forgetful

/fərˈɡetfəl//fəˈɡetfəl/

معنی: فراموشکار
معانی دیگر: کم یاد و هوش، کم حافظه، بی دقت، شورتی، بی توجه، غفلت کار، قصورگر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: forgetfully (adv.), forgetfulness (n.)
(1) تعریف: tending to forget.
متضاد: reliable

- She's becoming forgetful and needs reminding to take her pills.
[ترجمه A.A] او دارد فراموشکار میشود و برای خوردن قرصهایش نیاز به یادآوری دارد
|
[ترجمه گوگل] او در حال فراموشی است و برای خوردن قرص هایش به یادآوری نیاز دارد
[ترجمه ترگمان] او فراموش شده است و احتیاج به یادآوری قرص های خود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: neglectful; careless; inattentive (often fol. by of).
متضاد: heedful
مشابه: neglectful, negligent, oblivious

- Their mother reminded them not to be forgetful of their table manners.
[ترجمه A.A] مادرشان به آنها خاطرنشان کرد نسبت به آداب غذاخوردن بی توجه نباشند
|
[ترجمه گوگل] مادرشان به آنها یادآوری کرد که آداب سفره خود را فراموش نکنند
[ترجمه ترگمان] مادرشان آن ها را به یاد گذشته ها می انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. He was soon forgetful of all dangers.
[ترجمه ابوالفضل] او زود همه ی خطرات را فراموش کرد
|
[ترجمه گوگل]او به زودی تمام خطرات را فراموش کرد
[ترجمه ترگمان]طولی نکشید که از همه خطرات آگاه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He became very forgetful in his declining years.
[ترجمه گوگل]او در سال های افول خود بسیار فراموشکار شد
[ترجمه ترگمان]در ساله ای آخر عمرش خیلی فراموش کار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I've been forgetful these days.
[ترجمه گوگل]این روزها فراموش کرده ام
[ترجمه ترگمان]این روزها خیلی فراموش کار بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. My old uncle has become rather forgetful.
[ترجمه گوگل]عموی پیرم نسبتاً فراموشکار شده است
[ترجمه ترگمان]عموی پیر من تا حدی فراموش کار شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She has become very forgetful in recent years.
[ترجمه گوگل]او در سال های اخیر بسیار فراموشکار شده است
[ترجمه ترگمان]او در سال های اخیر بسیار فراموش کار شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I'm getting forgetful in my old age.
[ترجمه گوگل]در پیری دارم فراموش می کنم
[ترجمه ترگمان]در سن و سالی که دارم فراموش می شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She's getting very forgetful in her old age.
[ترجمه گوگل]او در سنین پیری بسیار فراموشکار می شود
[ترجمه ترگمان]در این سن و سال خیلی فراموش کار شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. My mother has become very forgetful and confused recently.
[ترجمه گوگل]مادرم اخیراً بسیار فراموشکار و گیج شده است
[ترجمه ترگمان]مادرم اخیرا گیج و گیج شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Grandfather is forgetful and often repeats himself when he tells a story.
[ترجمه گوگل]پدربزرگ فراموشکار است و اغلب وقتی داستانی را تعریف می کند خود را تکرار می کند
[ترجمه ترگمان]پدربزرگ فراموش کار است و اغلب وقتی یک داستان می گوید خودش را تکرار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I've been forgetful lately.
[ترجمه گوگل]من اخیراً فراموشکار شده ام
[ترجمه ترگمان]این اواخر خیلی فراموش کار بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Old people are sometimes forgetful.
[ترجمه گوگل]افراد مسن گاهی فراموشکار هستند
[ترجمه ترگمان]مردم پیر گاهی فراموش کار می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. My grandfather is getting more forgetful.
[ترجمه گوگل]پدربزرگم فراموشکارتر می شود
[ترجمه ترگمان]پدربزرگم داره بیشتر فراموش کار می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Age is foolish and forgetful when it underestimates youth. J. K. Rowling
[ترجمه گوگل]سن وقتی که جوانی را دست کم بگیرد احمقانه و فراموشکار است جی کی رولینگ
[ترجمه ترگمان]سن ابله است و فراموش کردن آن در زمانی که آن را دست کم می گیرد جی ک رولینگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Ellen was about as disorganized and forgetful as any fourth grade child in memory.
[ترجمه گوگل]الن به اندازه هر بچه کلاس چهارمی در حافظه بی نظم و فراموشکار بود
[ترجمه ترگمان]الن هم مثل هر بچه چهارم که در حافظه مو نده بود آشفته و فراموش کار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They can also be forgetful or very tired and perhaps bad tempered.
[ترجمه گوگل]آنها همچنین می توانند فراموشکار یا بسیار خسته و شاید بدخلق باشند
[ترجمه ترگمان]آن ها همچنین می توانند فراموش کرده یا بسیار خسته باشند و شاید هم خیلی بد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فراموشکار (صفت)
slack, forgetful, oblivious

انگلیسی به انگلیسی

• tending to forget; careless, thoughtless
someone who is forgetful often forgets things.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : forget
✅️ اسم ( noun ) : forgetfulness
✅️ صفت ( adjective ) : forgetful / forgettable
✅️ قید ( adverb ) : forgetfully
فراموش کار
# I've been forgetful these days
# She's getting very forgetful in her old age
# My old uncle has become rather forgetful
فراموش کار
Forget : فراموش کردن - از یاد بردن ( v )
Forgot گذشته و Forgotten قسمت سوم forget هستن
متضادهای forget با یکمی اینور اونور کردن میشن : Remind - recall - remember
Forgetful : فراموشکار ( adj )
Forgetfulness : فراموشکاری ( noun )

بپرس