد.

9. if you despair, you will fail
اگر نومید شوی موفق نخواهی شد.

10. if you don't study, i'll fail you!
اگر درس نخوانی تو را رفوزه خواهم کرد!

11. i had two passes and one fail
دو تا قبولی و یک ردی داشتم.

12. persuade yourself that you will not fail
به خودت تلقین کن که ناکام نخواهی شد.

13. ab initio their plan was doomed to fail
از همان آغاز نقشه ی آنها محکوم به شکست بود.

14. he had better study hard or he will fail
بهتر است سخت درس بخواند والا رد خواهد شد.

15. Failing to plan is planning to fail.
[ترجمه گوگل]شکست در برنامه ریزی، برنامه ریزی برای شکست است
[ترجمه ترگمان]عدم موفقیت در برنامه، برنامه ریزی برای شکست دادن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It's no joke when your brakes fail on the motorway.
[ترجمه رضا یاری پرچل] خراب شدن ترمزهای شما در بزرگراه شوخی بردار نیست
|
[ترجمه گوگل]وقتی ترمز شما در بزرگراه خراب می شود شوخی نیست
[ترجمه ترگمان]وقتی ترمز تو اتوبان رد می شه، شوخی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. If you fail now, who will pick up the pieces?
[ترجمه گوگل]اگر اکنون شکست بخورید، چه کسی قطعات را برمی‌دارد؟
[ترجمه ترگمان]اگه الان شکست بخوری، کی تیکه هاشو برمی داره؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Whether you fail or fly, at least you tried.
[ترجمه گوگل]چه شکست بخورید یا پرواز کنید، حداقل تلاش کرده اید
[ترجمه ترگمان] چه شکست بخوری یا پرواز کنی، حداقل سعی خودت رو کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. If you fail,don't forget to learn your lesson.
[ترجمه گوگل]اگر شکست خوردید، فراموش نکنید که درس خود را یاد بگیرید
[ترجمه ترگمان]اگر شکست بخوری، فراموش نکن که lesson یاد بگیری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Ever tried. Ever failed. No matter. Try Again. Fail again. Fail better.
[ترجمه گوگل]تا کنون سعی شده تا به حال شکست خورده است ایرادی نداره دوباره امتحان کنید دوباره شکست بخورد شکست بهتر
[ترجمه ترگمان] تا حالا سعی کردی تا حالا شکست خوردی مهم نیست دوباره سعی کن دوباره شکست خوردی اگه نتونی موفق بشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. I swear I'll never fail you again.
[ترجمه نوذری] قسم می خورم هرگز تو را دوباره شکست نخواهم داد.
|
[ترجمه گوگل]قسم می خورم که دیگر هرگز تو را شکست نخواهم داد
[ترجمه ترگمان]قسم می خورم دیگه هیچ وقت شکست نمی خورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The various elements of the novel fail to cohere.
[ترجمه گوگل]عناصر مختلف رمان با هم هماهنگ نیستند
[ترجمه ترگمان]عناصر مختلف داستان با شکست مواجه نمی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. It looks likely that the peace talks will fail.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که مذاکرات صلح با شکست مواجه شود
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که مذاکرات صلح با شکست مواجه خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Emergency cooling systems could fail and a reactor meltdown could occur.
[ترجمه گوگل]سیستم های خنک کننده اضطراری ممکن است از کار بیفتند و ممکن است ذوب راکتور رخ دهد
[ترجمه ترگمان]سیستم های خنک کننده اضطراری ممکن است شکست بخورند و ذوب شدن یک رآکتور رخ دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Diligent students occasionally fail this subject.
[ترجمه گوگل]دانش آموزان کوشا گهگاه در این درس شکست می خورند
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان Diligent گاهی از این موضوع سر باز می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Try and fail, but don't fail to try.
[ترجمه گوگل]تلاش کنید و شکست بخورید، اما در تلاش شکست نخورید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید شکست بخورید، اما سعی نکنید آن را امتحان کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عدم موفقیت (اسم)
failure, fail

شکست خوردن (فعل)
lose, fail, flop, flunk, slip up, lose out

موفق نشدن (فعل)
fail

قصور ورزیدن (فعل)
stall, fail

ورشکستن (فعل)
fail

واماندن (فعل)
fail, overweary

در ماندن (فعل)
fail

خیط و پیت شدن (فعل)
founder, miscarry, fail

فروگذار کردن (فعل)
fail, neglect, omit

عقیم ماندن (فعل)
miscarry, fail, lose out

سر خوردن (فعل)
founder, miscarry, slide, be disappointed, glide, flivver, be discouraged, be disillusioned, fail

رد شدن (فعل)
pass, blow over, fail, percolate

تصور کردن (فعل)
fancy, imagine, trow, fail, ween, ideate, conceive, visualize

تخصصی

[عمران و معماری] فروریختن - گسیخته شدن - گسیختگی
[حقوق] قصور ورزیدن، ورشکسته شدن، رد شدن
[ریاضیات] از کار افتادن، خراب شدن، شکست خوردن، موفق نشدن، رد شدن

انگلیسی به انگلیسی

• failure to perform, failure to occur (archaic)
be unsuccessful; make unsuccessful; not do; be weakened; disappoint; go bankrupt; be stopped; be used up, run out
if someone fails to do something that they were trying to do, they do not succeed in doing it.
if an activity, attempt, or plan fails, it is not successful.
if someone fails to do something that they should have done, they do not do it.
if someone fails a test, examination, or course, they do not reach the standard that is required.
if something fails, it stops working properly, or does not do what it is supposed to do.
if someone fails you, they do not do what you expected or trusted them to do.
see also failing.

پیشنهاد کاربران

یاری نکردن
مثال :
My memory fails me.
حافظه ام یاری نمی کنه
fail
شاید از نگر ریشه و مینه شناسی با " فَلاد ، فَلاده " پارسی وَند و رَپت داشته باشد :
فَلاده ، فَلاد = بیهوده ، بی فایده ، عَبَث
مثال از ابوشَکور بَلخی :
یک فَلاده همی نخواهم گفت - خود سخن بی فَلاده بود مَرا
شکست خوردن
مثال: He didn't want to fail the exam.
او نمی خواست در آزمون شکست بخورد.
از دست دادن کارآمدی، مثلادر جمله: وقتی سیستم ها کارآمدی خود را از دست می دهند، ( When systems fails )
مردود شدن، درسی را افتادن
غلط از آب در آمدن
can fail to be…:
ممکنه/میتواند . . . نباشد
it can be true.
ممکنه درست باشد ( میتواند صحت داشته باشد )
can fail to be true.
می تواند/ممکنه درست نباشد
ضعیف تر شدن
از کار افتادن
به نتیجه نرسیدن
نافرجام ماندن
به ناکامی رسیدن
ناکام ماندن
ناموفق عمل کردن
بی نتیجه بودن/شدن
بی حاصل بودن/شدن
موفق یا مثمرثمر از آب درنیامدن
همون تجدید خودمونه
مردود شدن، رد شدن
you fail the course
تو در دوره مردود میشی
قادر نبودن
علاوه بر معانی بالا، �فروپاشی� هم معنی می ده.
منبع:
504 - جنگل - دانشوری
در علوم مهندسی، معنای تسلیم شدن میده.
مثلا failure tension یعنی تنش تسلیم
Fail به تنهایی معنیش تقریبا میشه شکست
اما اگر بخوایم بگیم امتحان رو افتادن fail the exam هم مورد استفاده قرار میگیره
Words fail me
زبانم قاصر است
His memory fails him
حافظه اش یاری نمی کند
I fail to understand
هر چه فکر می کنم نمی فهمم
Never fail to do something
انجام دادن کاری یا اتفاق افتادن چیزی به طور مکرر که دیگران انتظار دارن همیشه آن کار را انجام بدی
...
[مشاهده متن کامل]

My grandson never fails to phone me on my birthday
نوه من محاله روز تولدم به من زنگ نزنه
Fail somebody
ناامید کردن کسی که از شما انتظار کاری رو داشته
مترادف let somebody down
I feel I failed my children by not spending more time with them

fail to verb
معنی نتوانستن را می دهد مثلا سارا نتوانست به سوالات معلمش جواب دهد.
از پا در آوردن
درباره دعا ( مستجاب نشدن )
I fail to understand/see :
نمی تونم متوجه بشم که چرا . . . . .
نمی تونم درک کنم که چرا . . . . .
گوینده، از این عبارت برای نشان دادن خشم خود از چیزی که نمی تواند بپذیرد یا چیزی که قادر به درکش نیست، استفاده می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

به عنوان مثال :
I fail to understand/see why you find it so amusing.

قطع شدن ( برق )
عاجز شدن
ناکام بودن/ماندن/شدن،
موفق نشدن
Many complained that the Royal Family had failed to move with the times
خیلی ها شکایت میکنند/ایراد میگیرن از اینکه خانواده سلطنتی ناکام بوده اند در تغییر روش رفتاری و باورها و نظراتشان متناسب با تغییر زمانه و پیشرفت های حادثه شده
📚Fail📚
شکست خوردن
ناکام شدن
موفق نشدن در
گیر افتادن
نا امید کردن
قید چیزی را زدن ( فعل متعدی )
رد شدن در چیزی
نارسا شدن
( در پزشکی )
نادیده گرفتن، بی توجهی کردن، انجام ندادن، مسامحه کردن
خراب شدن، از کار افتادن ( در زمینه سیستم های مهندسی )
شکست
نا موفق شدن در امتحان
ناموفق
to be or become ineffective or unsuccessful; be lacking in an effort or attempt
شکست
قصور نسبت ب عوض
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس