[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار او را در مغازه می دیدم [ترجمه ترگمان]هر چند وقت یک بار او را در مغازه می دیدم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. Every once in a while, the established order is overthrown.
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار نظم مستقر سرنگون می شود [ترجمه ترگمان]هر دفعه پس از مدتی نظم مسلم سرنگون می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Every once in a while you get to taste something distinctively different.
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یک بار طعم متفاوتی را می چشید [ترجمه ترگمان] هر بار که یه دفعه یه چیزی رو حس می کنی که فرق میکنه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Wash out your ego every once in a while, as cleanliness is next to godliness not just in body but in humility as well. Terri Guillemets
[ترجمه گوگل]هر از چندگاهی نفس خود را بشویید، زیرا پاکیزگی در کنار خداپرستی نه تنها در بدن بلکه در فروتنی نیز هست تری گیلتز [ترجمه ترگمان]خود را هر زمانی در یک زمان بشویید چون تمیزی در کنار godliness نه تنها در بدن است بلکه در تواضع نیز صادق است تری Guillemets [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Every once in a while she would show me the page and ask where she should stop a sentence.
[ترجمه بهروز مددی] هرازچندگاهی یک صفحه را به من نشان میداد و میپرسید کجای جمله باید توقف کند.
|
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار صفحه را به من نشان می داد و می پرسید کجا باید یک جمله را متوقف کند [ترجمه ترگمان]هر بار که او صفحه را به من نشان می داد و می پرسید که کجا باید جمله اش را تمام کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Every once in a while, there are little surprises.
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار، شگفتی های کوچکی وجود دارد [ترجمه ترگمان] هر بار که یه بار دیگه سورپرایزی در کار نباشه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Every once in a while the press comes out with sensational stories about Sisters who leave.
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار مطبوعات با داستانهای هیجانانگیز درباره خواهرانی که ترک میکنند منتشر میشوند [ترجمه ترگمان]هر بار در مدتی، مطبوعات با داستان های هیجان انگیزی درباره خواهران که آنجا را ترک می کنند، بیرون می آیند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. I do need to see every once in a while.
[ترجمه گوگل]من نیاز دارم هر چند وقت یکبار ببینم [ترجمه ترگمان] باید هر چند وقت یکبار همدیگه رو ببینیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Every once in a while she still thinks about coloring it, though.
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار هنوز به رنگ آمیزی آن فکر می کند [ترجمه ترگمان]هر چند وقت یک بار او هنوز راجع به رنگ کردن آن فکر می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. I only see her every once in a while at school.
[ترجمه گوگل]من فقط هر چند وقت یک بار او را در مدرسه می بینم [ترجمه ترگمان]من فقط یک بار او را در مدرسه می بینم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Ideally, you'll work out a split shift every once in a while -- Monday, Mom meets up with friends; Tuesday, Dad has a night off -- so each of you gets support and a chance to renew.
[ترجمه گوگل]در حالت ایدهآل، هر چند وقت یکبار یک شیفت کاری انجام میدهید - دوشنبه، مامان با دوستانش ملاقات میکند سه شنبه، پدر یک شب تعطیل دارد -- بنابراین هر یک از شما پشتیبانی و فرصتی برای تمدید دریافت می کنید [ترجمه ترگمان]به طور ایده آل شما هر بار یک شیفت دوبل می کنید - دوشنبه، مامان با دوستانتان ملاقات می کند؛ سه شنبه، پدر یک شب مرخصی دارد - - بنابراین هر یک از شما از شما حمایت می کند و فرصتی برای تجدید آن وجود دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Every once in a while a dark horse candidate gets elected President.
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار یک کاندیدای اسب تیره به عنوان رئیس جمهور انتخاب می شود [ترجمه ترگمان]هر دفعه که یک نامزد اسب سیاه به عنوان رئیس جمهور انتخاب می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Every once in a while, people step up - they rise above themselves.
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار، مردم بالا می روند - از خودشان بالاتر می روند [ترجمه ترگمان]هر زمانی در یک زمان، افراد بالا می روند - آن ها بالاتر از خودشان بالا می روند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. I still fall into that trap every once in a while and I have to force myself to sit down and pound out a few pages of a short story.
[ترجمه گوگل]من هنوز هم هر چند وقت یک بار در آن دام می افتم و باید خودم را مجبور کنم که بنشینم و چند صفحه از یک داستان کوتاه را بکوبم [ترجمه ترگمان]من هنوز هر بار در آن دام می افتم و مجبور می شوم خودم را مجبور کنم بنشینم و چند صفحه از یک داستان کوتاه را چند صفحه خاموش کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• sometimes, from time to time, occasionally, every now and then
پیشنهاد کاربران
هر از گاهی دیر به دیر They have a picnic in the park every once in a while. "I don't usually eat fast food, but every once in a while, I crave a burger. " ( من معمولاً فست فود نمی خورم، اما گهگاهی هوس برگر می کنم. ) ... [مشاهده متن کامل]
"We like to visit our old college friends every once in a while. " ( ما دوست داریم هر از گاهی به دوستان قدیمی دانشگاهمون سر بزنیم. ) "The old printer works fine, but it jams every once in a while. " ( پرینتر قدیمی خوب کار می کنه، اما بعضی وقت ها گیر می کنه. ) "It's good to just relax and do nothing every once in a while. " ( خوبه که هر از گاهی فقط استراحت کنی و کاری انجام ندی. )
دیربه دیر
هر چند وقت یکبار
sometimes بعضی وقت ها
هرازگاهی، گهگاهی، هرچندوقت یکبار، بعضی وقتا
هر از گاهی، هر از چندی، گاهگاهی، بعضی وقتها، هر چند وقت یکبار،