ensign

/ˈensən//ˈensən/

معنی: اشاره، نشان، گروه، دسته، پرچم، علم، ناوبان دوم، پرچمدار، نشان افتخار، نشان رسمی، سربازی که حامل پرچم است
معانی دیگر: نشان (معمولا نشان قدرت یا مرتبه)، درفش، افسر، پرچم (به ویژه پرچم کشور)، بیرق، (سابقا در ارتش انگلیس) پرچم دار، حامل پرچم، علم دار، امر ناوبان دوم، سربازی که حامل پرچم است رنگ ابی کمرنگ

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: ensigncy (n.), ensignship (n.)
(1) تعریف: a flag or other pennant, banner, or identifying badge or sign.
مترادف: badge, banner, emblem, flag, insignia, standard
مشابه: banderole, chevron, coat of arms, crest, device, eagle, escutcheon, jack, pennant, pennon, seal, shield, sign, signet, streamer, tricolor, union

(2) تعریف: in the U.S. Coast Guard or Navy, the lowest rank of a commissioned officer.
مشابه: lieutenant, officer, subaltern

جمله های نمونه

1. a tricolor ensign
پرچم سه رنگ

2. the kaviani ensign
درفش کاویانی

3. An ensign is a junior officer in the United States Navy.
[ترجمه زباری] افسر پرچمدار یک سرباز تازه ملحق شده به نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا می باشد.
|
[ترجمه گوگل]یک پرچمدار یک افسر جوان در نیروی دریایی ایالات متحده است
[ترجمه ترگمان]An یک افسر جوان در نیروی دریایی ایالات متحده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He had been a naval ensign stationed off Cuba.
[ترجمه گوگل]او یک پرچمدار نیروی دریایی مستقر در نزدیکی کوبا بود
[ترجمه ترگمان]او یک نیروی دریایی نیروی دریایی بود که در کوبا مستقر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. By contrast the courtesy ensign has become more of a duty than a courtesy.
[ترجمه گوگل]در مقابل، علامت ادب بیشتر به یک وظیفه تبدیل شده است تا ادب
[ترجمه ترگمان]در مقابل ادب و نزاکت، درجه ستوانی بیش از ادب و نزاکت به حساب می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Ensign Korn turned over the watch to his relief.
[ترجمه گوگل]کورن برای تسکین خود ساعت را برگرداند
[ترجمه ترگمان]\"Ensign Korn\" اون ساعت رو به آرامش رسوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Shaker gave a loose salute, and the grinning ensign tapped his forehead with a finger.
[ترجمه گوگل]شاکر سلامی آزاد داد و پرچمدار پوزخند با انگشت به پیشانی او زد
[ترجمه ترگمان]Shaker سلام نظامی داد و the تبسم کرد و پیشانی خود را با یک انگشت به پیشانی او زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The airship's charred ensign hangs in the nearby church.
[ترجمه گوگل]پرچم زغال‌شده کشتی هوایی در کلیسای مجاور آویزان است
[ترجمه ترگمان]The سوخته به کشتی هوایی در نزدیکی کلیسا آویزان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He is striking for Ensign.
[ترجمه گوگل]او برای Ensign اعتصاب می کند
[ترجمه ترگمان] اون برای \"Ensign\" کار میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Desolate Pluto is inserted full ensign.
[ترجمه گوگل]پلوتون متروک علامت کامل درج شده است
[ترجمه ترگمان]Desolate پلوتو از درجه پرچ قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There is also a red ensign, with this cross in the fly.
[ترجمه گوگل]همچنین یک علامت قرمز رنگ با این صلیب در پرواز وجود دارد
[ترجمه ترگمان]همچنین یک ensign سرخ با این صلیب در مگس وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He then waved the tattered ensign above his head.
[ترجمه گوگل]سپس پرچم پاره شده را بالای سرش تکان داد
[ترجمه ترگمان]سپس the را که در بالای سر او بود تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The ensign of a chief of state, nation, or city.
[ترجمه گوگل]نشان یک رئیس دولت، ملت یا شهر
[ترجمه ترگمان]The رئیس دولت، ملت یا شهر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Ay, tear her tattered ensign down!
[ترجمه گوگل]ای، پرچم پاره شده اش را پاره کن!
[ترجمه ترگمان]آی، her را پاره کن!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Ensign was a retriever, and retrieved everything that wasn't nailed down.
[ترجمه گوگل]Ensign یک retriever بود و هر چیزی را که نمیخکوب نشده بود بازیابی می کرد
[ترجمه ترگمان]او یک سگ شکاری بود و هر چیزی را که روی آن میخکوب نشده بود برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اشاره (اسم)
slur, inkling, action, gesture, mention, hint, indication, allusion, warning, innuendo, suggestion, manifest, ensign, beck, symbol, gest, insinuation, referral

نشان (اسم)
trace, attribute, tally, score, slur, benchmark, indication, token, aim, show, sign, seal, stamp, target, mark, marking, insignia, signal, emblem, symptom, brand, presage, track, banner, badge, clue, standard, ensign, vexillum, impress, hallmark, plaque, caret, chalk, cicatrix, symbol, vestige, medal, memento

گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

پرچم (اسم)
blazon, banner, oriflamme, flag, stamen, standard, ensign, vexillum, whiff

علم (اسم)
knowledge, sign, banner, flag, standard, ensign, science, symbol

ناوبان دوم (اسم)
ensign, chief petty officer

پرچمدار (اسم)
ensign, gonfalonier, vexillary

نشان افتخار (اسم)
insignia, ensign

نشان رسمی (اسم)
insignia, ensign

سربازی که حامل پرچم است (اسم)
ensign

انگلیسی به انگلیسی

• flag used to show nationality; sign, symbol; military rank
an ensign is a flag flown on a ship to show what country that ship belongs to.
an ensign is also a junior officer in the united states navy.
until the late nineteenth century, an ensign was also a junior officer in the british army.

پیشنهاد کاربران

بپرس