صفت ( adjective )
• (1) تعریف: busy; employed; involved.
• متضاد: free, idle, unemployed, unengaged
• مشابه: active, busy
• متضاد: free, idle, unemployed, unengaged
• مشابه: active, busy
- The manager is engaged at the moment; can I have him return your call?
[ترجمه فیروزآبادی] مدیر در حال حاضر درگیر است، آیا می توانم زمان دیگری این مکالمه را ترتیب دهم؟|
[ترجمه A.M] مدیر در حال حاضر مشغول است ، آیا میتوانم به اون تلفن بزنم ؟|
[ترجمه گوگل] مدیر در حال حاضر مشغول است آیا می توانم از او بخواهم که تماس شما را پاسخ دهد؟[ترجمه ترگمان] مدیر در این لحظه نامزد کرده است، آیا می توانم به او تلفن بزنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If you're not currently engaged, why don't you interview for this job?
[ترجمه فیروزآبادی] اگر در حال حاضر مشغله ای ندارید، چرا برای این کار مصاحبه نمی کنید؟|
[ترجمه گوگل] اگر در حال حاضر نامزد نیستید، چرا برای این شغل مصاحبه نمی کنید؟[ترجمه ترگمان] اگر در حال حاضر نامزد هم نیستید، پس چرا برای این کار مصاحبه نمی کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: keeping a promise and plan of marriage; betrothed.
- They were engaged for one year before they were married.
[ترجمه فیروزآبادی] آنها به مدت یکسال قبل از ازدواج با یکدیگر نامزد بودند.|
[ترجمه گوگل] آنها قبل از ازدواج یک سال نامزد بودند[ترجمه ترگمان] آن ها یک سال قبل از ازدواج با هم نامزد شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: reserved in advance or presently occupied.
• متضاد: available, free
• مشابه: busy
• متضاد: available, free
• مشابه: busy
• (4) تعریف: meshed, as gears in a machine.
• متضاد: disengaged
• مشابه: alive
• متضاد: disengaged
• مشابه: alive