فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: embeds, imbeds, embedding, imbedding, embedded, imbedded
مشتقات: embedment (imbedment) (n.)
حالات: embeds, imbeds, embedding, imbedding, embedded, imbedded
مشتقات: embedment (imbedment) (n.)
• (1) تعریف: to set or enclose firmly in some surrounding material.
- The rice plants are embedded in the mud.
[ترجمه گوگل] بوته های برنج در گل فرو رفته اند
[ترجمه ترگمان] گیاهان برنج در گل قرار گرفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گیاهان برنج در گل قرار گرفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to integrate into.
- He embeds farm expressions from his boyhood in his writing.
[ترجمه گوگل] او عبارات مزرعه ای از دوران کودکی خود را در نوشته هایش جاسازی می کند
[ترجمه ترگمان] او از دوران کودکی در نوشته های خود اصطلاحات کشاورزی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از دوران کودکی در نوشته های خود اصطلاحات کشاورزی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید