expressive


معنی: رسا، حاکی، پر معنی، اشاره کننده
معانی دیگر: بیانگر، گویا، نشانگر، چمدار، معنی دار، وابسته به بیان، بیانی، گویاگرانه، مشعر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: expressively (adv.), expressiveness (n.)
(1) تعریف: full of expression, as a remark or gesture.
مترادف: demonstrative, evocative
متضاد: blank, deadpan, expressionless, inexpressive, mechanical, vacant
مشابه: eloquent, informative, meaningful, moving, passionate, poignant, pregnant, significant, suggestive, telling, vivid

- This conductor's movements are particularly expressive.
[ترجمه گوگل] حرکات این هادی به ویژه گویا است
[ترجمه ترگمان] حرکات این هادی به طور خاص expressive هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of or pertaining to expression.

- Speech is only one expressive means that humans possess.
[ترجمه بهرنگ] گفتار تنها یکی از وسایلی است که انسان برای بیان در اختیار دارد
|
[ترجمه مرتضی] گفتار تنها یکی از ابزارهای گویایی است که انسان در اختیار دارد.
|
[ترجمه گوگل] گفتار تنها یک وسیله بیانی است که انسان در اختیار دارد
[ترجمه ترگمان] گفتار تنها یک معنی است که انسان ها دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: showing the ability to or serving to express.
مترادف: compelling, eloquent, forceful, persuasive, powerful
مشابه: effective, lyrical, passionate, vivid

- Red roses are said to be expressive of love.
[ترجمه بهرنگ] گفته می شود که رز قرمز، نماد عشق است
|
[ترجمه گوگل] گفته می شود رز قرمز بیانگر عشق است
[ترجمه ترگمان] گفته می شود که رزه ای سرخ بیانگر عشق هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an expressive look
نگاه پرمعنی

2. a song that was expressive of his joy
آوازی که بیانگر شادی او بود

3. i saw two-thousand jugs expressive and still
. . . دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

4. i saw two-thousand jugs expressive but silent
دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش

5. (khayyam) i saw two thousand jugs expressive and reticent
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

6. i saw two thousand jugs mutely expressive
دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش

7. You can train people to be more expressive.
[ترجمه بهرنگ] شما می توانید به مردم یاد دهید تا بهتر خود را ابراز کنند.
|
[ترجمه گوگل]شما می توانید افراد را برای بیان بیشتر تربیت کنید
[ترجمه ترگمان] تو می تونی مردم رو آموزش بدی تا more باشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A baby's cry may be expressive of hunger or pain.
[ترجمه گوگل]گریه کودک ممکن است بیانگر گرسنگی یا درد باشد
[ترجمه ترگمان]گریه کودک ممکن است بیانگر گرسنگی و یا درد باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Her poem is expressive of calm days and peace of mind.
[ترجمه بهرنگ] شعر او، بیانگر روزهای آرام و صلح درونی است
|
[ترجمه گوگل]شعر او بیانگر روزهای آرام و آرامش خاطر است
[ترجمه ترگمان]شعرش سرشار از روزه ای آرام و آرامش ذهن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Every word and gesture is expressive of the artist's sincerity.
[ترجمه گوگل]هر کلمه و اشاره ای بیانگر صداقت هنرمند است
[ترجمه ترگمان]هر کلمه و حرکت نشانه صداقت هنرمندان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Men perform an instrumental role, women an expressive one.
[ترجمه گوگل]مردان نقشی ابزاری دارند، زنان نقشی بیانگر
[ترجمه ترگمان]مردان نقش تعیین کننده ای را ایفا می کنند و زنان نیز یک نقش موثر را ایفا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Fiennes has to use expressive body language and an extensive vocal palette to get his points across.
[ترجمه گوگل]فاینز باید از زبان بدن رسا و پالت آوازی گسترده برای رساندن نکات خود استفاده کند
[ترجمه ترگمان]Fiennes باید از زبان بدنی expressive استفاده کرده و یک پالت پر سر و صدا برای رسیدن به نقاط دیگر استفاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It perceives that an expressive act is embedded in a network of material practices within a given culture.
[ترجمه گوگل]درک می کند که یک کنش بیانی در شبکه ای از اعمال مادی در فرهنگ معین گنجانده شده است
[ترجمه ترگمان]آن درک می کند که یک عمل بیانگر در شبکه ای از فعالیت های مادی در یک فرهنگ خاص قرار داده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Cinema directors have long exploited the expressive possibilities of the wide-angled lens.
[ترجمه گوگل]کارگردانان سینما مدت‌هاست که از امکانات بیانی لنزهای واید استفاده کرده‌اند
[ترجمه ترگمان]کارگردانان سینما مدت ها است که از امکانات expressive لنز واید بهره برداری کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Johansson is a fluent and expressive fiddler.
[ترجمه گوگل]یوهانسون یک کمانچه نواز روان و رسا است
[ترجمه ترگمان]Johansson یک fiddler fluent و expressive است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رسا (صفت)
adequate, expressive, loud, stentorian, audible, orotund

حاکی (صفت)
expressive, symbolic, redolent, indicative, stating, emblematic, symptomatic, illative

پر معنی (صفت)
expressive, speaking

اشاره کننده (صفت)
expressive, indicative, suggestive

تخصصی

[سینما] شیوه بیان گرا در سینما - قدرت توصیفی سینما
[ریاضیات] بیانگر، نشانگر

انگلیسی به انگلیسی

• full of expression, showing feeling or emotion, meaningful, demonstrative
something that is expressive indicates clearly a person's feelings or intentions.
someone's expressive ability is their ability to speak or write clearly and interestingly.

پیشنهاد کاربران

حکایت کننده، حکایت گرانه
پر شور و شوق
فعال. برای مثال در expressive contribution که می توان مشارکت فعال بکار برد.
شورمند ( شور مند )
expressive: معنی دار، بیانگر
ابراز وجود
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : express
✅️ اسم ( noun ) : expression / expressiveness / expressionism / expressionist
✅️ صفت ( adjective ) : expressive / expressionist / expressionless
✅️ قید ( adverb ) : expressively / expressly
با نظر تینا خانم کاملا موافقم و فکر می کنم معادل شایسته ای در زبان فارسی برای این لغت ( البته در بعضی کانتکست ها ) وجود نداره.
برای مثال وقتی گفته می شه An expressive actor، ترجمه هایی مثل بازیگر گویا، بازیگر رسا، بازیگر واضح، بازیگر بروزدهنده و. . . ترجمه های خوشگلی نیست. پیشنهاد من ترجمه مفهومی ( و نه لغوی ) در این موارد هست. مثلا برای مثال بالا می تونم بگم: بازیگر پراحساس، بازیگر پرشور.
...
[مشاهده متن کامل]

تأثیر گذار
مطمئنم اگر عطار یا نظامی می بودند این ترجمه رو نمی دادن برا این واژه.
بی شک باید واژه ای باشه در فارسی که �نشاندهنده ی احساسات و افکار� رو به شکل صفت نشون بده.
اگرم نیست، باید ساخت.
فقط میدونم که �بیانگر� برابر خوبی نیست. کافی نیس. جامع و مانع نیست
برون ریز
حاکی از ( چیزی بودن )
ابراز کننده
گویا
بیانگر
showing your feelings in your voice, behavior or appearance
مبین
جرات
ابرازی
( این معنی بر مبنای یکی از معانی فعل express که به معنای {ابراز کردن} می باشد، ارائه شده است )
واضح
روراست ، رک ، رک و پوست کنده ، صریح ، بی پروا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس