dizzy

/ˈdɪzi//ˈdɪzi/

معنی: گیج، دچار دوران سر، گیج شدن
معانی دیگر: منگ، دچار سرگیجه، گیج کننده، سرگیجه آور، منگ کننده، گیج کردن، منگ کردن، گیجیدن، سردرگم، حیران، سرگشته، هاژه، کاتوره، (عامیانه) بی فکر، الکی خوش، بی ملاحظه

جمله های نمونه

1. a dizzy speed
سرعت سرسام آور

2. i became dizzy and the scene became a complete blear to me
سرم گیج رفت و صحنه در نظرم تار و مبهم شد.

3. to make dizzy
گیج کردن

4. for a moment we were dizzy but we quickly came to ourselves
برای لحظه ای گیج بودیم ولی به سرعت حالمان سرجایش آمد.

5. he was looking down from those dizzy heights
او داشت از آن ارتفاعات سرگیجه آور به پایین نگاه می کرد.

6. if you spin around yourself, you will become dizzy
اگر دور خود بچرخی گیج خواهی شد.

7. Lean on me if you feel dizzy.
[ترجمه A.A] اگه سرگیجه داری به من لم بده
|
[ترجمه alone] اگر سرگیجه داری به من تکیه کن
|
[ترجمه Ab] اگر احساس گیجی داری به من تکیه کن ( سرگیجه میشود dizziness )
|
[ترجمه گوگل]اگر سرگیجه دارید به من تکیه کنید
[ترجمه ترگمان]اگه سرگیجه داری به من تکیه کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He's been a bit dizzy and confused since the accident. Do you think it's mild concussion?
[ترجمه A.A] از موقع تصادف تا حالا کمی سرگیجه داشته و گیج شده است فکر میکنید ضربه مغزی خفیفه؟
|
[ترجمه گوگل]او از زمان تصادف کمی سرگیجه و گیج شده است به نظر شما ضربه مغزی خفیف است؟
[ترجمه ترگمان]از تصادف کمی گیج و گیج شده است فکر می کنی ضربه خفیف مغزی باشه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I felt dizzy when I looked down from the top of the television tower.
[ترجمه n_n] وقتی از بالای برج تلوزیون پایین رو نگاه کردم سرم گیج رفت
|
[ترجمه گوگل]وقتی از بالای برج تلویزیون به پایین نگاه کردم احساس سرگیجه داشتم
[ترجمه ترگمان]وقتی از بالای برج تلویزیون به پایین نگاه کردم احساس سرگیجه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Think of had to meet, like very dizzy, when the mind change, such as gone.
[ترجمه گوگل]فکر می کنم مجبور به ملاقات، مانند بسیار سرگیجه، زمانی که تغییر ذهن، مانند رفته است
[ترجمه ترگمان]به این فکر کنید که وقتی ذهن تغییر می کند، مثل گذشته دچار سرگیجه می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He was dizzy with the scorching sun.
[ترجمه گوگل]از آفتاب سوزان سرگیجه داشت
[ترجمه ترگمان]او از آفتاب سوزان گیج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Her head still hurt, and she felt slightly dizzy and disoriented.
[ترجمه گوگل]سرش همچنان درد می‌کرد و کمی سرگیجه و سرگیجه داشت
[ترجمه ترگمان]سرش هنوز درد می کرد و احساس گیجی و گیجی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Climbing so high made me feel dizzy .
[ترجمه mike] صعود به ارتفاعات منو دچار سرگیجه کرد.
|
[ترجمه گوگل]بالا رفتن خیلی سرگیجه بهم دست داد
[ترجمه ترگمان]ارتفاع بالا رفتن باعث شد احساس سرگیجه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I suffer from dizzy spells .
[ترجمه گوگل]من از سرگیجه رنج میبرم
[ترجمه ترگمان]از افسون سرگیجه رنج می کشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I felt faint and dizzy as if the sky and earth began to reel.
[ترجمه گوگل]احساس ضعف و سرگیجه داشتم انگار که آسمان و زمین شروع به چرخیدن کردند
[ترجمه ترگمان]احساس ضعف و سرگیجه می کردم، انگار که آسمان و زمین شروع به چرخش کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Dizzy was a real killer on the trumpet.
[ترجمه گوگل]دیزی یک قاتل واقعی روی ترومپت بود
[ترجمه ترگمان]\"دیزی\" یه قاتل واقعی روی ترومپت بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I escalated to the dizzy heights of director's secretary.
[ترجمه گوگل]من به ارتفاعات سرگیجه منشی کارگردان بالا رفتم
[ترجمه ترگمان]به سمت قله های سرگیجه اور منشی رفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گیج (صفت)
astray, absentminded, wacky, light-headed, distrait, dizzy, staggering, astounding, confounded, hazy, darned, giddy, stupid, slaphappy, muddle-headed, mazy, deuced, muzzy, hare-brained, plumbous, swimming

دچار دوران سر (صفت)
dizzy

گیج شدن (فعل)
dizzy

انگلیسی به انگلیسی

• spin, make dizzy; bewilder, confuse
light-headed, giddy, vertiginous, woozy; confused, bewildered; thoughtless
if you feel dizzy, you feel that you are losing your balance and are about to fall.
if someone reaches the dizzy heights of success, they have been very successful in their chosen career. this expression is used especially of people in the entertainment industry.

پیشنهاد کاربران

گیج و مَنگ - خُل و چِل - اُسکُل - مَلَنگ
When someone is dizzy, they are feeling lightheaded or confused, often due to a loss of balance or disorientation. This term is commonly used to describe someone who is mentally or physically disoriented.
...
[مشاهده متن کامل]

فردی که دچار سرگیجه است، اغلب به دلیل از دست دادن تعادل یا گم گشتگی ( توانایی ضعیف در شناسایی خود یا موقعیت یابی خود در ارتباط با زمان، مکان یا سایر جنبه های اطراف )
این اصطلاح معمولاً برای توصیف فردی استفاده می شود که از نظر ذهنی یا جسمی آشفته است.
مثال؛
After spinning in circles, I felt dizzy and had to sit down.
A person might say, “Looking down from a tall building can make me feel dizzy. ”
Another might explain, “The medication made me feel dizzy and disoriented. ”

shaky, unstable, unsteady
سر گیجی - دچار دوران - گیج - گیج کننده
گیج کننده، گیج، سرگیجه آور، سرگیجه
دروایبدن.
سرگیجیدن.
سرگیجه داشتن
سرگیجه/سرسام آور - گیج - منگ
1 ) I began to feel dizzy
2 ) They will run you dizzy
اینا تو رو گیج می کنه
⭐⭐⭐
Atten:
dizzy= سر گیجه آور - گیجی آور - منگ کننده
fizzy= تیز و پر گاز - کف ( نوشابه های گازدار و . . . )
سرگیجه
Rhondda and the same thing to be the best
Feeling as if everything is turning around and that you might fold
The feeling of falling because you can't see well
feeling as if every thing is turning around and that you might fall

سر گیجگی، احساس سر گیجه
you fill every thing is turning around you
1 - گیج ( دارای سرگیجه ) با confuse اشتباه گرفته نشه
heat and champagne made him feel dizzy
2 - گیج ( حواسپرت )
that dizzy woman
3 - گیج کننده ( سرسام آور )
dizzy speed, dizzy heights
Feeling as if everything is turning around and that you might fall
Toddler bed with a lot of fun and games
Feeling unable to stand steadily
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس