engage

/enˈɡeɪdʒ//ɪnˈɡeɪdʒ/

معنی: مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن
معانی دیگر: (بیشتر به حالت فعل مجهول) نامزد (زناشویی) شدن یا بودن، (وکیل یا مشاور و غیره) گرفتن، اجیر کردن، رزرو کردن، از پیش گرفتن، پیش گزین کردن، (به صحبت) گرفتن، (به حرف) مشغول کردن، (توجه و غیره) جلب کردن، به سوی خود کشیدن، اشغال کردن، (با دشمن و غیره) دست و پنجه نرم کردن، درگیر شدن، (چرخ یا گیره یا دنده ی موتور) گیرانداختن، جا انداختن، (دنده) گرفتن، به عهده گرفتن، تقبل کردن، تعهد کردن، ضمانت کردن، پرداختن به، (مکانیک و اتومبیل) توی دنده افتادن، جفت شدن، درهم گیر کردن، جا افتادن، (در اصل) به عنوان وثیقه یا تضمین (وام و غیره) به کار بردن، (مهجور) در تله انداختن، مجذوب کردن، ضامن کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: engages, engaging, engaged
(1) تعریف: to obtain or use the service of; employ.
مترادف: employ, hire, retain
متضاد: discharge, disengage, dismiss
مشابه: book, busy, charter, contract, enlist, enroll, sign up

- We engaged a chef for the party.
[ترجمه نیلو] ما یه سرآشپز برای این مهمونی گرفتیم.
|
[ترجمه حمید زارعی] سرآشپزی برای این مهمانی استخدام کردیم
|
[ترجمه پارسا خرمی] ما یک آشپز را برای مهمانی استخدام کردیم
|
[ترجمه گوگل] ما یک آشپز را برای مهمانی نامزد کردیم
[ترجمه ترگمان] ما یه سرآشپز برای مهمونی گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to reserve.
مترادف: book, hire, reserve
مشابه: commission, contract, secure

- Her parents engaged the hall for the wedding reception.
[ترجمه Farshad] پدر و مادر او تالار را برای پذیرایی عروسی در نظر گرفتند
|
[ترجمه M] پدر و مادر او تالار را برای مراسم عروسی رزور ( یا کرایه ) کردند
|
[ترجمه پارسا خرمی] پدر و مادرش سالن را برای پذیرایی عروسی رزرو کردند.
|
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش سالن را برای پذیرایی عروسی درگیر کردند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش سرسرا را برای پذیرایی عروسی آماده کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to gain or hold the interest of; occupy.
مترادف: absorb, attract, interest, occupy
متضاد: lose
مشابه: appeal, catch, concern, consume, engross, hold, immerse, intrigue, secure

- The controversial subject engaged their attention.
[ترجمه گوگل] موضوع بحث برانگیز توجه آنها را به خود جلب کرد
[ترجمه ترگمان] موضوع جنجالی توجه آن ها را به خود جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to come into conflict with.
مترادف: battle, encounter, fight, meet
متضاد: disengage
مشابه: affront, confront

- The American troops engaged the British troops on this hill in 1778.
[ترجمه امید] مگه ۱۷۷۲ آمریکایی هم بود که سرباز داشته باشه یکم جملات درست تر مثال بزنید
|
[ترجمه Dr. Manan] سربازان آمریکایی در سال ۱۷۷۸ در این تپه با سربازان بریتانوی درگیر شدند.
|
[ترجمه امیرحسین اصغری] امید آمریکا چهارم July سال 1776 مستقل شد.
|
[ترجمه M] دوستان ترجمه Dr. Manan درسته چرا ترجمه نادرست رو بیخود لایک میکنید تو ترجمه هم درگیرشدن=مبارزه کردند
|
[ترجمه پارسا خرمی] سربازان آمریکایی در سال ۱۷۷۸ با سربازان بریتانیایی در این تپه درگیر شدند.
|
[ترجمه گوگل] نیروهای آمریکایی در سال 1778 با نیروهای انگلیسی در این تپه درگیر شدند
[ترجمه ترگمان] سربازان آمریکایی در سال ۱۷۷۸ سربازان انگلیسی را در این تپه درگیر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to mesh.
مترادف: mesh
متضاد: disengage
مشابه: interlock

- Use the lever to engage the gears.
[ترجمه زهرا] از اهرم استفاده کنید تا چرخدنده ها درگیر شوند
|
[ترجمه M] از دستگیره دنده استفاده کن تا دنده درگیر بشه=خوب جا بیافته
|
[ترجمه گوگل] برای درگیر کردن دنده ها از اهرم استفاده کنید
[ترجمه ترگمان] از اهرم استفاده کنید تا دنده ها را وارد کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to promise (oneself), esp. in marriage.
مترادف: affiance, betroth, plight
مشابه: commit, pledge, promise, undertake

- She immediately regretted engaging herself to him.
[ترجمه M] او ( مؤنث ) بلافاصله از نامزدی/ازدواج اش با او ( مذکر ) پشیمان شد
|
[ترجمه پارسا خرمی] او بلافاصله از نامزدی خودش با او پشیمان شد.
|
[ترجمه گوگل] او بلافاصله از اینکه خودش را با او درگیر کرد پشیمان شد
[ترجمه ترگمان] او فورا پشیمان شد و از این که خودش را به او معرفی کند پشیمان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to participate (usu. fol. by "in").
مترادف: join, partake, participate, share

- The guests engaged in small talk before dinner.
[ترجمه حمید زارعی] مهمان ها پیش از شام کمی مشغول گفتگو بودند.
|
[ترجمه M] قبل از شام مهمانان مشغول بحث ریزی ( یا کوتاهی ) بودند
|
[ترجمه پارسا خرمی] مهمانان قبل از شام مشغول صحبت کوتاهی بودند.
|
[ترجمه گوگل] مهمانان قبل از شام با هم صحبت کردند
[ترجمه ترگمان] مهمان ها قبل از شام به گپ زدن مشغول بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- How long have you engaged in this type of volunteer activity?
[ترجمه پارسا خرمی] چه مدت در این نوع از فعالیت داوطلبانه شرکت کرده اید؟
|
[ترجمه گوگل] چه مدت در این نوع فعالیت های داوطلبانه شرکت کرده اید؟
[ترجمه ترگمان] چه مدت در این نوع فعالیت داوطلبانه شرکت کرده اید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Many individuals engaged in the effort to help the victims of the hurricane.
[ترجمه گوگل] بسیاری از افراد در تلاش برای کمک به قربانیان طوفان بودند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از افراد درگیر در تلاش برای کمک به قربانیان طوفان بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to pledge or commit oneself; assume an obligation (usu. fol. by "to").
مترادف: pledge, promise
متضاد: disengage
مشابه: sign up

- She engaged to cater the receptions.
[ترجمه M] او قول/تعهد داد ( براساس مترادف ها ) غذای مراسم را تهیه کند
|
[ترجمه پارسا خرمی] او تهیه کردن غذای مراسم را به عهده گرفت.
|
[ترجمه گوگل] او مشغول پذیرایی از پذیرایی ها شد
[ترجمه ترگمان] او در پذیرایی شرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to become meshed, as gears.
مترادف: interlock, mesh

(4) تعریف: to come into conflict.
مترادف: battle, collide, combat, encounter
متضاد: disengage
مشابه: clash, skirmish, war

جمله های نمونه

1. to engage a hotel room
اتاق هتل را پیش گزین (رزرو) کردن

2. to engage a tour guide
راهنمای بازدید اجیر کردن

3. to engage in espionage
به جاسوسی پرداختن

4. to engage in lying
به دروغگویی پرداختن

5. to engage one in a dispute
کسی را به جروبحث کشاندن

6. to engage the gears
کلاج گرفتن

7. to engage to do something
انجام کاری را قبول کردن

8. some pregnant women engage in geophagy
برخی از زنان آبستن خاک خواری می کنند.

9. the gears do not engage properly
دنده ها (یا چرخ دنده ها) درست به هم جفت نمی شوند.

10. That is more than I can engage for.
[ترجمه امیرمهدی صفدری] این بیشتر از آنی است که بتوانم قولش را بدهم.
|
[ترجمه گوگل]این بیش از آن چیزی است که من می توانم برای آن درگیر باشم
[ترجمه ترگمان]این بیشتر از آن چیزی است که من بتوانم در آن شرکت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I have no time to engage in the debate.
[ترجمه گوگل]من وقت ندارم وارد بحث شوم
[ترجمه ترگمان]وقت ندارم که در بحث شرکت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Their pleas failed to engage any sympathy.
[ترجمه گوگل]درخواست های آنها هیچ گونه همدردی را به همراه نداشت
[ترجمه ترگمان]درخواست آن ها نتوانست هیچ گونه همدردی را به خود جلب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Lecturers engage in teaching and research.
[ترجمه nm] سخنرانان به اموزش و تحقیق مشغول هستند
|
[ترجمه گوگل]استادان به تدریس و تحقیق می پردازند
[ترجمه ترگمان]مربیان در تدریس و پژوهش شرکت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The toy didn't engage her interest for long.
[ترجمه گوگل]اسباب بازی مدت زیادی علاقه او را به خود جلب نکرد
[ترجمه ترگمان]این اسباب بازی به مدت طولانی توجهش را به خود جلب نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We will have to engage the services of a translator.
[ترجمه گوگل]ما باید از خدمات یک مترجم استفاده کنیم
[ترجمه ترگمان]ما مجبور خواهیم بود که خدمات یک مترجم را وارد کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. They squared up and began to engage a probing attack.
[ترجمه گوگل]آنها به میدان رفتند و شروع به انجام یک حمله کاوشگر کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها به سرعت بالا رفتند و شروع به تحقیق در مورد حمله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. We'd be able to engage local people as volunteers.
[ترجمه گوگل]ما می توانیم مردم محلی را به عنوان داوطلب درگیر کنیم
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم افراد محلی را به عنوان داوطلب استخدام کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Press the lever until you hear the catch engage.
[ترجمه گوگل]اهرم را فشار دهید تا صدای درگیر شدن را بشنوید
[ترجمه ترگمان]اهرم را فشار دهید تا زمانی که صدای catch را بشنوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. She tried desperately to engage him in conversation.
[ترجمه گوگل]او ناامیدانه سعی کرد او را درگیر گفتگو کند
[ترجمه ترگمان]با ناامیدی سعی کرد او را به گفتگو بکشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مشغول کردن (فعل)
amuse, entertain, occupy, engage, busy, employ

گرفتن (فعل)
snatch, grab, cease, take, receive, obtain, hold, assume, engage, capture, pickup, catch, kindle, gripe, nail, educe, detract, devest, enkindle, obturate, wed

از پیش سفارش دادن (فعل)
engage, bespeak

نامزد کردن (فعل)
engage, nominate, designate, betroth, espouse, trothplight

استخدام کردن (فعل)
engage, employ, hire

بکار گماشتن (فعل)
engage, employ

متعهد کردن (فعل)
federate, engage

درهم انداختن (فعل)
engage

گیر دادن (فعل)
engage

گرو گذاشتن (فعل)
gage, gauge, engage, pledge, pawn, mortgage, hypothecate, impawn

گرو دادن (فعل)
engage

قول دادن (فعل)
promise, engage, undertake

نامزد گرفتن (فعل)
engage

عهد کردن (فعل)
swear, promise, oath, vow, engage, guarantee, pledge, give one's word

انگلیسی به انگلیسی

• keep busy, occupy; employ; attract; commit, bind (to fulfill an obligation); enter into a fight
if you engage in an activity, you do it. if you are engaged in it, you are doing it; a formal word.
if something engages you or engages your attention or interest, it keeps you interested in it and thinking about it; a formal word.
if you engage someone in conversation, you have a conversation with them; a formal word.
if you engage someone to do a particular job, you appoint them to do it; a formal word.
if a military force engages the enemy, it attacks them and starts a battle; a formal word.
see also engaged, engaging.

پیشنهاد کاربران

مشغول کردن
Some thing make you busy
شرکت کردن، مشارکت کردن
وارد ( کار یا برنامه ای ) شدن
مشغول کردن، جذب کردن
مثال: The teacher tried to engage the students in a discussion.
معلم سعی کرد دانش آموزان را در یک بحث مشغول کند.
نمی خوام سخنرانی کنم ولی زیاده میشه در حین کاربردی نگا پایه رو بذارید درگیری و گرفتن
درسته یه واژه اس ولی یه معنا نداره بسته به ترجمه میتونه معانی دیگه شه م برسونه باید دقت کنید با همین یه کلمه معنی رو برسونید اگه نشد از ترجمه های دیگه استفاده کنید مثلا
...
[مشاهده متن کامل]

درگیر شدن با ارازل الآن اینجا معنی درگیری فیزیکی داره ( دعوا )
یه اشپز بگیریم واسه شرکت معنی استخدام
یه هتل بگیریم برا فردا معنی رزرو یا کرایه
نیرو بگیریم یعنی جذب نیرو
درگیر کردن دنده یعنی جا انداختن دنده ( هرچند این یکیو خیلی مطمعن نیستم ) و الا اخر

معنانی با نقطه ویرگول جداشدن در زیر ( شاید کامل نباشه ولی بیشترش رو اوردم )
درگیر شدن = مبارزه کردن ؛ درگیر شدن = جا افتادن ؛ شرکت کردن ؛ مشغول/درگیر شدن ؛ گرفتن=استخدام ؛ گرفتن = رزرو ، کرایه ؛ گرفتن = جذب ؛

گرم گرفتن
1 - درگیر کار یا قضیه یا موضوعی بودن
● مشغول بودن ( درگیر ( چیزی ) شدن )
● مشارکت کردن
● نامزد کردن
دنبال کردن
به معنی مشغول شدن به چیزی، از حرف اضافه ی in استفاده کنید
مشارکت داشتن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : engage
✅️ اسم ( noun ) : engagement
✅️ صفت ( adjective ) : engaged / engaging
✅️ قید ( adverb ) : engagingly
می پردازد به
سروکار پیدا کرون
این کلمه معنی های زیادی داره:
1_درگیرشدن_درگیر چیزی شدن_دخیل شدن:take part
2_نامزد کردن
اگه بدرتون خورد لایک کنید☘️💚
3_متعهد شدن:undertake _pledge
4=مجذوب کردن_جذب کردن :absorb_captivate
...
[مشاهده متن کامل]

5_رزرو کردن=reserve_book
6_استخدام کردن:hire_employ
7_مشغول شدن_مشغول بودن_مشارکت داشتن:participate
اگه بدرتون خورد لایک کنید☘️💚

دست خوش کردن به چیزی ؛ بدان پرداختن :
به که بکاری بکنی دست خوش
تا نشوی پیش کسان دستکش.
نظامی.
پرداختن به موضوعی
شرکت کردن. . به کار گرفتن. . نامزد کردن. .
درگیر کردن
pledged to be married; betrothed:
اگه دوست داشتید لایک کنید 🌌💎
اجازه دادن
جفت شدن ، قرار دادن کنار هم ، مماس شدن
نامزد
مجذوب
درگیر
engage = engross
به معناهای: کاملا به خود مشغول کردن، به خود جلب کردن، در خود غرق کردن، درگیر شدن در چیزی
انجام دادن
شرکت دادن، دخالت دادن، به کار گرفتن، به کار گماشتن
تعلق خاطر
دخیل شد
ورود کردن
شرکت کردن
Take part in
مجذوب کردن
Researche finding in social psychology showed that delinquent boys who watched aggressive or violent movies are engaged in more acts of physical aggression after seeing these movies than delinquent boys who watched neutral movies.
در این جا به معنای درگیر شدن، مرتکب شدن است.
فعالیت کردن
مشارکت، تعامل، برهمکنش
دخیل شدن، مداخله کردن، درگیر شدن، دخالت کردن
● مشغول بودن
● جلب کردن
● درگیر چیزی شدن
● نامزد کردن
مشغول شدن
شرکت کردن
متعهد شدن - نامزد کردن - حمله کردن - گرفتن - درگیرشدن
درگیر شدن ب کاری گرفتن
استخدام کردن - به کار گماشتن
تعامل
رافع ( مسوولیت )
نامزد شدن
نامزد کردن یا نامزد گرفتن
مشارکت
ارتباط برقرار کردن
دخالت کردن
درگیر شدن
دخیل شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٨)

بپرس