فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: enters, entering, entered
حالات: enters, entering, entered
• (1) تعریف: to come or go in.
• مترادف: come in, go in
• متضاد: exit, leave
• مشابه: arrive, break in, come, flow into, intrude, penetrate, pierce
• مترادف: come in, go in
• متضاد: exit, leave
• مشابه: arrive, break in, come, flow into, intrude, penetrate, pierce
- The butler opened the door and asked the guests to enter.
[ترجمه پارسا میریوسفی] پیشخدمت در را باز کرد و از مهمانان خواست که وارد شوند|
[ترجمه ....] پیشخدمت در را باز کرد و از مهمانان خواست داخل شوند|
[ترجمه گوگل] ساقی در را باز کرد و از مهمانان خواست داخل شوند[ترجمه ترگمان] پیشخدمت در را باز کرد و از مهمانان پرسید که داخل شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The thief entered through the basement window.
[ترجمه گوگل] دزد از پنجره زیرزمین وارد شد
[ترجمه ترگمان] دزد از پنجره زیرزمین وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دزد از پنجره زیرزمین وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Suddenly there entered a frightening-looking man whose face wore a deep scar.
[ترجمه معمارباشی] ناگهان یک مرد خوفناک که بر صورتش زخم عمیقی داشت وارد شد.|
[ترجمه بی نام .] ناگهان یه اوسگل اومد تو دیدیم صورت خونی هستش که احتمالا تو کلاب شدع|
[ترجمه گوگل] ناگهان مردی با ظاهر ترسناک وارد شد که صورتش زخم عمیقی داشت[ترجمه ترگمان] ناگهان به مردی ترسناک وارد شد که صورتش جای زخم عمیقی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to begin; embark (usu. fol. by "upon").
• مترادف: begin, embark, start
• متضاد: leave
• مشابه: set about
• مترادف: begin, embark, start
• متضاد: leave
• مشابه: set about
- They entered upon a new venture.
[ترجمه گوگل] آنها وارد یک سرمایه گذاری جدید شدند
[ترجمه ترگمان] آن ها وارد یک سفر تازه شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها وارد یک سفر تازه شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to take part (usu. fol. by "into").
• مترادف: engage in, participate in
• متضاد: refrain, withdraw
• مشابه: join in
• مترادف: engage in, participate in
• متضاد: refrain, withdraw
• مشابه: join in
- We wanted to enter into the debate, but our voices couldn't be heard in all the clamor.
[ترجمه گوگل] می خواستیم وارد مناظره شویم، اما صدایمان در آن همه هیاهو شنیده نمی شد
[ترجمه ترگمان] ما می خواستیم وارد بحث بشیم، اما صدای ما در همه هیاهوی جمعیت به گوش نمی رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما می خواستیم وارد بحث بشیم، اما صدای ما در همه هیاهوی جمعیت به گوش نمی رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They finally entered into an agreement that satisfied both parties.
[ترجمه گوگل] آنها در نهایت به توافقی رسیدند که هر دو طرف را راضی کرد
[ترجمه ترگمان] آن ها سرانجام به توافقی وارد شدند که هر دو طرف را راضی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها سرانجام به توافقی وارد شدند که هر دو طرف را راضی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to come or go into.
• متضاد: exit, leave
• مشابه: access, board, break in, infiltrate, invade, penetrate, pierce
• متضاد: exit, leave
• مشابه: access, board, break in, infiltrate, invade, penetrate, pierce
- I saw him as he entered the church.
[ترجمه معمارباشی] هنگامی که وارد کلیسا شد او را دیدم.|
[ترجمه گوگل] وقتی وارد کلیسا شد او را دیدم[ترجمه ترگمان] وقتی وارد کلیسا شد او را دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The doctors allowed no visitors to enter her room.
[ترجمه معمارباشی] doctor is plural and its possessive adjective isnt in agreement with it, scilicet, her. پزشکان به هیچ بازدیدکننده ای اجازه ندادند که وارد اتاقشان شوند.|
[ترجمه گوگل] پزشکان به هیچ بازدیدکننده اجازه ورود به اتاق او را ندادند[ترجمه ترگمان] پزشکان اجازه ورود به اتاق او را ندادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to introduce; insert.
• مترادف: insert, introduce, put in
• متضاد: remove
• مشابه: infix, inject, inset, offer, pass, proffer, propose, submit, suggest, tender
• مترادف: insert, introduce, put in
• متضاد: remove
• مشابه: infix, inject, inset, offer, pass, proffer, propose, submit, suggest, tender
- The nurse entered the needle very carefully.
[ترجمه معمارباشی] پرستار بسیار با دقت سوزن را وارد ساخت.|
[ترجمه گوگل] پرستار با احتیاط وارد سوزن شد[ترجمه ترگمان] پرستار با احتیاط وارد اتاق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to penetrate.
• مترادف: penetrate, pierce
• مشابه: puncture
• مترادف: penetrate, pierce
• مشابه: puncture
- You can still see where the bee's stinger entered the skin.
[ترجمه معمارباشی] شما حتی میتوانید مشاهده کنید که نیش زنبور عسل از کجا وارد پوست شده است.|
[ترجمه گوگل] هنوز می توانید ببینید که نیش زنبور از کجا وارد پوست شده است[ترجمه ترگمان] شما هنوز هم می توانید ببینید که نیش زنبور وارد پوست می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The bullet entered a tree outside the window.
[ترجمه گوگل] گلوله بیرون از پنجره وارد درختی شد
[ترجمه ترگمان] گلوله به درختی بیرون پنجره وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گلوله به درختی بیرون پنجره وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to gain admission to; enroll.
• مترادف: enroll in, register, sign up
• مشابه: admit, join
• مترادف: enroll in, register, sign up
• مشابه: admit, join
- He entered the university after the war.
[ترجمه پرنیان افزوده] او بعد جنگ در دانشگاه نام نویسی کرد|
[ترجمه گوگل] بعد از جنگ وارد دانشگاه شد[ترجمه ترگمان] او پس از جنگ وارد دانشگاه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to compete or participate in.
• مترادف: compete in
• مشابه: engage in, enroll in, partake, participate in, register for
• مترادف: compete in
• مشابه: engage in, enroll in, partake, participate in, register for
- I've decided to enter the writing contest.
[ترجمه گوگل] تصمیم گرفتم در مسابقه نویسندگی شرکت کنم
[ترجمه ترگمان] من تصمیم گرفتم که وارد مسابقه writing بشوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من تصمیم گرفتم که وارد مسابقه writing بشوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Are you planning to enter the race this year?
[ترجمه گوگل] آیا قصد دارید امسال وارد مسابقه شوید؟
[ترجمه ترگمان] امسال قصد دارید امسال وارد مسابقه شوید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امسال قصد دارید امسال وارد مسابقه شوید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to become involved in.
• مترادف: join in
• مترادف: join in
- It's been over thirty years since she entered politics.
[ترجمه معمارباشی] از زمانی که وارد سیاست شد بیش از سی سال گذشته است.|
[ترجمه گوگل] بیش از سی سال از ورود او به سیاست می گذرد[ترجمه ترگمان] سی سال است که وارد سیاست می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't believe one should enter a marriage so casually.
[ترجمه معمارباشی] باور نمیکنم که یک نفر بتواند آنقدر ناگهانی وارد یک مراسم عروسی شود|
[ترجمه گوگل] من فکر نمی کنم که آدم باید به این راحتی وارد ازدواج شود[ترجمه ترگمان] فکر نمی کنم کسی این قدر عادی ازدواج کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to record or submit, as on a list or computer interface.
• مترادف: record, register, tally
• متضاد: delete
• مشابه: bill, calendar, catalog, catalogue, index, list, lodge, note, put down
• مترادف: record, register, tally
• متضاد: delete
• مشابه: bill, calendar, catalog, catalogue, index, list, lodge, note, put down
- You enter the date of the transaction in the first column and the dollar amount in the second column.
[ترجمه گوگل] در ستون اول تاریخ معامله و در ستون دوم مبلغ دلار را وارد می کنید
[ترجمه ترگمان] شما وارد تاریخ تراکنش در ستون اول و مقدار دلار در ستون دوم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شما وارد تاریخ تراکنش در ستون اول و مقدار دلار در ستون دوم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I entered my password incorrectly and couldn't access my account.
[ترجمه معمارباشی] من کلمه ی عبور را اشتباه وارد کردم و نتوانستم به حسابم دسترسی پیدا کنم.|
[ترجمه گوگل] رمز عبورم را اشتباه وارد کردم و نتوانستم به حسابم دسترسی پیدا کنم[ترجمه ترگمان] من کلمه رمز رو اشتباه وارد کردم و نتونستم به حسابم دسترسی پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a key on a computer keyboard or keypad that when pressed allows a command to be confirmed or entered into the computer.
- Once you've made your selection, press enter.
[ترجمه معمارباشی] هنگامی که انتخاب خود را انجام داده اید enter را فشار دهید.|
[ترجمه گوگل] هنگامی که انتخاب خود را انجام دادید، اینتر را فشار دهید[ترجمه ترگمان] زمانی که انتخابتان را انجام دادید، فشار وارد کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید