endure

/enˈdjʊr//ɪnˈdjʊə/

معنی: تحمل کردن، متحمل شدن، بردباری کردن، طاقت چیزی راداشتن، تاب چیزی را اوردن
معانی دیگر: (درد و خستگی و غیره) تاب آوردن، رنج بردن، (درد) کشیدن، پایستن، یارا داشتن، (با شرایط نامساعد) ساختن، شکیبایی کردن، بردبار بودن، به روی خود نیاوردن، پایداری کردن، دوام آوردن، استقامت کردن، پایدار ماندن، پاینده بودن، جاودان بودن، پایا بودن، بردباری کردن دربرابر

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: endures, enduring, endured
(1) تعریف: to bear up under or function in spite of.
مترادف: survive, weather, withstand
متضاد: succumb
مشابه: bear, brave, live, outlast, outlive, stand, suffer, sustain, take, undergo

- Somehow we endured the desert heat.
[ترجمه ب گنج جو] به نحوی از انحا این جهنم رو تو برهوت تحمل میکنیم.
|
[ترجمه سلمان] به هر نحوی که بود گرمای صحرا را تحمل کردیم.
|
[ترجمه رقیه] �به هر حال ما گرمای بیابان را تحمل کردیم
|
[ترجمه گوگل] یه جورایی گرمای کویر رو تحمل کردیم
[ترجمه ترگمان] به نوعی گرمای صحرا را تحمل کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Those prisoners who were unable to endure the punishments perished.
[ترجمه Migody] زندانی هایی که از تحمل شکنجه ها ناتوان بودند، مردند.
|
[ترجمه گوگل] آن زندانیانی که نتوانستند مجازات ها را تحمل کنند از بین رفتند
[ترجمه ترگمان] این زندانی ها که نمی توانستند مجازات را تحمل کنند، نابود شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to put up with or tolerate.
مترادف: abide, bear, brook, take, tolerate, withstand
مشابه: deal with, handle, stand, stomach, suffer, weather

- He endured her criticism for years.
[ترجمه مریم] اون سال ها طعنه های او ( خانم ) را تحمل کرد
|
[ترجمه گوگل] او سال ها انتقادات او را تحمل کرد
[ترجمه ترگمان] او سال ها انتقاد خود را تحمل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to exist through time; last.
مترادف: continue, last, persist, survive
متضاد: die, perish, vanish
مشابه: abide, exist, linger, live, obtain, prevail, remain, take

- A star endures for billions of years.
[ترجمه گوگل] یک ستاره میلیاردها سال دوام می آورد
[ترجمه ترگمان] یک ستاره میلیاردها سال دوام می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to bear up under adversity, or to function in spite of it.
مترادف: persevere, withstand
متضاد: collapse, fade, wither
مشابه: obtain, persist, prevail

- The peasants suffered, but they endured.
[ترجمه گوگل] دهقانان رنج کشیدند، اما تحمل کردند
[ترجمه ترگمان] موژیکها رنج می بردند، اما تحمل می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to endure hardship
سختی کشیدن

2. to endure pain
درد کشیدن

3. he could not endure the dailiness of marriage
او تاب یکنواختی زناشویی را نداشت.

4. i can no longer endure this situation
بیش از این نمی توانم این وضع را تحمل کنم.

5. she was unable to endure jazz
او قادر به تحمل موسیقی جاز نبود.

6. despite everything, iranian culture will endure
علی رغم همه چیز،فرهنگ ایرانی باقی خواهد ماند.

7. why does one literary work endure while others do not?
چرا یک اثر ادبی پایدار می ماند و آثار دیگر نمی ماند؟

8. That which was bitter to endure may be sweet to remember.
[ترجمه نرگس] چیرى که تحملش سخته راحتتر تو ذهن میمونه
|
[ترجمه سمانه] چیزی که تحملش تلخه ممکنه به یاد اوردنش شیرین باشه.
|
[ترجمه گوگل]آنچه تحمل آن تلخ بود ممکن است به خاطر سپردن آن شیرین باشد
[ترجمه ترگمان]چیزی که تلخی آن بود که تحمل آن را داشته باشد، شاید شیرین باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The pain was almost too great to endure.
[ترجمه گوگل]درد تقریبا خیلی زیاد بود که نمی توانستم تحمل کنم
[ترجمه ترگمان]درد بیش از آن بود که بتوان تحمل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Rather than being hoodwinked, I would endure anything.
[ترجمه گوگل]به جای اینکه سرم کند، هر چیزی را تحمل می کنم
[ترجمه ترگمان]به جای اینکه اغفال بشم حاضرم هر چیزی رو تحمل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She could not endure the thought of parting.
[ترجمه گوگل]او نمی توانست فکر جدایی را تحمل کند
[ترجمه ترگمان]نمی توانست این فکر جدایی را تحمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The tears happen. Endure, grieve, and move on. The only person who is with us our entire life, is ourselves. Be ALIVE while you are alive.
[ترجمه گوگل]اشک اتفاق می افتد تحمل کن، غصه بخور، و ادامه بده تنها کسی که در تمام زندگی با ماست، خودمان هستیم تا زنده ای زنده باش
[ترجمه ترگمان]اشک از چشمانم جاری می شود Endure، اندوهگین، و به راه خود ادامه می دهد تنها کسی که تمام عمر خود را با ما می گذراند خود ماست در حالی که زنده هستی، زنده باش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Enjoy when you can, and endure when you must. Johann Wolfgang von Goethe
[ترجمه گوگل]زمانی که می توانید لذت ببرید و زمانی که باید تحمل کنید یوهان ولفگانگ فون گوته
[ترجمه ترگمان]از وقتی که می توانی لذت ببر و هر وقت خواستی می توانی تحمل کنی یوهان ولفگانگ ون گوته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It seemed impossible that anyone could endure such pain.
[ترجمه گوگل]غیرممکن به نظر می رسید که کسی بتواند چنین دردی را تحمل کند
[ترجمه ترگمان]به نظر غیرممکن می رسید که کسی چنین دردی را تحمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He had to endure the racist taunts of the crowd.
[ترجمه گوگل]او مجبور بود طعنه های نژادپرستانه جمعیت را تحمل کند
[ترجمه ترگمان]ناچار بود taunts نژاد پرست جمعیت را تحمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Nothing can help us endure dark times better than our faith.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز بهتر از ایمان ما نمی تواند به ما در تحمل روزهای تاریک کمک کند
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی تواند به ما کمک کند، روزه ای تاریک را بهتر از ایمان خودمان تحمل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. If you were a cactus, I'd endure all the pain just to hug you.
[ترجمه ویدا حسینی] اگر کاکتوس بودی، حاضر بودم تمام دردها را تحمل کنم تا فقط تو را در آغوش بگیرم.
|
[ترجمه گوگل]اگر کاکتوس بودی، تمام دردها را فقط برای بغل کردنت تحمل می کردم
[ترجمه ترگمان]اگر تو یک کاکتوس بودی، من همه درد را تحمل می کردم تا تو را بغل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. They had to endure a long wait before the case came to trial.
[ترجمه ویدا حسینی] مجبور بودند قبل از رسیدن پرونده به دادگاه مدت زیادی منتظر بمانند.
|
[ترجمه گوگل]آنها باید منتظر طولانی مدت بودند تا پرونده به محاکمه برسد
[ترجمه ترگمان]پیش از این که پرونده محاکمه شود می بایست مدتی طولانی صبر کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. We had to endure a nine-hour delay at the airport.
[ترجمه سارا کاووسی] ما مجبور شدیم تاخیر نه ساعته در هواپیما را تحمل کنیم.
|
[ترجمه ویدا حسینی] مجبور شدیم تأخیر ۹ساعته در پرواز را تحمل کنیم.
|
[ترجمه Migody] ما باید 9 ساعت تاخیر تو فرودگاه رو تحمل میکردیم.
|
[ترجمه گوگل]مجبور شدیم یک تاخیر 9 ساعته را در فرودگاه تحمل کنیم
[ترجمه ترگمان]مجبور شدیم ۹ ساعت تاخیر در فرودگاه داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تحمل کردن (فعل)
stomach, support, stand, tolerate, withstand, bear, stick, comport, sustain, suffer, endure, bide, thole, experience, undergo

متحمل شدن (فعل)
support, bear, sustain, suffer, endure

بردباری کردن (فعل)
endure

طاقت چیزی راداشتن (فعل)
endure

تاب چیزی را اوردن (فعل)
endure

انگلیسی به انگلیسی

• suffer without complaint, tolerate; continue on in spite of difficulty
if you endure a painful or difficult situation, you bear it calmly and patiently.
if something endures, it continues to exist.

پیشنهاد کاربران

پایدار بودن، جاودان بودن، ماندگار بودن
endure ( v ) ( ɪnˈdʊr ) =to experience and deal with sth that is unpleasant, e. g. She couldn't endure the thought of leaving him. =to continue to exist for a long time, endurable ( adj )
endure
the synonyms for this verb
withstand
tolerate
stand
remain alive
تحمل کردن، متحمل شدن، بردباری کردن، دوام آوردن
دوستان به تلفظ این کلمه دقت کنین: /enˈdjʊr/
یعنی /این. دِ ( و ) ر/ خونده میشه. ( و ) رو خیلی باید زیرزبونی بگین.
endure = to continue to exist for a long time
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : endure
✅️ اسم ( noun ) : endurance
✅️ صفت ( adjective ) : enduring / endurable
✅️ قید ( adverb ) : enduringly
پشت سر گذاشتن
دوام آوردن
تاویدن.
بَرتاویدَن.
پا بر جا بودن
bear
encounter
به جان خریدن، پذیرا شدن، پیه چیز سختی رو به خود کشیدن
Last for along time
مواجه شدن، روبرو شدن، تجربه کردن
شکیبا بودن
تحمل کردن

رنج کشیدن، تحمل کردن
پایدار ماندن، دوام آوردن
friendships which endure over many years
a success that will endure
The torn flag has endured as a symbol of freedom.
● تاب آوردن، شکیبایی کردن
● باقی ماندن، دوام آوردن
برای مدت زمان زیادی دوام اوردن last for a long time
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس