fade

/ˈfeɪd//feɪd/

معنی: خشک شدن، پژمردن، محو شدن، پژمرده شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن
معانی دیگر: (در مورد رنگ پارچه و فرش و غیره) پریدن، (کم کم) از بین رفتن، زایل کردن یا شدن، ناپدید شدن، (ترمز اتومبیل و غیره) بریدن، کار نکردن، (صدای رادیو و تصویر تلویزیون و غیره) ضعیف و قوی شدن، نوسان کردن، (رنگ) پریدگی، محو شدگی، کم رنگ شدگی

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fades, fading, faded
(1) تعریف: to lose color or brightness gradually; dim.
مترادف: dim
متضاد: brighten
مشابه: bleach, etiolate, gray, pale, whiten

- The black shirt had faded to gray after many washings.
[ترجمه سورو] بعد از شستشوی زیاد، پیراهن مشکی به خاکستری تغییر رنگ داد
|
[ترجمه گوگل] پیراهن مشکی پس از شستشوهای زیاد به خاکستری رنگ رفته بود
[ترجمه ترگمان] پس از چند ثانیه پیراهن سیاه به رنگ خاکستری گرایید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My skin was so tan this summer, but it faded.
[ترجمه سورو] پوستم در این تابستان خیلی به رنگ برنزه درآمد ولی بعدا محو شد
|
[ترجمه گوگل] تابستون پوستم خیلی برنزه بود ولی کمرنگ شد
[ترجمه ترگمان] این تابستان پوست من خیلی برنزه بود، اما رنگ از بین رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to lose freshness or strength.
مترادف: decline, flag, languish, wither
متضاد: endure, thrive
مشابه: degenerate, deteriorate, diminish, droop, dwindle, ebb, pale, sag, shrivel, trail, wane, waste, weaken, wilt

- Despite treatment, his health faded over those months.
[ترجمه گوگل] علیرغم درمان، سلامتی او در طی آن ماهها از بین رفت
[ترجمه ترگمان] با وجود درمان، سلامتی او در این ماه ها محو شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The child's excitement faded when she realized the gift box contained socks.
[ترجمه سورو] هیجان کودک زمانی از بین رفت که فهمید در جعبه هدیه ، جوراب بود
|
[ترجمه گوگل] وقتی متوجه شد که جعبه هدیه حاوی جوراب است، هیجان کودک از بین رفت
[ترجمه ترگمان] وقتی متوجه جعبه کادو شد، هیجان بچه از بین رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to gradually vanish (sometimes fol. by out or away).
مترادف: disappear
مشابه: deliquesce, evanesce, melt, ooze, sink, taper, vanish

- The figure of the man faded into the distance.
[ترجمه گوگل] شکل مرد در دوردست محو شد
[ترجمه ترگمان] پیکر مردی که دور شده بود ناپدید شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After their defeat, all hope of the championship faded away.
[ترجمه گوگل] پس از شکست آنها، امید به قهرمانی از بین رفت
[ترجمه ترگمان] پس از شکست آن ها، همه امیدهای قهرمانی محو شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her memories of the incident have begun to fade.
[ترجمه گوگل] خاطرات او از این حادثه شروع به محو شدن کرده است
[ترجمه ترگمان] خاطرات او از این حادثه محو شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in film and television, to slowly come into view or vanish (usu. fol. by in or out).
مترادف: dissolve
مشابه: segue

- The love scene fades out, and the next scene takes place at the beach.
[ترجمه گوگل] صحنه عشق محو می شود و صحنه بعدی در ساحل اتفاق می افتد
[ترجمه ترگمان] صحنه عشق محو می شود و صحنه بعدی در ساحل اتفاق می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to fade.
مترادف: wither
متضاد: brighten
مشابه: blanch, bleach, dim, diminish, gray, pale, waste, whiten

- The bright sun faded the dark curtains.
[ترجمه گوگل] آفتاب درخشان پرده های تیره را محو کرد
[ترجمه ترگمان] آفتاب روشن پرده تاریکی را محو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: the gradual appearance or disappearance of an image or scene in a film.
مترادف: dissolve
مشابه: fade-in, fade-out

- We'll end the scene with a fade.
[ترجمه گوگل] ما صحنه را با یک Fade به پایان خواهیم رساند
[ترجمه ترگمان] ما صحنه را با محو شدن پایان خواهیم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fade back
(فوتبال امریکایی) عقب رفتن به منظور پراندن توپ،قهقراروی

2. fade in
(فیلم و رادیو و تلویزیون) کم کم ظاهر شدن،(صدا) کم کم بلند شدن،به تدریج روشن تر شدن

3. fade out
1- (فیلم و رادیو و تلویزیون) کم کم محو شدن،(صدا) کم کم کوتاه شدن،بتدریج تاریک شدن 2- از شدت افتادن،کم کم ناپدید شدن،کم کم از میان رفتن

4. shadows will fade
سایه ها محو خواهند شد.

5. colors guaranteed not to run or fade
رنگ هایی که تضمین شده است سرایت نمی کنند و نمی پرند

6. if you wash this cloth, its color will fade
اگر این پارچه را بشویی رنگش خواهد رفت.

7. if you leave a carpet in the sun, its colors will fade
اگر فرش را در آفتاب بگذاری رنگش می رود.

8. Feelings fade, people change. You just gotta learn to accept that.
[ترجمه گوگل]احساسات محو می شوند، مردم تغییر می کنند شما فقط باید یاد بگیرید که آن را بپذیرید
[ترجمه ترگمان]احساسات محو می شوند مردم تغییر می کنند فقط باید یاد بگیری اینو قبول کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We'd fade into someone at least one time in life,not for any result,company,ownership even love,just for meeting you in my most beautiful days.
[ترجمه گوگل]ما حداقل یک بار در زندگی به کسی تبدیل می‌شویم، نه برای هیچ نتیجه‌ای، شرکتی، مالکیتی، حتی عشقی، فقط برای دیدار با تو در زیباترین روزهایم
[ترجمه ترگمان]حداقل یک زمانی در زندگی محو می شویم، نه برای هر نتیجه، شرکت، مالکیت حتی عشق، فقط برای ملاقات با تو در most روز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Memory will fade, but my heart will go on.
[ترجمه گوگل]حافظه محو خواهد شد، اما قلب من ادامه خواهد داد
[ترجمه ترگمان]حافظه محو خواهد شد، اما قلب من ادامه خواهد یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Life can not fade, the multiple spot color can't accommodate oneself to wonderful just now best,alive.
[ترجمه گوگل]زندگی نمی‌تواند محو شود، رنگ‌های چندگانه نمی‌توانند خود را در بهترین حالت، زنده نگه دارند
[ترجمه ترگمان]زندگی نمی تواند محو شود، رنگ نقطه ای چندگانه نمی تواند خود را به بهترین شکل، زنده، زنده نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Good looks may fade, but a good heart keeps you beautiful forever.
[ترجمه گوگل]ظاهر خوب ممکن است محو شود، اما یک قلب خوب شما را برای همیشه زیبا نگه می دارد
[ترجمه ترگمان]نگاه کردن به زیبایی ممکن است محو شود، اما قلب خوب همیشه تو را تا ابد زیبا نگه می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Youth will fade away, but my memories of you will not.
[ترجمه گوگل]جوانی محو خواهد شد، اما خاطرات من از تو نه
[ترجمه ترگمان]جوانی محو خواهد شد، اما خاطرات من از تو نخواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. My childhood will never fade from my memory.
[ترجمه گوگل]کودکی من هرگز از خاطرم پاک نمی شود
[ترجمه ترگمان]دوران کودکی من هرگز از ذهنم محو نخواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He thought her campaign would probably fade out soon in any case.
[ترجمه گوگل]او فکر می کرد که کمپین او احتمالاً به زودی در هر صورت محو خواهد شد
[ترجمه ترگمان]او فکر می کرد که نبرد او به زودی به هر حال محو خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. All the bright precious things fade so fast. . . and they don't come back.
[ترجمه گوگل]همه چیزهای گرانبها و درخشان به سرعت محو می شوند و آنها بر نمی گردند
[ترجمه ترگمان]همه چیز گران بها به سرعت محو می شود و آن ها بر نمی گردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Love may fade with the season, but some friendships are year round.
[ترجمه گوگل]عشق ممکن است با فصل محو شود، اما برخی از دوستی ها در تمام طول سال هستند
[ترجمه ترگمان]عشق ممکن است با این فصل محو شود، اما برخی دوستان نزدیک به سال هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Those who loved, heart, and how it slowly fade.
[ترجمه گوگل]آنهایی که دوست داشتند، دل، و چگونه آرام آرام محو می شود
[ترجمه ترگمان]کسانی که دوست داشتند، قلب داشتند و چگونه آهسته محو می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Hopes of a peace settlement are beginning to fade.
[ترجمه گوگل]امید به حل و فصل صلح در حال محو شدن است
[ترجمه ترگمان]امیدها برای حل و فصل صلح شروع به محو شدن می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خشک شدن (فعل)
atrophy, become dry, shrivel, fade, wither, parch

پژمردن (فعل)
fade, wither, blight

محو شدن (فعل)
decay, fade

پژمرده شدن (فعل)
fade, wither, droop, quail, languish, miff

کم رنگ شدن (فعل)
fade

بی نور شدن (فعل)
fade

کم کم ناپدیدی شدن (فعل)
fade

تخصصی

[برق و الکترونیک] محو کردن تغییر تدریجی شدت سیگنال .
[ریاضیات] محو شدن
[سینما] محو تدریجی تصویر - ناپدیدی - محو شدن خود به خود فیلم - محو تدریجی صحنه - تاریک شدن دو صحنه در کنار هم - محو تدریجی - محو

انگلیسی به انگلیسی

• discolor, lose color; become dim; wilt, wither; die out; bleach
if something fades, it slowly becomes less bright, less loud, or less intense.
when a coloured object fades, it gradually becomes paler in colour.
when something fades away, it slowly becomes less intense or strong until it ends completely.
when something fades out, it slowly becomes less intense, strong, or important, until it disappears.
to fade out a sound or picture on the radio or television means to make it disappear gradually.

پیشنهاد کاربران

خِرِّت:سِقَت:لری. فدات . دورت قربانت.
فدات:fade
محو شدن
مثال: The colors of the painting began to fade over time.
رنگ های نقاشی با گذر زمان شروع به محو شدن کردند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
اضمحلال تدریجی
پایدار
در موسیقی به معنای کم شدن شدت ضربات و صدای ساز مورد نظر
ناپدید شدن ( درد )
پژمرده شدن
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن :
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.

عطار
در ارایشگری به سایه مو fade می گویند
فروکش کردن
به عنوان مثال:
Their thrill of winning has faded.
هیجان برنده شدن آنها فروکش کرده است.
تغییر تدریجی
رنگ باختن
یکی از موارد کاربرد fade: وقتی نور خورشید به برخی وسایل و تجهیزات و اثاثیه می تابه و به مرور زمان باعث رنگ پریدگی و کاهش غلظت رنگ اونها میشه، از fade استفاده میشه.
محو شدن کم رنگ شدن
به تدریج از بین رفتن
Not dark
کمرنگ
Mer30
کم رنگ شدن ( لباس )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس