experienced

/ɪkˈspɪr.iː.ənst//ɪkˈspɪr.iː.ənst/

معنی: با تجربه، ورزیده، اموخته
معانی دیگر: کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: wise or knowledgeable as a result of accumulating experience.
مترادف: education, practiced
متضاد: green, inexperienced, innocent, raw
مشابه: accomplished, adept, competent, expert, informed, knowledgeable, master, proficient, qualified, savvy, seasoned, skilled, sophisticated, wise, worldly-wise

جمله های نمونه

1. an experienced guide showed us around kerman
یک راهنمای باتجربه کرمان را به ما نشان داد.

2. an experienced man
یک مرد باتجربه

3. an experienced statesman
دولتمرد کهنه کار

4. an experienced teacher
معلم با تجربه

5. an experienced wrestler's repertoire of tricks
مجموعه ی ترفندهای یک کشتی گیر پرسابقه

6. i experienced no sensation in my left foot
در پای چپم هیچ چیزی را حس نمی کردم.

7. more experienced soldiers can be used as monitors and instructors for the new soldiers
سربازان با تجربه تر می توانند به عنوان سرمشق و مربی سربازان جدید مورد استفاده قرار گیرند.

8. the patient experienced chest pains again
بیمار دوباره احساس درد در سینه ی خود کرد.

9. a highly educated, experienced teacher
معلمی بسیار تحصیل کرده و با تجربه

10. a pool of experienced scientists
یک گروه ازدانشمندان پر تجربه

11. a shortage of experienced personnel
کمبود کارمندان ورزیده

12. he is an experienced binder
او صحاف با تجربه ای است.

13. the hardships she experienced in her youth
سختی هایی که در جوانی کشید

14. people who have never experienced hunger
مردمی که هرگز گرسنگی نکشیده اند

15. the handiwork of an experienced master
اثر یک استاد پرتجربه

16. . . . it requires an ox and an experienced man
. . . گاو نر می خواهد و مرد کهن

17. As the deadline approached she experienced a bewildering array of emotions.
[ترجمه گوگل]با نزدیک شدن به موعد مقرر، او مجموعه ای از احساسات گیج کننده را تجربه کرد
[ترجمه ترگمان]با نزدیک شدن مهلت آن، او مجموعه ای از احساسات گیج کننده را تجربه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Her lawyer seemed very knowledgeable and experienced.
[ترجمه گوگل]وکیل او بسیار آگاه و با تجربه به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]وکیل او بسیار باهوش و باتجربه به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The staff are all highly experienced.
[ترجمه گوگل]پرسنل همه با تجربه هستند
[ترجمه ترگمان]کارکنان به شدت باتجربه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. An experienced detective was assigned to the case.
[ترجمه گوگل]یک کارآگاه مجرب برای رسیدگی به این پرونده تعیین شد
[ترجمه ترگمان]یه کارآگاه با تجربه برای پرونده تعیین شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. He experienced a sudden pang of conscience.
[ترجمه گوگل]او یک عذاب وجدان ناگهانی را تجربه کرد
[ترجمه ترگمان]ناگهان احساس ناراحتی وجدان به او دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. India is where I first experienced real culture shock.
[ترجمه گوگل]هند جایی است که من برای اولین بار شوک فرهنگی واقعی را تجربه کردم
[ترجمه ترگمان]هند جایی است که اولین بار شوک فرهنگی را تجربه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

با تجربه (صفت)
thoroughbred, experienced, practiced, practised

ورزیده (صفت)
experienced

اموخته (صفت)
experienced, taught

انگلیسی به انگلیسی

• practiced, seasoned, having had much experience in a particular field or in life
experienced is used to describe someone who has done a particular job for a long time.

پیشنهاد کاربران

اوعجوبه، ملاء از تجارب مختلف، بی نظیر، شگفت انگیز . . .
نشیب و فراز دیده
مجرب . که سخت و سست و پست و بلند جهان دیده است . سرد و گرم چشیده . تجربت اندوخته .
نشیب و فراز دیده. [ ن ِ / ن َ ب ُ ف َ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مجرب. که سخت و سست و پست و بلند جهان دیده است. سرد و گرم چشیده. تجربت اندوخته.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : experience
✅️ اسم ( noun ) : experience
✅️ صفت ( adjective ) : experienced / experiential
✅️ قید ( adverb ) : _
آزموده، کارآزموده، پرآموخته
هفت خط، هفت خط روزگار ( عامیانه )
دنیادیده، باتجربه، ماهر، کارکشته، مجرب، کهنه کار
? You're so experienced. Shall we see you in iran one day
I hope so. Hopefully in the next year
آموزش دیده
تجربه کردن
تجربه شده
ماهر
کارآزموده
باتجربه

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس