flush

/ˈfləʃ//flʌʃ/

معنی: تراز، سرخ شدن، خیط و پیت کردن، قرمز کردن، بطور ناگهانی غضبناک شدن، بهیجان امدن، چهره گلگون کردن، ابریزمستراح را باز کردن، اب را با فشار ریختن
معانی دیگر: (به سرعت جاری و پخش شدن) روان شدن یا کردن، (در اثر خشم یا شرم) سرخ شدن، برافروخته شدن، گل انداختن، دژم شدن، (با فشار آب) پاک کردن یا شدن، فلاش کردن، (سیفون مستراح را) کشیدن، آب شویی کردن، (در شکار - پرندگان را از نهانگاه خود) به پرواز درآوردن، تاراندن، (معمولا به صورت صیغه ی مجهول) سرمست کردن یا بودن، سرشار کردن، سرمستی، تراز کردن، مسطح (یا تسطیح) کردن، هم سطح، هموار، لب به لب، (رشد تند و یکباره) شور، عنفوان، دارا، پول دار، غنی، فراوان، وافر، پر، یکسر، مستقیم، درخشیدن، درخشاندن، درخشش، سرخ شدگی، برافروختگی، دژمی، (جریان تند و یکباره ی آب مثلا در شستن مستراح) تندآب، فوران، تندریز، جوشش، (مستراح) سیفون، (احساس ناگهانی گرمی مثلا هنگام تب داشتن) تب و تاب، بی قراری، (نادر) پرانرژی، پرجان، (نادر) سرخ رو، سرخ و سفید، (در بازی پوکر) رنگ، چهره گلگون کردن در اثر احساسات و غیره، سر  شدن، سیفون توالت، ابریزمستراح را باز کردن برای شستشوی ان، ترازکردن گاهی باup

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a brief but heavy gush or flow, esp. of water.
مترادف: gush
مشابه: flood, outpouring, rinse, rush, spout, surge, wash

(2) تعریف: a redness or glowing of the face or skin, as from emotion, exercise, or fever.
مترادف: bloom, glow
متضاد: paleness
مشابه: blush, color, redness, swell

(3) تعریف: a surge, as of emotion.
مترادف: gush, surge
مشابه: rush, throb

- a flush of pride
[ترجمه گوگل] موجی از غرور
[ترجمه ترگمان] سرخی غرور،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a state of freshness and vigor.
مترادف: bloom, flower, prime
مشابه: vigor

- in the flush of young manhood
[ترجمه گوگل] در دوران جوانی
[ترجمه ترگمان] در بحبوحه جوانی،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flushes, flushing, flushed
(1) تعریف: to wash out, clean, or empty with a swift gush or flow of water.
مترادف: rinse
مشابه: clean, discharge, douse, empty, flood, lave, wash

(2) تعریف: to cause to redden or blush.
مترادف: blush, redden
متضاد: pale
مشابه: incarnadine, rouge, suffuse

(3) تعریف: to arouse, excite, or elate, as with emotions of pride or happiness.
مترادف: swell, thrill
مشابه: animate, arouse, elate, excite, inflate

- She was flushed with success.
[ترجمه گوگل] او از موفقیت سرخ شده بود
[ترجمه ترگمان] از موفقیت سرخ شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: flushed (adj.), flusher (n.)
(1) تعریف: to flow or gush quickly and heavily.
مترادف: gush
مشابه: flood, stream, wash

(2) تعریف: to be cleaned or emptied by a gush or flow of water, as a toilet.

(3) تعریف: to blush or redden.
مترادف: blush, color, mantle, redden
مشابه: glow, rouge
صفت ( adjective )
حالات: flusher, flushest
(1) تعریف: full, plentiful, or plentifully supplied, as with money.
مترادف: abundant, affluent, replete, rich, teeming
متضاد: impecunious
مشابه: bounteous, bountiful, chock-full, copious, full, luxuriant, plentiful, rife, wealthy, well-to-do

(2) تعریف: on the same plane or level, as with another surface or line.
مترادف: even
متضاد: protuberant
مشابه: flat, level, parallel

- The river is flush with the fields on either side.
[ترجمه گوگل] رودخانه در دو طرف با مزارع همسطح است
[ترجمه ترگمان] رودخانه در هر دو طرف سرخ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- printing flush with the margin
[ترجمه گوگل] چاپ همسطح با حاشیه
[ترجمه ترگمان] رنگ چاپ با حاشیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: right next to or up against; adjacent or touching.
مترادف: adjacent, adjoining, contiguous
مشابه: abutting, touching

- Move the piano so it's flush against the wall.
[ترجمه گوگل] پیانو را به گونه ای حرکت دهید که روی دیوار قرار بگیرد
[ترجمه ترگمان] پشت پیانو را حرکت دهید تا بر دیوار سرخ شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: of a vibrant, reddish color; ruddy; flushed.
مترادف: blushing, florid, rosy, rubicund, ruddy
مشابه: blooming, blowzy, reddish, sanguine
قید ( adverb )
مشتقات: flushness (n.)
(1) تعریف: so as to be on the same plane or in the same line; level or even.
مشابه: flat, plumb

(2) تعریف: directly, squarely, or solidly.
مترادف: directly, right, straight
مشابه: solidly, squarely

- a blow struck flush on the face
[ترجمه گوگل] ضربه ای به صورت برافروخته شد
[ترجمه ترگمان] بر چهره او سیلی محکمی زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a piano set flush against the wall
[ترجمه گوگل] یک ست پیانو به دیوار
[ترجمه ترگمان] یک پیانو که به دیوار آویخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flushes, flushing, flushed
• : تعریف: to frighten from cover or cause to start up or take flight.

- The hunting dog flushed a pheasant.
[ترجمه گوگل] سگ شکاری یک قرقاول را سرخ کرد
[ترجمه ترگمان] سگ شکاری یک قرقاول سرخ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to start up from cover or take flight, as a game bird.
اسم ( noun )
• : تعریف: a bird or flock of birds that suddenly starts up or takes flight.
اسم ( noun )
• : تعریف: a hand or set of playing cards all of the same suit, of special value in certain card games.

جمله های نمونه

1. flush (something) down (something)
(چیزی را) با فشار آب شستن

2. flush out
1- (با فشار آب) شستن 2- از نهانگاه راندن

3. in the flush of success
در شور موفقیت

4. in the flush of youth
در عنفوان جوانی

5. you must flush the toilet each time
هربار باید مستراح را فلاش (آب شویی) بکنی.

6. please do not flush sanitary napkins down the toilet
لطفا از انداختن نوار بهداشتی در مستراح خودداری کنید.

7. rustam hit him flush in the face
رستم درست توی صورت او زد.

8. a manhole lid (which is) flush with the side- walk
دریچه ای که با کف پیاده رو همتراز است.

9. lend me some money if you're feeling so flush
اگر احساس دارا بودن می کنی به من قدری پول قرض بده.

10. Sam felt her cheeks flush red.
[ترجمه DJ BINAM] سام حس کرد که گونه هایش از ( خجالت ) سرخ شده است
|
[ترجمه گوگل]سام احساس کرد گونه هایش قرمز شده است
[ترجمه ترگمان]سام احساس کرد که گونه هایش سرخ شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This medicine will help to flush out your body.
[ترجمه عطا] این دارو به شما کمک خواهد کرد که ( مواد بد ) بدن شما را سریع تمیز کند ( بشوید )
|
[ترجمه گوگل]این دارو به شستشوی بدن شما کمک می کند
[ترجمه ترگمان]این دارو به بیرون ریختن بدن شما کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The promise in his voice brought a warm flush to her cheeks.
[ترجمه گوگل]قولی که در صدایش بود سرخی گرمی روی گونه هایش آورد
[ترجمه ترگمان]قولی که در صدایش بود سرخی گرمی به گونه هایش آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was no longer in the first flush of youth.
[ترجمه گوگل]او دیگر در اولین دوره جوانی نبود
[ترجمه ترگمان]او دیگر در نخستین سرخی جوانی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Give the toilet a flush.
[ترجمه حسین کتابدار] سیفون دستشویی را بکشید
|
[ترجمه گوگل]توالت را آبکشی کنید
[ترجمه ترگمان]دستمال توالت رو بده من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He's no longer in the first flush of youth.
[ترجمه حسین کتابدار] او دیگر در عنفوان جوانی نیست
|
[ترجمه گوگل]او دیگر در اولین دوره جوانی نیست
[ترجمه ترگمان]او دیگر در نخستین سرخی جوانی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. His tan was pinked by a liquor flush.
[ترجمه گوگل]برنزه‌اش در اثر فلاش الکل صورتی شده بود
[ترجمه ترگمان]پوست آفتاب سوخته او از سرخی شرابی رنگ شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The door should be flush with the wall.
[ترجمه حسین کتابدار] در باید با دیوار تراز باشد
|
[ترجمه گوگل]درب باید همسطح دیوار باشد
[ترجمه ترگمان]در باید با دیوار سرخ شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تراز (اسم)
slight, level, balance, surface, flush, surface plate

سرخ شدن (فعل)
flush, fry, roast, blush, toast

خیط و پیت کردن (فعل)
founder, flush, bring out, muff, rouge, goof, spin, snow under

قرمز کردن (فعل)
flush, crimson, redden, ruddle

بطور ناگهانی غضبناک شدن (فعل)
flush

بهیجان امدن (فعل)
heat, flush, quake

چهره گلگون کردن (فعل)
flush

ابریزمستراح را باز کردن (فعل)
flush

اب را با فشار ریختن (فعل)
flush

تخصصی

[کامپیوتر] خالی کردن ؛ قسمتی از حافظه و محتویات آن - خالی کردن، هم ترازی 1- خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات آن . 2- مربوط به دستگاه ماشین تحریر که با لبه های چپ و راست مقیاس خط، همتراز است .
[مهندسی گاز] شستن باجریان سریع، آب رابافشار ریختن
[ریاضیات] هم سطح کردن، هم سطح، هم تراز، لبریز، تراز، سرریز
[آب و خاک] جریان ناگهانی، فلاش

انگلیسی به انگلیسی

• redness, blush; flood, sudden flow of water; new growth; new increase; hand of playing cards; freshness, vigor, energy; hot flash
blush, redden; rinse with water; empty the toilet of water and waste material; release a flow; excite, animate; cause to fly up suddenly (birds); make even or level; empty a portion of the memory (computers)
flushed, ruddy; full, overflowing; well-supplied, abundant; level, even; having all the playing cards of one suit
if you flush, your face goes red because you are embarrassed or because you feel hot or unwell.
if there is a flush in your face, it is slightly red.
when you flush a toilet or when it flushes, the handle is pressed or pulled and water flows into the toilet bowl.
a flush toilet has a handle that you press or pull after use, to clean the bowl with water.
if something is flush with a surface, it is level with it and does not stick up.
see also flushed.
if you flush people or animals out, you force them to come out.

پیشنهاد کاربران

تفاوت blush و flush:
blush سرخ شدن از روی خجالته
اما
flush سرخ شدن از روی عصبانیت، بیماری و غیره است.
he felt a flush of excitement
بارقه ای از هیجان در دلش احساس کرد
Verb
✔️ سیفون کشیدن - ( با فشار آب ) پاک کردن یا شدن
✔️ با فشار مایعی را جاری کردن - به سرعت جاری و پخش شدن - با فشار روان شدن یا کردن یک مایع
Noun
سیفون

flush tank
سیفون توالت
⭐⭐⭐
flush ( liquid ) Vs flash ( light )
در پزشکی
flush with air or water برای رفع انسداد، شستشو دادن با فشار بالا
در اقتصاد
ریزش قیمت سهام
leaf flush؛ یعنی برگ در آوردن = leaf out
در صنعت خودرو به معنای ناهمسطحی
برای درب خودرو : درز ( Gap ) جدایی افقی بین دو سطح است و ناهمسطحی ( flush ) جابجایی عمودی بین دو سطح در جهت متعامد است
قرمز شدن یا سیفون رو کشیدن
[به عنوان صفت]
۱ - پولدار برای مدت زمان کم
۲ - کاملا هم سطح
گُر گرفتن
[ after verb ] informal
having a lot of money
صفت بعد از فعل، غیر رسمی
داشتن پول یا ثروت فراوان، ثروتمند
The organization is not as flush as it once was.
I've just been paid so I'm feeling flush.
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/flush
تخلیه کردن
چیزی را با فشار بیرون ریختن ، یدفعه بیرون ریختن
Noun:
1.
a sudden rush of intense emotion
2.
a sudden flow
3.
a period when something is new or particularly fresh and vigorous
bloom
سیفون کشیدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس