ennui

/eˈnuːi//ɒnˈwiː/

معنی: بیزاری، دل تنگی، خستگی، ملالت
معانی دیگر: احساس بیهودگی و پوچی، بی حوصلگی، بی دل و دماغی، (روحی) گرفتگی، زیست بیزاری، پوچی زدگی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a general feeling of boredom and dissatisfaction, esp. with all aspects of life.
متضاد: exhilaration
مشابه: boredom

- There was nothing to strive for in her life of ease and perhaps this is why she felt only ennui.
[ترجمه گوگل] در زندگی آسوده اش چیزی برای تلاش وجود نداشت و شاید به همین دلیل بود که او فقط احساس عذاب می کرد
[ترجمه ترگمان] چیزی نبود که در زندگی راحت و راحت تلاش کند و شاید به همین دلیل احساس کسالت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. He was suffering from third-degree ennui, and that was all there was to it.
[ترجمه گوگل]او از عصبانيت درجه سوم رنج مي برد و اين تمام چيزي بود كه داشت
[ترجمه ترگمان]او از کسالت بار سوم رنج می برد و این تنها چیزی بود که می بایست باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Apparently, sophistication and ennui can be easily applied with a brush.
[ترجمه گوگل]ظاهراً می توان به راحتی با یک قلم مو از پیچیدگی و دلتنگی استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]ظاهرا، پیچیدگی و کسالت می تواند به راحتی با یک قلم مو به کار رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. When they fail to do this, ennui is not far behind.
[ترجمه گوگل]هنگامی که آنها در انجام این کار شکست می خورند، ennui خیلی عقب نیست
[ترجمه ترگمان]وقتی آن ها نتوانند این کار را بکنند، کسالت خیلی پشت سر ما نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Juggling work and household chores, I felt ennui seeping into all phases of my life.
[ترجمه گوگل]با شعبده بازی و کارهای خانه، احساس می کردم که در تمام مراحل زندگی ام عصبانی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]کار و کاره ای خانه را، احساس کسالت می کردم که در تمام مراحل زندگی ام رسوخ می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. To brighten the ennui of our prisons.
[ترجمه گوگل]برای روشن کردن حسادت زندان هایمان
[ترجمه ترگمان]برای روشن کردن کسالت of
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Ennui is the echo in us of time tearing itself apart.
[ترجمه گوگل]Ennui پژواک در ما از پاره شدن زمان است
[ترجمه ترگمان]Ennui، انعکاس زمان در ما است که خود را از هم جدا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Undoubtedly the very tedium and ennui which presume to have exhausted the variety and the joys of life are as old as Adam.
[ترجمه گوگل]بی‌شک دلتنگی‌ها و دلتنگی‌هایی که گمان می‌کنند تنوع و لذت‌های زندگی را از بین برده‌اند به قدمت آدم هستند
[ترجمه ترگمان]بی شک یکنواختی و ملال که ممکن است تنوع و لذت زندگی را از پا درآورده باشد، مثل آدام پیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. You too would suffer from ennui if you had to spend months in a hospital bed.
[ترجمه گوگل]اگر مجبور شوید ماه‌ها را در تخت بیمارستان بگذرانید، شما نیز از احساس بی‌انگیختگی رنج می‌برید
[ترجمه ترگمان]اگر مجبور بودی ماه ها را در یک تخت بیمارستان صرف کنی، تو هم رنج می کشیدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The servants relieved their ennui with gambling and gossip about their masters.
[ترجمه گوگل]غلامان با قمار و غیبت در مورد اربابان خود، حسادت خود را تسکین دادند
[ترجمه ترگمان]خدمتکاران ملال خود را با قمار و غیبت اربابان خود تسکین می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Supper too I eat alone. I'm filled with ennui.
[ترجمه گوگل]شام هم من تنهایی میخورم من پر از حسادت هستم
[ترجمه ترگمان]پس من هم تنها غذا می خورم من از کسالت و کسالت سرشار هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Since losing his job, he has often experienced a profound sense of ennui.
[ترجمه گوگل]از زمانی که شغل خود را از دست داده است، او اغلب حس عمیقی از حس انزجار را تجربه کرده است
[ترجمه ترگمان]او از زمان از دست دادن شغلش، اغلب حس عمیق بی حوصلگی را تجربه کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The whole country seems to be affected by the ennui of winter.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که کل کشور تحت تأثیر تنبلی زمستان قرار گرفته است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که کل کشور تحت تاثیر کسالت و کسالت زمستان قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She swam slowly out into the sea, waiting for the ghastly ennui to pass.
[ترجمه گوگل]او به آرامی به داخل دریا شنا کرد و منتظر گذشت تا حس وحشتناکی بود
[ترجمه ترگمان]به آرامی خود را در دریا شنا کرد و منتظر آن ملال شوم که از آن بگذرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Joseph is a disgruntled Brooklyn teenager who, when he doesn't get into Columbia, fills up with ennui.
[ترجمه گوگل]جوزف یک نوجوان ناراضی از بروکلین است که وقتی وارد کلمبیا نمی شود، پر از حس و حال می شود
[ترجمه ترگمان]جوزف یک نوجوان اهل بروکلین است که وقتی به کلمبیا نمی رود حوصله اش را سر می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بیزاری (اسم)
abhorrence, disgust, hatred, distaste, loathing, aversion, weariness, horror, abomination, alienation, ennui, tedium, grudge, reluctance, reluctancy

دل تنگی (اسم)
desolation, anguish, gloom, ennui, melancholia, tedium

خستگی (اسم)
weariness, lassitude, ennui, tedium, illness, sickness, languor, fatigue, boredom, exhaustion, tiredness, wound

ملالت (اسم)
gloom, ennui, tedium, humdrum, boredom

انگلیسی به انگلیسی

• boredom, tedium, lethargy
ennui is a feeling of tiredness, boredom, and dissatisfaction; a literary word.

پیشنهاد کاربران

خشکی
the ennui of
tough academic studies
خشکی درسهای سخت دانشگاهی
خستگی و نارضایتی
"Health & wellbeing"
Ready, steady … oh. Can a life coach shake me out of my pandemic - induced 💥ennui?
. . .
It started in bed one morning when I realised I hadn’t had an original thought for months. I needed someone to make me wake up
...
[مشاهده متن کامل]

. . .
For some reason it takes me two and a half hours to email my life coach
TheGuardian. com@

احساس پوچی در روح

بپرس