ego

/ˈiːɡoʊ//ˈeɡəʊ/

معنی: نفس، خود، ضمیر
معانی دیگر: عزت نفس، خود ارج، غرور، خودپسندی، خودپرستی، ابرتنی، بادسری، خویش کامگی، خودخواهی، خود (انسان خودآگاه)، خویشتن، (فلسفه) نفس، منیت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: egos
(1) تعریف: the self, as distinguished from other persons and the external world.
مشابه: psyche

(2) تعریف: the conscious mind.

(3) تعریف: self-esteem or self-respect.
مشابه: pride

- Parents who are too critical can destroy a child's ego.
[ترجمه وحید ملایی] والدینی که زخم های عمیقی در قلب خود دارند می توانند زخمهای عمیقی در قلب فرزند خود ایجاد کنند.
|
[ترجمه منا جهانبخشی] والدینی که بیش از حد سختگیر هستند غرور فرزندشان را خدشه دار می کنند.
|
[ترجمه Saeed] والدینی که بیش از حد ایراد میگیرند، میتوانند عزت نفس کودک رو نابود کنند.
|
[ترجمه meysam] والدینی که شدیدا منتقد ( فرزند خودشون ) هستن می تونن غرور بچه رو تخریب کنن.
|
[ترجمه رضا صداقت] والدینی که بیش از حد نسبت به فرزندان شان حساس هستند و باعث از بین بردن عزت نفس آنها می شوند
|
[ترجمه گوگل] والدینی که بیش از حد انتقادی هستند می توانند نفس کودک را از بین ببرند
[ترجمه ترگمان] والدینی که بیش از حد حساس هستند می توانند عزت نفس کودکان را از بین ببرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a feeling of superiority or inflated sense of pride; conceit.

- He has such a big ego that he truly believes he is never wrong.
[ترجمه Metis] آنچنان غروری دارد که به واقع باور دارد هرگز اشتباه نمی کند.
|
[ترجمه morteza] او چنان عزت نفس بزرگی داره که واقعا معتقد است که اون ( پسره ) هرگز اشتباه نمی کنه.
|
[ترجمه گوگل] او چنان منیت بزرگی دارد که واقعاً معتقد است هرگز اشتباه نمی کند
[ترجمه ترگمان] او چنان شخصیت بزرگی دارد که او واقعا معتقد است که هرگز اشتباه نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: in psychoanalytic theory, the personality component that mediates between the unconscious drives and external reality.
مشابه: psyche

جمله های نمونه

1. his ego did not let him admit his mistake and apologize
غرورش به او اجازه نداد که اشتباه خود را بپذیرد و پوزش بخواهد.

2. his ego is colossal
خودخواهی او بیش از حد است.

3. he lacked a political alter ego on the editorial board
او فاقد دوستی صمیمی در هیئت ویراستاران بود.

4. failing the test made quite a dent in his ego
رد شدن در امتحان غرور او را جریحه دار کرد.

5. He's my alter ego we go everywhere together.
[ترجمه آناهیتا] او مانند همزاد من است، ما همه جا با هم می رویم
|
[ترجمه گوگل]او شخصیت جایگزین من است که همه جا با هم می رویم
[ترجمه ترگمان]اون ضمیر alter منه که همه جا با هم میریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. That man has such an enormous ego - I've never known anyone so full of themselves!
[ترجمه Metis] آن مرد بیش از حد مغرور است. هرگز آدمی به این خودپسندی ندیده بودم.
|
[ترجمه pishi] آن مرد خیلی مغرور است، هیچوقت ادمی به این خودشیفته ای ندیده بودم.
|
[ترجمه گوگل]آن مرد چنین منیت عظیمی دارد - من هرگز کسی را اینقدر پر از خودش نشناختم!
[ترجمه ترگمان]این مرد چنان نفس عمیقی دارد که هرگز کسی را این قدر پر از خود ندیده بودم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Richard has the biggest ego of anyone I've ever met.
[ترجمه Metis] ریچارد مغرروترین ادمی است که تا به حال ملاقات کرده ام.
|
[ترجمه گوگل]ریچارد بزرگترین نفس را در بین هر کسی که تا به حال دیده ام دارد
[ترجمه ترگمان]ریچارد بزرگ ترین شخصیت هر کسی است که تا به حال دیده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Barry Humphries's alter ego Dame Edna has taken the US by storm.
[ترجمه گوگل]آلتر ایگوی بری هامفریز، دام ادنا، ایالات متحده را تحت تأثیر قرار داده است
[ترجمه ترگمان]شخصیت تغییر یافته \"بری Humphries\" (Edna Edna)با طوفان ایالات متحده را تسخیر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Winning the prize really boosted her ego.
[ترجمه گوگل]بردن جایزه واقعاً روحیه او را تقویت کرد
[ترجمه ترگمان]برنده شدن جایزه، عزت نفس او را بالا برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It was a huge blow to his ego to find out he was so unpopular.
[ترجمه گوگل]این یک ضربه بزرگ به نفس او بود که متوجه شد او بسیار محبوب نیست
[ترجمه ترگمان]ضربه بزرگی به نفسش بود که متوجه شد او خیلی منفور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Their singer's on a real ego trip.
[ترجمه گوگل]خواننده آنها در یک سفر واقعی است
[ترجمه ترگمان]خواننده آن ها در سفر با عزت نفس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The great success has bloated her ego to an alarming degree.
[ترجمه گوگل]موفقیت بزرگ، نفس او را تا حد نگران کننده ای متورم کرده است
[ترجمه ترگمان]موفقیت بزرگ غرور او را به میزان هشدار دهنده افزایش داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was on another one of his ego trips, directing and taking the main part in a film.
[ترجمه گوگل]او در یکی دیگر از سفرهای خود بود و کارگردانی و نقش اصلی یک فیلم را بر عهده داشت
[ترجمه ترگمان]او در یکی دیگر از سفره ای شخصی خود بود، و بخش اصلی فیلم را کارگردانی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Superman's alter ego was Clark Kent.
[ترجمه گوگل]آلتر ایگوی سوپرمن کلارک کنت بود
[ترجمه ترگمان]سوپرمن تغییر شخصیت سوپرمن \"کلارک کنت\" بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نفس (اسم)
air, wind, breath, self, ego, oneself, snuff

خود (اسم)
alter ego, ego, galea, helmet

ضمیر (اسم)
heart, ego, mind, conscience, pronoun, soul

تخصصی

[روانپزشکی] خود، منف ایگو. فروید در سال 1923 مدل ساختاری دستگاه روانی را با اید و ایگو معرفی نمودو از نقطه نشر ساختاری، دستگاه روانی به سه حوزه تقسیم می شود
[یوگا] ذهن و منیت موجود در بیداری - نفس - منیت

انگلیسی به انگلیسی

• part of a person which distinguishes itself from others, the "i" part of the psyche
your ego is your opinion of your own worth.

پیشنهاد کاربران

هرکدام از ما افراد انسانی دارای یک نیمزوج آسمانی و جاودانه خاص و ویژه خویش با جنسیت معکوس می باشیم. نفس مجرد یا منِ آن نیمزوج ملکوتی در حال حاضر در نفس مجرد یا منِ واحد و بیکران خدا در خواب ژرف و شیرین
...
[مشاهده متن کامل]
بسر می برد و در طی حالت برزخ تا لحظه بسته شدن نطفه در رحم مادرش در دنیای خاص و ویژه خویش و بیداری دوباره، به کمک حواس و فهم و عقل بیکران خدا از مشاهده و تجربه عشق و زندگی روئیایی با کمیت و کیفیت بهشت برین برخوردار است. و حتا به حال و روز نیمزوج دنیوی خود هم بطور کامل واقف و آگاه می باشد. البته نه با اختیار و اراده و خواست خود که در طول عالم یا حالت برزخ فاقد آن قوا می باشد، بلکه با اختیار و خواست مطلق و آزاد خدا و آنهم بطور مطلق مستقل از کلیه پندار ها و گفتار ها و رفتار های نیک و بد دنیوی این دو نیمزوج و بدون کوچکترین تبعیض و استثنائی بین آنان. این دو نیمزوج ملکوتی ( و نه کهن الگو های زمینی کارل گُستاو یونگ تحت نام های آنیما و آنیموس ) در طول این سفر دایره وار دنیوی، مقطعی، نزولی و صعودی محتوای کیهان یا جهان بین دو بهشت برین متوالی یعنی بین مبدء و معاد حقیقی و واقعی در طول هم و پشت سر همدیگر در دو دنیای مادی روانی با بذر قابل رشد روحی ( دنیای دیگر هم مثل این دنیا و از خمیر مایه ساختاری همین دنیا ) از طریق گردش وقوع بیگ بنگ ها یا مهبانگ های هفتگانه بر اثر نوسانات خودکار و متوالی انبساط و انقباض در چهارچوب طرح مطلق آفرینش و بر اساس قوانین جاودانه و آئین نامه های اجرایی ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر آن، از مادر متولد میشوند و عشق و زندگی های دنیوی خودرا با غیر ( غیر خودی یا بیگانه از خود ) تجربه و سپری می نمایند و آنهم هر کدام نه فقط یک یا صد و یا هزار و یکبار بلکه هرکدام دقیقا به تعداد یک هفتم کلیه حلقه های زنجیره دایره وار علت و معلول. و نشئگی روئیای - برزخی با کمیت و کیفیت بهشت برین را باهم و در کنار هم تجربه و سپری می نمایند، هرکدام تا لحظه بسته شدن مجدد نطفه در رحم مادر و در دنیای خاص و ویژه خویش. اندازه یا مقدار زمانی دوران جدائی و دوری آندو از هم فقط مساوی خواهد بود با طول زندگی دنیوی کوتاه مدت ( حدود ۱۰۰ ) هرکدام از آنها. اگر طول زندگی برزخی هفت برابر طول عمر کلی محتوای کیهان یا جهان یعنی هفت برابر فاصله زمانی بین وقوع دو مه بانگ متوالی به فرض ۶۳۰ میلیارد سال باشد، آنگاه طول صد ساله دنیوی در مقایسه با آن شاید به اندازه یک ثانیه باشد. این زمان ( ۶۳۰ میلیارد سال ) فقط از دیدگاه بیدار زندگان بسیار طولانی به نظر میرسد، اما از دیدگاه خوابیده اموات یا مردگان بیش از یک ثانیه طول نخواهد کشید. بدبینی به واژه ایگو و هوا و حوس های نفس به اصطلاح سرکش ریشه در نتیجه گیری های اشتباه پیشنیان بخصوص انبیا و اولیا آیینی و دینی و فلسفی و عرفانی دارند در طی تعریف چیستی و ارائه معنای پدیده ها یا مفاهیمی از قبیل ماده، روح ، روان، جان ، من ( نفس مجرد ) ، حواس و فهم و عقل، خاطره، غریزه، عاطفه و احساس، هوش و آگاهی و خودآگاهی، کاتِگوری، فنومن، نئومن و نوومن .

خود پر اهمیت بینی
1. ( روانشناسی ) خود. من 2. شخصیت 3. غرور. عزت نفس 4. خودخواهی. خودپرستی. منیت
مثال:
Eric's ego was bruised
شخصیت و عزت نفس اریک جریحه دار شده بود.
your ego is your opinion of your own worth.
در محاورات معنی منفی داره. وقتی میگن تو ego بزرگی داری یعنی خیلی داری خودتو دست بالا میگیری یا خیلی اعتماد به نفس کاذب داری.
دوستان توجه داشته باشید که ایگو بعضی وقتها تو مقالات با سلف مقایسه میشه، در این موارد، ایگو رو باید، من، ترجمه کنید و سلف رو هم، خود، ترجمه کنید. در این صورت سوپر ایگو هم میشه فرامن.
واژگان مصوبی که معمولا برای اینها به کار می رود:
id: نهاد
ego: من، خود، نفس
superego: فرامن، فراخود، وجدان
ego – self - importance; the feeling or opinion that one has about oneself
* Simon has a huge ego and thinks he’s better than everyone else.
این لغت توی روانشناسی و فلسفه معانی پیچیده ای داره ولی عموما معنیش میشه:
عزت نفس
"he need a boost to his ego"
او نیازمند تقویت عزت نفس خودش است
باورهای که به خودت داری
خود شیفتگی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : egotize
✅️ اسم ( noun ) : ego / egoism / egotism / egoist / egotist / egomania / egomaniac / egocentrism
✅️ صفت ( adjective ) : egoistic / egotistic / egotistical / egocentric / egomaniacal / egoistical
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ قید ( adverb ) : egotistically / egocentrically / egoistically

در جواب اون دوستی که گفتن"ego همان نفس اماره انسان است که انسان را به سوی کارهایی که عقل و وجدان می گوید باز می دارد. نفس لوامه یعنی : غرور /خودخواهی/هوس و . . . . "
این توضیحات درمورد نفس اماره و لوامه برعکسه، درستش اینه: نفس اماره ( روان بَدفَرما ) انسان را بسوی کارهای زشت هدایت می کند. نفس لَوّامه ( روان سرزنشگر ) این نفس انسان را بخاطر اعمال زشتی که مرتکب می شود، سرزنش می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

Kill the toxic ego that will run your life
فکرکنم همون نفس اماره میباشد که یکی ازدوستان نوشتند. . .
ego اصلا به معنای عزت نفس نیست. ego یک معنای کاملا منفی داره. کسی که گرفتار ego یا نفس میشه همیشه در هر شرایطی نگران دیدگاه دیگران نسبت به خودش هست.
!You have a high ego
خیلی مغروری!
به معنای غرور، عزت نفس
درگیر نفس خود یا اسیر اندیشه خود
به معنایی واضح تر ( خود شیفتگی )
وجودمون
وجود خودمون
عزت نفس
بنظرم این کلمه اصلا معنی "خود" نمیده!
در دیکشنری که نوشته "ذهنیت یک فرد نسبت به خودش " اما بنظرم اینم جواب نمیده من "نجواهای ذهن" معنیش میکنم چون یه جاهایی ego به عنوان افکاری هست که آدمی رو عقب نگه میداره و این نجواها میخوان مدام تو سر آدم بزنن که تو نمیتونی و موفق نمیشی یا از این دست ذهنیتهای منفی نگر
...
[مشاهده متن کامل]

یک گرامر خاص داره
من دروغین، نفس، ضمیر،
ایگو با واژهٔ�خود� کاملاً متفاوت است
Self:خود
Ego: ایگو، من دروغین، من خیالی، نفس، نفسانیت
ego ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: آن من
تعریف: 1. حس آگاهانه از خود، یعنی از همۀ پدیده های روان شناختی و فرایندهایی که با آن مرتبط است، مانند نگرش ها و ارزش ها و توجهات فردی|||2. در روان کاوی، مؤلفه ای از شخصیت که با جهان بیرون سروکار دارد و به ویژه فرد را قادر می سازد تا درک کند، دلیل بیاورد، مشکل گشایی کند و به فرمان فرامن تکانه های غریزی فرومن را تنظیم کند
...
[مشاهده متن کامل]

من
غرور
منیت یا خویشتن
در متون روانشناسی "من" ترجمه شده است.
هر چند معادل مناسب به نظر نمی رسد.

نفسانیت، منیت
هویت خود
خودخواه
خود، نَفس، خویشتن، ضمیر
یونانیان باستان واژه های ترکیبی " فِنو مِن " و " نو مِن " را وارد زبان و ادبیات کردند که با استفاده از این مفاهیم بتوانند ظاهر و باطن اشیاء و موجودات زنده را از هم تمیز دهند. فنومن یا پدیده به ظهور رسیده نزد یوناینان باستان دارای یک باطن هم بود که ارسطو آنرا جوهر یا ماهیت نامحسوس نامید و قبل از او افلاطون به صِوَر ثابت و جاودانه مستقر در عالم اعلای ایده ها باور داشت و
...
[مشاهده متن کامل]

اشیاء و موجودات را سایه ناپایدار و فنا پذیر آن مجسمه های ملکوتی که سر جای خود میخکوب شده و دیدگان
( چشم های قالب مثالی روان ) خودرا به ایده ایده ها که در مرکز عالم ملکوتی قرار دارد، خیره نموده اند. اما امروز طوریکه میتوانیم بدانیم ، اگر یک مجسمه متحرک نباشد، سایه آن هم نمی تواند متحرک باشد مگر اینکه شمع و چراغ مرکزی مثل پروانه دور او بچرخد.
واژه های فنو من و نو من در اصل و ریشه به زبان ایران باستان بر میگردند و به شکل " فَنو مَن " یا فَن و مَن " و
" نو مَن " تلفظ میشده اند و یونانیان علامت فتحه را به کسره تبدیل نموده که ریشه اصلی آنها در ذهن آیندگان محو و گم شود. لذا فَنومَن به معنای منِ فن و فیت باز یا من تجربی میباشد و نو مَن به معنای من نو یا به احتمال قریب به یقین من ذهنی یا منی که در باطن من تجربی قرار داشته باشد و تحت تاثیرات بستر تمدنی و فرهنگی قرار نگرفته باشد. رومیان پیشوند های فِنو و نو را از این واژه های ترکیبی حذف نمودند و مِن باقی مانده را اِگو نامیدند. حال واژه اِگوی رومی آیا ریشه در زبان لاتین دارد و یا باز هم در بین ایرانیان باستان یک واژه شناخته شده و مرسوم بوده است؟ حروف الفبای زبان های عبری و عربی طوریکه می دانیم با حرف الف شروع میشوند و حرف " آ " اولین حرف در الفبای زبان فارسی می باشد. دوران ابتدایی در مدرسه این حرف را " الف با کلاه " یا آی با کلاه تلفظ میکردیم و آنهم به این دلیل که علامت
" مد ~ " روی سرش نبود. رومیان این کلاه را از سر این حرف برداشتند و آنرا به ( اِ یا e ) تبدیل کردند و پیشوند
" گو " را دست نخورده باقی گذاشتند.
آگو در بین ایرانیان باستان به احتمال قوی به معنای آغاز گر کلام بوده است، زیرا واژه " گو " از مصدر گفتن است و منظور از آغاز گر کلام موجودی است که کلمه و کلام در پیش او بوده باشد و این منشاء کلام کی میتوانسته بوده باشد غیر از خداوند. انجیل چهارم با این جمله آغاز میشود : اول کلمه بود و کلمه نزد خداوند بود و خداوند خود کلمه بود و خداوند کلمه را بیان داشت و امر کرد بشو و همه چیز شد. به این معنا که خداوند خود در قالب کلمه خودرا در قالب کلمه بیان داشته است و یا با عبارتی دیگر امر خلقت را در خود و بر خود فرموده است و نه بر پهنه نیستی. به هر حال عارفان به ره روان راه حق و روانکاوان به در جهت بهبود روان به جویندگان ره سلامتی و بهداشت روان پند می دهند که از این اِگو عبور کنند.
" مِن " در زبان یونانی و اِگوی لاتین هردو اشاره ای به
" مَن " در زبان ایرانیان دارد. جالب توجه است که نه ایرانیان و نه رومیان و یونانیان باستان و نه فلاسفه و حکیمان عصر جدید نتوانسته اند تصورات روشنی نه از من تجربی یا طبیعی و تاریخی و نه من ذهنی و استعلایی یا با قول ارسطو جواهر دست نیافتنی و ماهیت های ثابت و یا به قول کانت شیء فی نفسه یا شیء و موجود زنده هر کدام به خودی خود که شناخت آن گویا محال باشد، را ارائه داده باشند. در این زمینه تاکنون فقط با یک من تجربی و یک من ذهنی یا استعلایی سروکار داشته ایم و در مورد آن هم زیاد چیزها به گوشمان رسیده است. چیزی که بطور واضح میتوان آنرا در جوامع بشری مشاهده کرد این است که من تجربی هم مذکر است و هم موئنث و اندکی هم یافت میشوند که نیمی این و نیمی آنند که به جنس بینابین معروفند. غیر از این من تجربی دارای تمایلات جنسی همجنس گرایانه هم می باشد. آیا این پدیده های ظاهر شده و آشکار بیرونی میتوانند روی من ذهنی، باطنی و یا من استعلایی هم تاثیر گذاشته باشند و اورا به چند من ذهنی تقسیم نموده باشند؟ یا این پدیده های جنسی آشکار و ظاهری و پدیدار شده در باطن خویش دارای جنبه های پنهانی هم می باشند که هنوز پدیدار نگشته اند و در انتظار به ظهور رسیدن با سر می برند؟ برای اینکه سخن به درازا نکشد، توجه خواننده گرامی را به بحث های دیگر در همین زمینه و همین سایت به خصوص بحث هفت عالم معطوف می دارم.

ساختار های روانی اجتماعی و شرطی شدپی ها و پنهان کردن خود در نقابها
خویش
نفس
ego همان نفس اماره انسان است که انسان را به سوی کارهایی که عقل و وجدان می گوید باز می دارد. نفس لوامه یعنی : غرور /خودخواهی/هوس و . . . .
خود ( روانشناسی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس