🔸 معادل فارسی:
بی هدف رها شدن / سرگردان بودن / بی جهت حرکت کردن
در زبان محاوره ای:
ول بودن، بی برنامه چرخیدن، بی جهت وقت تلف کردن، بی سکان رفتن
- - -
🔸 تعریف ها:
1. ** ( روان شناختی – بی جهتی ) :**
... [مشاهده متن کامل]
حرکت کردن در زندگی بدون هدف روشن، بدون تصمیم گیری آگاهانه یا بدون تعهد به مسیر مشخص
مثال:
> He drifted through his twenties without a clear plan.
> دهه ی بیست زندگی شو بی هدف گذروند.
2. ** ( رفتاری – انفعالی ) :**
واکنش پذیر بودن به شرایط به جای کنش گر بودن؛ اجازه دادن به محیط یا دیگران برای تعیین مسیر زندگی
مثال:
> A man with purpose doesn’t drift.
> مردی که هدف داره، بی جهت سرگردون نمی شه.
3. ** ( استعاری – بدون لنگر ) :**
در متون استعاری، *drift* نماد فردی ست که مثل قایقی بدون سکان، با هر موجی جابه جا می شود—بدون ثبات، تصمیم، یا تعهد
مثال:
> Don’t drift—decide where you’re going.
> بی هدف نچرخ—تصمیم بگیر کجا می خوای بری.
- - -
🔸 مترادف ها:
wander – float – meander – aimlessly move – lose direction – coast – drift off course
به حرکت در امدن و پخش شدن
توده برف
#۲:
Earth Moon drifts away 4cm each year.
People life drifts out from truth each min.
سوق دادن؛ مثلاً در چشم Drifting movements به معنای حرکات سوقی است.
پخش شدن صدا ( موزیک )
Drift یعنی رانش، انحراف، یا تغییر تدریجی.
در زمینه های مختلف، معنی های خاصی دارد:
در هواپیمایی، N1 drift یعنی تغییر تدریجی و غیرعادی در دور فن موتور.
در مهندسی و الکترونیک، drift یعنی تغییر آرام و ناخواسته در یک مقدار ( مثلاً دمای یک سنسور یا ولتاژ یک مدار ) .
... [مشاهده متن کامل]
در مکالمه عامیانه، ممکن است به معنی "بدون هدف حرکت کردن" باشد، مثل "او در زندگی اش سرگردان است" ( He is drifting in life ) .
رانش ( حرکت آهسته و تدریجی چیزی به وسیله باد یا آب ) - اسم
Example: the boat began to drift out to seaحرکت کردن ( حرکت آهسته و بدون هدف مشخص ) - فعل
Example: he drifted aimlessly around the room
... [مشاهده متن کامل]
انحراف ( دور شدن از مسیر اصلی یا هدف ) - اسم
Example: a drift from the original plan
بیراهه رفتن ( دور شدن از بحث اصلی ) - فعل
Example: lets not drift from the main topic
توده ( انباشته شدن برف یا ماسه توسط باد ) - اسم
Example: a huge snow drift
میل ( گرایش یا جهت کلی چیزی ) - اسم
Example: I don't understand the drift of this question.
لغزش ( تغییر تدریجی در عقاید یا رفتار ) - اسم
Example: The political party exprienced some drift in the last years.
دریفت ( در رانندگی، سُر دادن عمدی خودرو در پیچ ) - اسم، فعل
Example: he likes to drift his car
کُس دادن ( زن هرزه ) ( عام - رکیک ) - اسم.
Example: She drifts with too many men
بی هدف حرکت کردن
دوردرجا
Dowrdarju
خیلی ساده، به زبان خومون یعنی: ویراژ
ویراژ بازی با ماشین.
واژه drift به معنای حرکت یا جابجایی آهسته و پیوسته در یک جهت مشخص است. این واژه معمولاً برای توصیف حرکت یک شیء یا یک خودرو در جهتی مشخص به دلیل عواملی مانند باد، جریان آب یا نیروهای خارجی دیگر استفاده می شود. به عنوان مثال، "The boat started to drift away from the shore" به معنای "کشتی شروع به دور شدن از ساحل کرد" است. در زبان فنی و تخصصی، drift به معنای تغییر تدریجی یا پیوسته در چیزی مانند قیمت ها، داده ها یا رفتار نیز استفاده می شود.
... [مشاهده متن کامل]
منبع CHATGPT4o
غوطه خوردن
منظور
لغزنده. خزنده
machine drift
خطای محاسباتی یک دستگاه در اثر مرور زمان
لغزندگی ( مخالف آن کلمه grip هست که به معنی چسبندگی هست )
- رانش، - حرکت آرام، - تغییرات تدریجی
اگر در ژیروسکوب بکار رود به معنی:
- جهت
- مسیر مطلوب حرکت
سوزاندن تایرها با دریفت ولذّت بردن با آلودگی کردن هوا را وسمّی کردن طبیعت را و. . .
بنام ورزش وتفریح ومسابقه . . .
از مصادیق بارز وبیّن "إسراف وإتلاف وبی عدالتی وتبعیض وشکاف طبقاتی و. . . " هست.
بیدار شو!
به معنای : تغییر تدریجی ،
ناخودآگاه کشیده شدن به سوی. . . . : drift ito
I just drifted into teaching, really. من نا خود آگاه کشیده شدم به سمت تدریس
ناخودآگاه دورشدن از : drift away
The brain drift away from fundamental social skills, such as reading facial
... [مشاهده متن کامل]
expressons during conversation or grasping the emotional context of a subtle gesture
( به خاطر بازیهای رایانه ای و . . . ) مغز به تدریج دور می شود از مهارتهای اجتماعی پایه ای مثل خواندن حالت چهره در طول مکالمه یا فهمیدن محتوای عاطفی یک ژست نامحسوس.
کاربر sam اونی که نوشتید draft هست که معنی پیش نویس میده
NASA curiosity Rover on Mars is watching the clouds drift
مریخ نورد کنجکاوی ناسا داره نگاه می کنه حرکت ابرها رو در مریخ
drift ( زبانشناسی )
واژه مصوب: رانش 1
تعریف: الگوی تغییری که در آن زبان های مرتبط یا گونه های یک زبان پس از جدا شدن از منشأ مشترک ضمن ازسرگذراندن تغییرات و تحولات شباهت هایی با یکدیگر پیدا می کنند که نشان می دهد تحولات آنها سیری متوازی داشته اند
drift velocity = سرعت سوق
به آرامی حرکت کردن در آب یا هوا
بی مقصد حرکت کردن، جریان
کشیده شدن به . . ً
سوق داده شدن به طرفه. . . . . . . .
رانده شدن به سویی
Nounراندگی
drift, expulsionجسم شناور
buoy, floater, driftتوده باد اورده
driftبرف باداورده
driftجریان اهسته
driftتوده شدن
driftیخ رفت
moraine, drift, till
... [مشاهده متن کامل]
Verb
بی اراده کار کردن
drift
جمع شدن
gather, backlog, snuggle, retract, congregate, drift
بی مقصد رفتن
drift
دستخوش پیشامد بودن
drift
۱_ حرکت کردن[به صورت آهسته]
No one noticed that the boat had begun to drift out to seeAfter the band stopped playing, people drifted away in twos and threes۲_تغییر[تدریجی]
The downward drift in copper prices looks like it will continue
... [مشاهده متن کامل]
۳_معنی ، مفهوم ، منظور
After a minute I caught his drift and grinned back
She's married, but she doesn't act as if she is, if you get my drift
۴_ توده ، پشته[که با باد شکل گرفته]
The snow lay in deep drifts
انحراف، بی مقصد💫
بادزدگی
مثلا سَم دریفت داشته یعنی باد زدگی دخ داده و جابجا شده روی زمین بقلی
Catch my drift?
منظورم رو گرفتی؟
لغزش
رانش
شناور بودن، معلق بودن
در عمران به معنی تغییرمکان جانبی هم هست
سوق دادن، سوق یافتن
جدایی
از هم پاشیدن drift away
جرح و تعدیل
در عمران به برف انباشته شده روی سقف میگویند
رانده شدن در اثر باد
اتومبیلرانی ) دریفت
یک تکنیک در کارتینگ و مسابقات اتومبیلرانی که راننده با کنترل پدال گاز و فرمان طول مسیر یک پیچ را با لغزاندن و بکسواد دادن چرخ های ( بخصوص چرخ های عقب ) اتومبیل طی میکند!
کشیده شدن، کشش داشتن
If the output signal slowly changes independent of the measured property, this is defined as drift
سرگردانی
توده ای از چیزی مثل ماسه
سُردهی ، سُراندن
مسابقه سُردهی خودرو
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٨)