explanation

/ˌek.spləˈneɪ.ʃən//ˌekspləˈneɪʃn/

معنی: شرح، تصریح، تفسیر، بیان، تعریف، توضیح، تعبیر، توجیه
معانی دیگر: بازنمود، ویچاردن، دیماس، سفرنگ، انگیزه نمایی، رفع ابهام یا سو تفاهم

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act, process, or result of explaining.
مترادف: accounting, elucidation, interpretation
مشابه: case, clarification, demonstration, excuse, exposition, solution

(2) تعریف: an interpretation.
مترادف: analysis, interpretation
مشابه: account, construe, opinion, translation, understanding, version

(3) تعریف: a clarification or justification, often of behavior, that is aimed at bringing two persons or sides together.
مترادف: defense, excuse, justification
مشابه: clarification, reason, warrant

جمله های نمونه

1. his explanation conflicted with what he had told me before
توضیح او با آنچه قبلا به من گفته بود مغایرت داشت.

2. his explanation is not satisfactory
توضیح او قانع کننده نیست.

3. his explanation of the difficult poems
تفسیر و توضیح اشعار مشکل توسط او

4. the explanation of his behavior
توجیه رفتار او

5. a straightforward explanation
یک توضیح قابل درک

6. an obscure explanation
توضیح غیر قابل درک

7. his weary explanation
توضیح ملال انگیز او

8. he gave us no explanation
به ما توضیح نداد.

9. there must be a physical explanation for these strange events
باید بتوان این رویدادهای عجیب را از طریق علمی توجیه کرد.

10. the inconsistency of the details of his explanation made us suspicious
تناقض جزئیات توضیح او،ما را مشکوک کرد.

11. He left the room without explanation.
[ترجمه آناهیتا] او اتاق را بدون توضیح ترک کرد
|
[ترجمه گوگل]بدون توضیح از اتاق خارج شد
[ترجمه ترگمان]بدون توضیح از اتاق بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Mr Byers last night demanded an immediate explanation from the Education Secretary.
[ترجمه گوگل]آقای بایرز شب گذشته خواستار توضیح فوری از وزیر آموزش و پرورش شد
[ترجمه ترگمان]آقای Byers دیشب خواستار توضیح فوری وزیر آموزش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. What is your explanation for being late?
[ترجمه آناهیتا] چه توجیهی برای دیر کردنت داری ؟
|
[ترجمه گوگل]توضیح شما برای دیر آمدن چیست؟
[ترجمه ترگمان]توضیح شما برای دیر کردن چیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Illustration by example is better than explanation in words.
[ترجمه گوگل]مثال زدن بهتر از توضیح با کلمات است
[ترجمه ترگمان]تصویر به طور مثال بهتر از توضیح در کلمات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Mr Patel phoned the University for an explanation, and he was given the usual unconvincing excuses.
[ترجمه گوگل]آقای پاتل برای توضیح با دانشگاه تماس گرفت و بهانه‌های متقاعدکننده معمولی به او داده شد
[ترجمه ترگمان]آقای پاتل برای توضیح به دانشگاه زنگ زد، و بهانه غیرقابل قبول و unconvincing را به او دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He gave us an intelligible explanation.
[ترجمه گوگل]توضیحات قابل فهمی به ما داد
[ترجمه ترگمان]او توضیح خوبی به ما داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. There is no rational explanation for his actions.
[ترجمه گوگل]هیچ توضیح منطقی برای اعمال او وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]هیچ توضیح منطقی برای اقداماتش وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شرح (اسم)
treatise, circumstance, account, story, description, explanation, exposition, statement, narrative, tale, innuendo, gloss, interpretation, presentment, relation, recitation, sketch, delineation, legend, footnote, geography

تصریح (اسم)
affirmation, explanation, specification, stipulation, clarification, reiteration, gloss, definitude

تفسیر (اسم)
explanation, exposition, gloss, comment, annotation, interpretation, commentary, exegesis, translation, paraphrase, version, rendition, rendering

بیان (اسم)
pronunciation, explanation, exposition, statement, declaration, display, quotation, remark, presentation, interpretation, mouth, presentment, averment, expression, lip, recitation, diction, wording, locution, say-so

تعریف (اسم)
praise, description, explanation, compliment, portrayal, circumscription, definition, quantification, portraiture

توضیح (اسم)
treatise, explanation, statement, superscription, gloss, comment, paraphrase, elucidation

تعبیر (اسم)
explanation, comment, interpretation, phrase, hermeneutics

توجیه (اسم)
explanation, vindication, justification, rationalization

تخصصی

[زمین شناسی] شرح،تفسیر،توضیح اصطلاحی که توسط USGS در اشاره به راهنما یا کلید استفاده می شود. (غیر از نقشه های بین المللی)

انگلیسی به انگلیسی

• interpretation, something that explains or clarifies, description
if you give an explanation, you say why something happened, or describe something in detail.

پیشنهاد کاربران

توضیحات، توضیح دادن
مثال: She gave a detailed explanation of the project.
او توضیحات دقیقی از پروژه ارائه داد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
نگرش، پرسش
The IELTS test has two modules: the Academic Module and the General Training Module ( see the following pages for an explanation of the two ) .
بازنمایی ، روشنگری، روشن سازی، روشن نمایی ، نمایشگری ، آشکارگری آشکارسازی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : explain
✅️ اسم ( noun ) : explanation
✅️ صفت ( adjective ) : explanatory
✅️ قید ( adverb ) : explanatorily
برهان
گزاره /گُزاره/
( اللهیات )
تبیین
Her explanation wasn't acceptable
توضیحش قابل قبول نبود
توضیحات
explanation ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: تبیین
تعریف: شرحی برای یک پدیده یا رویداد برحسب شرایط علّی آن
You're not seriously suggesting that is a plausible explanation?
. . . یه توضیح/تعریف شدنی و پذیرفتنی
توضیحی که به عنوان دلیل برای اتفاقی که رخ داده یا کاری که انجام دادیم ارائه میشه
The concert was cancelled without explanation.

Sth that makes a situation clear or understandable
شرح دادن
توضیح، تشریح
توضیح
شفاف سازی
توضیح، دلیل🐞
شفاف سازی،
بررسی
تشریح

تعریف کردن شرح دادن
تبیین
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس