اسم ( noun )
• (1) تعریف: a particular situation or event that one has encountered or lived through.
• مشابه: adventure, affair, event, happening, incident, lesson, occurrence, ordeal
• مشابه: adventure, affair, event, happening, incident, lesson, occurrence, ordeal
- Working in that factory was tough for those months, but it was a good experience for him.
[ترجمه الهه مختار آبادی] کار کردن در ان کارخانه در آن ماه ها مشکل بود ولی تجربه خوبی برایش بود|
[ترجمه گوگل] کار در آن کارخانه برای آن ماه ها سخت بود، اما تجربه خوبی برای او بود[ترجمه ترگمان] کار کردن در آن کارخانه برای آن ماه ها مشکل بود، اما تجربه خوبی برای او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She never forgot the experience of being on stage for the first time.
[ترجمه آنیتا] او هرگز تجربه ی حضور در مرحله ی اول را فراموش نکرده بود|
[ترجمه ^^Kim Jung Bum] او هرگز اولین تجربه ی روی استیج رفتنش را فراموش نکردـ|
[ترجمه مسعود] او هرگز اولین تجربه روی استیج بودنش رو فراموش نکرد.|
[ترجمه Arash] او هیچوقت اولین تجربه ی روی استیج رفتنش را از یاد نبرد|
[ترجمه Zahra] او هیچوقت اولین تجربه ی روی استیج رفتنشو ، فراموش نکرد. ( شایدحتی بشه "نمی کنه" هم معنیش کرد )|
[ترجمه گوگل] اون خانم هیچ وقت تجربه ی حضور در این صحنه برای اولین بار را فراموش نکرد.|
[ترجمه شان] او هیچگاه تجربه نخستین حضورش بر صحنه را فراموش نکرده است.|
[ترجمه گوگل] او هرگز تجربه حضور در صحنه برای اولین بار را فراموش نکرد[ترجمه ترگمان] او هرگز تجربه نشستن بر روی صحنه را برای اولین بار فراموش نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the sum total of such situations and events in one's life.
• مترادف: life history
• مشابه: background, existence, life
• مترادف: life history
• مشابه: background, existence, life
- I know from my experience that to do this would be a mistake.
[ترجمه پانيذ] من از روی تجربه ام فهمیدم ( من از روی تجربهای که دارم میگم ) که انجام دادن این کار اشتباه است .|
[ترجمه ۸۷] من بر اساس تجربیاتی که دارم میدونم این کار اشتباهه|
[ترجمه mobina] من از روی تجربیاتی که دارم می دانم که انجام این کار اشتباه است .|
[ترجمه شان] من به موجب تجربیات شخصی، می دانم انجام این ( کار ) ، اشتباه خواهد بود.|
[ترجمه حسین] تجربه من میگه اینکار اشتباهه.|
[ترجمه گوگل] من از تجربه خود می دانم که انجام این کار یک اشتباه است[ترجمه ترگمان] من از روی تجربه دریافته ام که این کار اشتباه خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Luxury had never been part of my grandparents' experience.
[ترجمه hyunlix girl(:❤🍥✨] تجمل هیچوقت شامل حال تجربه کسب شده پدربزرگ و مادر بزرگ من نیست|
[ترجمه mobina] تجملات هرگز بخشی از تجربیات پدربزرگ و مادربزرگم نبوده است|
[ترجمه حسین] پدر بزرگ ومادر بزرگم هیچوقت تجملات رو تجربه نکردند.|
[ترجمه گوگل] تجمل هرگز بخشی از تجربه پدربزرگ و مادربزرگ من نبوده است[ترجمه ترگمان] تجمل هرگز بخشی از تجربه پدربزرگ و مادر بزرگ من نبوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In my experience, these problems usually have simple solutions.
[ترجمه mobina] در تجربیات من , این مشکلات , بیشتر اوقات دارای راه حل های ساده هستند .|
[ترجمه شان] بر اساس تجربیاتم ( می دانم ) این مشکلات، معمولا راه حل های ساده ای دارند.|
[ترجمه گوگل] طبق تجربه من، این مشکلات معمولا راه حل های ساده ای دارند[ترجمه ترگمان] در تجربه من، این مشکلات معمولا راه حل های ساده ای دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the process of undergoing or encountering such situations and events.
• مشابه: exposure, involvement
• مشابه: exposure, involvement
- His experience of the war was quite different from those who served in the front lines.
[ترجمه mobina] تجربه او ( آن مرد ) برای جنگ کاملا متفاوت از کسانی بود که در خطوط مقابل ( اینجا منظورش مقدمه ) خدمت می کردند .|
[ترجمه گوگل] تجربه او از جنگ با کسانی که در خط مقدم خدمت می کردند کاملاً متفاوت بود[ترجمه ترگمان] تجربه جنگ با کسانی که در صفوف مقدم خدمت می کردند تفاوت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the repeated practice, activity, or observations that result in skill, ability, or wisdom.
• مترادف: maturation, seasoning
• مشابه: knowledge, lessons, observation, practice, training
• مترادف: maturation, seasoning
• مشابه: knowledge, lessons, observation, practice, training
- They're looking to hire someone with a few years of sales experience.
[ترجمه mobina] آن ها به دنبال استخدام کسی با چند سال تجربه ی فروش هستند .|
[ترجمه گوگل] آنها به دنبال استخدام فردی با چند سال سابقه فروش هستند[ترجمه ترگمان] آن ها به دنبال استخدام فردی با چند سال تجربه فروش هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I have no experience as an actor, but I think I could play that part.
[ترجمه الهه] من به عنوان یک بازیگر تجربه ندارم اما فکر می کنم می توانم ان قسمت را بازی کنم|
[ترجمه بادی] تجربه ی بازیگری ندارم، ولی فکر میکنم بتونم اون نقش رو بازی کنم.|
[ترجمه mobina] من هیچ تجربه ای به عنوان بازیگر ندارم ولی فکر می کنم بتوانم آن بخش را بازی کنم|
[ترجمه گوگل] من تجربه ای به عنوان بازیگر ندارم، اما فکر می کنم بتوانم آن نقش را بازی کنم[ترجمه ترگمان] من به عنوان یک بازیگر تجربه ندارم، اما فکر می کنم می توانم آن قسمت را بازی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: knowledge or wisdom gained from such practice, activity, or observation.
• مترادف: maturity, sophistication
• متضاد: inexperience
• مشابه: adeptness, common sense, familiarity, ken, know-how, knowledge, proficiency, savoir-faire, wisdom
• مترادف: maturity, sophistication
• متضاد: inexperience
• مشابه: adeptness, common sense, familiarity, ken, know-how, knowledge, proficiency, savoir-faire, wisdom
- She uses her experience to solve problems on the job.
[ترجمه mobina] او از تجربه ی خود برای حل مشکلات در کار استفاده می کند .|
[ترجمه گوگل] او از تجربیات خود برای حل مشکلات در محل کار استفاده می کند[ترجمه ترگمان] او از تجربه خود برای حل مشکلات شغلی استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: experiences, experiencing, experienced
حالات: experiences, experiencing, experienced
• : تعریف: to undergo or encounter; feel or know.
• مترادف: know, live through
• مشابه: confront, discover, encounter, endure, face, feel, live, meet, see, suffer, take, taste, undergo, withstand
• مترادف: know, live through
• مشابه: confront, discover, encounter, endure, face, feel, live, meet, see, suffer, take, taste, undergo, withstand
- He experienced defeat for the first time in that race.
[ترجمه Kosarbejani] او برای اولین بار در آن مسابقه شکست را تجربه کرد.|
[ترجمه گوگل] او برای اولین بار در آن مسابقه شکست را تجربه کرد[ترجمه ترگمان] او برای اولین بار در این مسابقه شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She experienced great pain after the accident.
[ترجمه رضا] او بعد از تصادف درد زیادی را تجربه کرد ( کشید|
[ترجمه گوگل] او بعد از تصادف درد زیادی را تجربه کرد[ترجمه ترگمان] بعد از تصادف خیلی درد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید