delicate

/ˈdeləkət//ˈdelɪkət/

معنی: حساس، خوش ریخت، لاغر، لطیف، باریک، ظریف، خوش طعم، نازک بین، خوش مزه
معانی دیگر: خوشایند، دلچسب، دلپذیر، لذیذ، (ساختمان یا بافت یا کیفیت) ظریف، نازک، نرم، پاژ، نازک سرشت، پر ریزه کاری، موشکافانه، دارای ظرافت و حساسیت، زودشکن، زودآسیب، گزندپذیر، آسیب پذیر، نرم دل، علیل مزاج، زود بیمار، مافنگی، (وضع و غیره) حساس، سرنوشت ساز، اندیش سز (سزاوار اندیشه و تعمق و مهارت)، با ملاحظه، ملاحظه کار، پاسگر، پایشگر، موی بین، زودانگیخت، پرمهارت، زود دریاب، زودرنج، مشکل پسند، نازک نارنجی

جمله های نمونه

1. delicate cloth
پارچه ی نرم و نازک

2. delicate colors
رنگ های دلپذیر

3. a delicate apparatus regulates the temperature inside the space capsule
دستگاه دقیقی حرارت درون کپسول فضایی را تنظیم می کند.

4. a delicate balance of powers
موازنه ی دقیق نیروها

5. a delicate child
کودک رنجور

6. a delicate design
طرح ظریف

7. a delicate difference
تفاوت ظریف و اندک

8. a delicate flavor
طعم لذیذ

9. a delicate instrument
ابزار دقیق و حساس

10. a delicate odor
بوی خوش

11. a delicate red color
رنگ قرمز ملایم

12. a delicate sense of smell
حس بویایی حساس

13. a delicate situation
وضعیت حساس

14. a delicate stomach
معده ی حساس

15. a delicate vase
گلدان ظریف (زود شکننده)

16. the delicate machinery of a wrist watch
دستگاه دقیق و حساس یک ساعت مچی

17. the delicate operations of the human brain
کنش های حساس مغز انسان

18. on delicate ground
در موقعیت حساس

19. a child's delicate skin
پوست لطیف کودک

20. a host of delicate and indeterminable questions
انبوهی از پرسش های حساس و غیرقابل رسیدگی

21. he has a delicate ear for music
گوش او نسبت به موسیقی حساس است.

22. a guitar player with a delicate touch
گیتار زن که با ظرافت می نوازد

23. These delicate plants need careful nurturing.
[ترجمه بهروز مددی] چنین گیاهان حساسی نیازمند مراقبت بسیار زیادی می باشند.
|
[ترجمه شهریار] این گیاهان حساس، نیاز به پرورش دادنِ همراه با مراقب دارد.
|
[ترجمه گوگل]این گیاهان ظریف نیاز به پرورش دقیق دارند
[ترجمه ترگمان] این گیاهان ظریف به مراقبت زیاد نیاز دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The eye is one of the most delicate organs of the body.
[ترجمه گوگل]چشم یکی از ظریف ترین اندام های بدن است
[ترجمه ترگمان]چشم یکی از the اعضای بدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He noticed her long delicate fingers.
[ترجمه گوگل]متوجه انگشتان ظریف بلند او شد
[ترجمه ترگمان]انگشت های دراز و ظریفش را دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Please don't joke about such a delicate subject.
[ترجمه گوگل]لطفا با چنین موضوع ظریفی شوخی نکنید
[ترجمه ترگمان]لطفا درباره این موضوع حساس شوخی نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Peaches have delicate skins which are easily bruised.
[ترجمه گوگل]هلو دارای پوست ظریفی است که به راحتی کبود می شود
[ترجمه ترگمان]Peaches پوست ظریفی دارند که به راحتی کبود می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Large dams have harmed Siberia's delicate ecological balance.
[ترجمه گوگل]سدهای بزرگ به تعادل ظریف اکولوژیکی سیبری آسیب رسانده است
[ترجمه ترگمان]سده ای بزرگ به تعادل اکولوژیکی سیبری آسیب رسانده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Tourists often disturb the delicate balance of nature on the island.
[ترجمه گوگل]گردشگران اغلب تعادل ظریف طبیعت جزیره را بر هم می زنند
[ترجمه ترگمان]گردشگران اغلب تعادل ظریف طبیعت در جزیره را مختل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Delicate and valuable books are kept in an air-conditioned annexe to the main library.
[ترجمه گوگل]کتاب های ظریف و ارزشمند در ضمیمه ای با تهویه مطبوع در کتابخانه اصلی نگهداری می شود
[ترجمه ترگمان]ظریف و کتاب های با ارزش در یک ساختمان تهویه مطبوع به کتابخانه اصلی نگهداری می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حساس (صفت)
alive, acute, keen, sensitive, susceptible, delicate, touchy, tender, exquisite, vigilant, sensate, sentient, stark, techy, sensory, kittle, passible, sharp-nosed, soft-boiled, thin-skinned, supersensitive, susceptive, ticklish

خوش ریخت (صفت)
delicate, graceful, airy-fairy, dainty, shapely, clean-limbed, well-built, well-made

لاغر (صفت)
slight, gaunt, harsh, delicate, wizen, lean, weak, angular, skinny, thin, slim, emaciated, atrophic, spare, meager, exiguous, twiggy, gracile, scrannel, slink, lenten, scraggy, slab-sided, slimpsy, slimsy, unmelodious

لطیف (صفت)
fine, delicate, tender, gentle, soft, subtle, rare, fair, elegant, benignant, benign, fragile, tenuous, refined, precious, volatile, gossamer, incomparable

باریک (صفت)
delicate, tender, narrow, thin, capillary, strait, fragile, reedy, slender, tenuous, linear, thready, gracile

ظریف (صفت)
fine, delicate, gentle, graceful, subtile, elegant, chi-chi, witty, jocular, chichi, joky, minikin, precieux

خوش طعم (صفت)
delicate, mellow, dainty, piquant, savory, tasty, palatable, delicious, toothsome

نازک بین (صفت)
delicate

خوش مزه (صفت)
yummy, delicate, luscious, piquant, savory, flavorous, tasty, palatable, delicious, toothsome, zesty, flavored, zestful, sapid, gustable, interesting, jestful

تخصصی

[ریاضیات] ظریف

انگلیسی به انگلیسی

• fragile, easily broken; sensitive
something that is delicate is narrow and graceful or attractive.
a delicate colour, taste, or smell is pleasant and not intense.
a delicate object is fragile and needs to be handled carefully.
a delicate movement is gentle, controlled, and not at all clumsy.
a delicate situation or problem needs very careful, tactful treatment.
a delicate sense or a delicate scientific instrument is capable of noticing very small changes or differences.
someone who is delicate is often ill; an old-fashioned use.

پیشنهاد کاربران

ظریف، شکننده، لطیف، نازک بین، حساس
fine, deft, elegant, exquisite, graceful, precise, skilled, subtle
- subtle, choice, dainty, delicious, fine, savoury, tender
- fragile, flimsy, frail, slender, slight, tender, weak
- considerate, diplomatic, discreet, sensitive, tactful
ظریف
حساس
آسیب پذیر
دقیق
delicate ( adj ) ( dɛlɪkət ) =easily damaged or broken, e. g. her delicate hands. The eye is one of the most delicate organs of the body. delicately e. g. He stepped delicately over the broken glass.
delicate
پیشنهاد - پیشنهادی
Delicate things are easy to break or harm
لباس های زیر مثل شورت ، سوتین و . . . که نباید با ماشین لباس شویی به همراه لباس های دیگه شسته بشن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : delicacy
✅️ صفت ( adjective ) : delicate
✅️ قید ( adverb ) : delicately
ظریف. حساس. نازک نارنجی
Light & pleasant
SYN:subtle
1 - حساس
2 - شکننده ( مترادف آن fragile است ) .
3 - ظریف.
4 - ملایم ( در مورد مزه، بو و رنگ چیزی )
🔰حساس، سرنوشت ساز
Time. com@
But while the physical target was the Natanz facility, the real target was the delicate negotiations unfolding ( albeit indirectly ) between Tehran and Washington to resuscitate the nuclear deal

لذیذ
needing careful treatment, especially because easily damaged
حساس یا ظریف
مثال :
you should wash these delicate clothes by hand because they easily get damaged in your washing machine
بهتره این لباسهای حساس رو با دست بشوری چون توی ماشین لباسشوییت به سادگی صدمه میبینن .
...
[مشاهده متن کامل]

میتونید برای یادگیری لغات و اصطلاحات بیشتر همراه با مثال به کانال اینستاگرام من سر بزنید . یه عالمه سپاس
@لَنگویچ

tender
شکننده
دقیق
حساس
ظریف
خوش ساخت
با توجه ب مفهوم جمله میتونه معانی متفاوتی داشته باوشه، مثل ظریف، خوش اندام، یا خوشمزه، دلپذیر ، ، ، ،
Delicate flavourطعم دلپذیر
Delicate colorرنگ ملایم
نازک نارنجی
دلنشین
خوش قیافه، تمیز

حریر ( پارچه )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس