deal

/ˈdiːl//diːl/

معنی: مقدار، سودا، اندازه، قدر، حد، توزیع کردن، معامله کردن، معامله بمثل کردن با، سر وکار داشتن، سر و کار داشتن با
معانی دیگر: دادن، زدن، وارد آوردن، وابسته بودن به، مربوط بودن، (با: with) رفتار کردن، (با: with) پرداختن به، (با: with یا in) معامله کردن با، داد و ستد کردن، کاسبی داشتن، (بازی ورق) ورق دادن، دست دادن، دور (بازی)، معامله، بده و بستان، کار و بار، سوداگری، گیر و ده، طرز رفتار، سیاست، روش، بخش کردن، تقسیط کردن، حصه دادن، سهم دادن، (امریکا - خودمانی - موادمخدر) دست فروشی کردن، فروختن، مقدار زیاد، میزان معتنابه، تخته (به ویژه از چوب کاج و صنوبر) -2چوب کاج، چوب صنوبر -3 ساخته شده از این چوب ها
دارالترجمه ر.س.م.ی کاج

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: deals, dealing, dealt
(1) تعریف: to be concerned or to handle (usu. fol. by "with" or "in").
مترادف: cope with, handle, reckon with, treat
مشابه: cope, ponder, reflect on

- We must deal with this matter carefully.
[ترجمه مهوش] ما باید با این مساله با احتیاط کناربیاییم .
|
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] ما باید با احتیاط به این مشکل بپردازیم.
|
[ترجمه سعید] ما باید با دقت به این موضوع رسیدگی کنیم
|
[ترجمه bahareh] ما باید با احتیاط به این مسئله رسیدگی کنیم
|
[ترجمه گوگل] باید با دقت با این موضوع برخورد کنیم
[ترجمه ترگمان] باید با این موضوع کنار بیایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He doesn't deal in trivialities.
[ترجمه مظفری] او با این جور کارها بی گانه است.
|
[ترجمه گوگل] او به چیزهای بی اهمیت نمی پردازد
[ترجمه ترگمان] او با این جور چیزها سر و کار ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to act or behave (usu. fol. by "with").
مترادف: act, behave, function, reckon with
مشابه: attend, contend, cope with, struggle

- I wish he would deal with me honestly.
[ترجمه گوگل] کاش با من صادقانه برخورد می کرد
[ترجمه ترگمان] ای کاش اون صادقانه با من معامله می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As a waiter, you have to know how to deal with customers.
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] به عنوان یک پیشخدمت، شما باید بدانید چگونه با مشتریان رفتار کنید.
|
[ترجمه گوگل] به عنوان یک پیشخدمت، باید بدانید که چگونه با مشتریان برخورد کنید
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک پیشخدمت، شما باید بدانید چگونه با مشتریان معامله کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to take specific action about something (usu. fol. by "with").
مترادف: attend to, contend, reckon with
مشابه: cope with, handle, manage, treat

- I'll deal with the broken mailbox tomorrow.
[ترجمه احمد مرتضوی] فردا میرم سراغ اون صندوق پستی خراب
|
[ترجمه حمید] فرا به صندوق پستی شکسته رسیدگی میکنم
|
[ترجمه گوگل] من فردا با صندوق پست شکسته برخورد خواهم کرد
[ترجمه ترگمان] فردا با صندوق پستی شکسته معامله می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was able to deal with the problem herself and didn't need to call in a professional.
[ترجمه گوگل] او خودش توانست با این مشکل کنار بیاید و نیازی به تماس با یک متخصص نداشت
[ترجمه ترگمان] او قادر بود خودش مشکل را حل کند و نیازی هم نداشت که با یک متخصص صحبت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to engage in business or trade.
مترادف: trade, traffic
مشابه: bargain, dicker, haggle, market, negotiate

- My uncle deals in antiques.
[ترجمه گوگل] عمویم عتیقه فروشی می کند
[ترجمه ترگمان] عمویم به عتیقه جات سر و کار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to give out cards in a card game.
مشابه: deliver

- I'll shuffle, and you can deal.
[ترجمه گوگل] من به هم می زنم، و شما می توانید معامله کنید
[ترجمه ترگمان] و تو هم می تونی با من کنار بیای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to give out as one's proper share.
مترادف: allot, apportion, dispense, distribute, give, share
مشابه: allocate, bestow, divide, dole out, impart, mete out, parcel out, portion

- Each soldier was dealt his rations.
[ترجمه گوگل] به هر سرباز جیره‌هایش داده شد
[ترجمه ترگمان] هر سرباز جیره غذایش را تامین می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to give or deliver.
مترادف: administer, deliver
مشابه: aim, direct, give, impart, inflict, send

- The younger man dealt him a blow to the chest.
[ترجمه امیر عباس] مرد کوچک تر ضربه ای به قفسه ی سینه آش زد
|
[ترجمه گوگل] مرد جوان ضربه ای به سینه او زد
[ترجمه ترگمان] مرد کوچک تر با ضربه ای به سینه اش ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to give out (cards) to players in a card game.
مترادف: distribute, give out, hand out
مشابه: deliver, dispense, dole out

- You need to deal seven cards to each player.
[ترجمه گوگل] شما باید به هر بازیکن هفت کارت بدهید
[ترجمه ترگمان] شما باید هفت کارت را به هر بازیکن تقسیم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an agreement or price established between two or more parties that is thought to be mutually advantageous.
مترادف: agreement, arrangement, bargain, pact, transaction
مشابه: accord, business, compact, contract, dealings, negotiation, settlement, treaty

- We made a deal to share the money equally.
[ترجمه گوگل] ما توافق کردیم که پول را به طور مساوی تقسیم کنیم
[ترجمه ترگمان] ما برای تقسیم کردن پول به همان اندازه معامله کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I thought it was a deal at the time, but now I think I paid too much.
[ترجمه گوگل] در آن زمان فکر می‌کردم این یک معامله است، اما اکنون فکر می‌کنم خیلی زیاد پرداخت کردم
[ترجمه ترگمان] من فکر می کردم که این یه معامله است، اما حالا فکر می کنم که پول زیادی دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My mechanic friend got me a good deal on a used transmission.
[ترجمه گوگل] دوست مکانیکی من یک گیربکس دست دوم را به من داد
[ترجمه ترگمان] دوست مکانیک من برای انتقال مورد استفاده خیلی کار خوبی انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a secret agreement.
مترادف: plot, scheme
مشابه: agreement, collusion, concurrence, conspiracy, plan

- How many of the gang were in on the deal?
[ترجمه گوگل] چند نفر از باند در معامله بودند؟
[ترجمه ترگمان] چند نفر از بچه ها سر این معامله بودن؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: quantity (often prec. by good or great).
مترادف: lot, quantity
مشابه: degree, extent

- I have a deal to think about before I make my decision.
[ترجمه گوگل] من باید قبل از تصمیم گیری در مورد آن فکر کنم
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه تصمیمم را بگیرم، یک قراری برای فکر کردن دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A thousand dollars was a great deal of money at that time.
[ترجمه گوگل] هزار دلار در آن زمان پول زیادی بود
[ترجمه ترگمان] در آن زمان هزار دلار پول زیادی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She spent a good deal of time on the project.
[ترجمه گوگل] او زمان زیادی را صرف این پروژه کرد
[ترجمه ترگمان] او زمان زیادی را صرف این پروژه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the act of distributing playing cards in a card game.
مترادف: hand, round
مشابه: apportionment, distribution, game

- It's your deal.
[ترجمه گوگل] این معامله شماست
[ترجمه ترگمان] قرارمون همین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: treatment given to one by another.
مترادف: time, treatment

- She gave him a bad deal in the end.
[ترجمه گوگل] او در پایان یک معامله بد به او داد
[ترجمه ترگمان] در پایان کار بدی به او داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: fir or pine wood, or planks made of such wood.

جمله های نمونه

1. deal a deathblow to
ضربه ی کاری وارد آوردن به،ضربه ی مهلک زدن به

2. deal out
1- (بازی ورق) ورق دادن 2- تنبیه کردن،سهم دادن

3. a deal difference
تفاوت بسیار

4. package deal
معامله ی چکی

5. the deal didn't go through
معامله انجام نشد.

6. the deal is conditional upon his consent
معامله مشروط به موافقت او است.

7. to deal kindly with others
با دیگران مهربانانه رفتار کردن

8. to deal someone a blow
به کسی ضربه ای زدن

9. to deal with a problem
به مسئله ای رسیدگی کردن

10. we deal with a variety of people
ما با انواع مختلف مردم سر و کار داریم.

11. whose deal is it?
چه کسی باید دست بده ؟

12. big deal
(عامیانه) 1- آدم مهم،آدم کله گنده،(چیز یا کار) مهم 2- (حرف ندا حاکی از تحسین یا شادی یا تمسخر) ای بابا!،دیگه چی ؟،یعنی میگی چه کنم ؟

13. a good deal of the project is still outstanding
بخش عمده ای از طرح هنوز انجام نشده است.

14. a raw deal
معامله ی ناجوانمردانه

15. a square deal
رفتار منصفانه

16. an advantageous deal
معامله ی مقرون به صرفه

17. articles which deal with the various phases of life in this rural area
مقاله هایی که با جنبه های مختلف زندگی در این ناحیه ی روستایی سر و کار دارند

18. i always deal with this company
من همیشه با این شرکت معامله می کنم.

19. i can't deal with him or any of his ilk
با او و امثال او معامله ام نمی شود.

20. the new deal
سیاست نوین

21. we only deal with premium quality goods
ما فقط کالاهای ممتاز را خرید و فروش می کنیم.

22. wheel and deal
(خودمانی) زد و بند کردن،رتق و فتق کردن

23. he closed the deal in five minutes
ظرف پنج دقیقه معامله را انجام داد.

24. now we must deal with our main business which is . . .
حال باید بپردازیم به کار اصلی مان که عبارت است از . . .

25. they sweetened the deal by offering an interest-free loan
آنان با دادن پیشنهاد وام بی بهره معامله را پذیرفتنی تر کردند.

26. to consummate a deal
معامله ای را تمام کردن

27. to strike a deal
سرمعامله توافق کردن

28. make a big deal out of
(عامیانه) بزرگ وانمود کردن

29. he made a good deal of money
او پول زیادی به دست آورد.

30. he spent a good deal of time distributing his specimens into their proper classes
او وقت زیادی را صرف طبقه بندی نمونه های خود در رده های مربوطه کرد.

31. it's your turn to deal
نوبت تو است که ورق بدهی.

32. a good (or great) deal
1- میزان زیاد،مقدار زیاد 2- بسیار،خیلی

33. he tried to block the deal
او سعی کرد جلو معامله را بگیرد.

34. his essay rambles a great deal jumping from point to point
مقاله او پر از مطالب نامربوط و از یک موضوع به موضوع دیگر می پرد.

35. that play had a good deal of color to it
آن نمایش بسیار پرجلوه بود.

36. he is authorized to finalize the deal
او اختیار دارد که معامله را تمام کند.

37. he was really shafted on that deal
در آن معامله حسابی کلاه سرش رفت.

38. his company jobs and does not deal with retail customers
شرکت او عمده فروشی می کند و با مشتریان خرده پا سر و کار ندارد.

39. if there is funny business the deal is off
اگر دغلبازی در کار باشد معامله مان نخواهد شد.

40. the boat had shipped a good deal of water
آب فراوان به داخل قایق رسوخ کرده بود.

41. the country has progressed a great deal
کشور خیلی پیشرفت کرده است.

42. they were had in that business deal
در آن معامله ی تجاری گوششان را بریدند.

43. he went to kashan to clinch the deal
او به کاشان رفت تا معامله را قطعی کند.

44. she has been given full power to deal with the situation
به او اختیار تام داده شده است که به موضوع رسیدگی کند.

45. his designation as the leader of the party occasioned a great deal of objection
انتصاب او به عنوان رهبر حزب با مخالفت های زیادی همراه بود.

46. when i start the engine in cold weather, it kicks a good deal
وقتی موتور را در هوای سرد روشن می کنم خیلی تکان می خورد.

مترادف ها

مقدار (اسم)
extent, measure, value, content, amount, size, deal, scantling, quantity, quantum, magnitude, proportion, mouthful, percentage, certain number, dose, summa

سودا (اسم)
deal, soda, melancholia, trade, bargain, melancholy, soda water, yellow bile, eczema, hyp, hypochondria

اندازه (اسم)
tract, limit, extent, measure, bulk, volume, span, size, gage, gauge, deal, scale, quantity, quantum, magnitude, measurement, meter, indicator, dimension

قدر (اسم)
significance, value, valence, valency, deal, quantity, magnitude, cost, importance, esteem

حد (اسم)
tract, border, bound, abutment, margin, limit, extent, measure, end, deal, period, mark, precinct, quantity, provenance, confine

توزیع کردن (فعل)
administer, distribute, administrate, dispense, deal, give out, parcel

معامله کردن (فعل)
deal, trade, truck, transact

معامله بمثل کردن با (فعل)
deal

سروکار داشتن (فعل)
deal

سر و کار داشتن با (فعل)
deal, converse, dealt

تخصصی

[ریاضیات] کلنجار رفتن، معامله کردن، اندازه، قدر، مقدار

به انگلیسی

• agreement; amount
give, distribute; supply; direct; take care; sell, trade
a good deal or a great deal of something is a lot of it.
a deal is an agreement or arrangement, especially in business.
if someone has had a bad deal, they have been unfortunate or have been treated unfairly.
if you deal someone a blow, you hit them or harm them in some way.
when you deal cards, you give them out to the players in a game of cards.
see also dealing, dealt.
to deal in a type of goods means to sell that type of goods.
when you deal out cards, you give them out to the players in a game of cards.
when you deal with a situation or problem, you do what is necessary to achieve the result you want.
if a book, speech, or film deals with a subject, it is concerned with it.

پیشنهاد کاربران

توافق - معامله - سازش - قرارداد - تعهد - مذاکره - پیمان
دادوستد_ بده بستان
مقابله کردن
دست و پنجه نرم کردن
قضیه
برخورد کردن
برخورد کردن
They deal with crime😊
قرارداد
مواجه شدن

دست و پنجه نرم کردن با چیزی - دادو ستد کردن با کسی
معامله
قد
حد
اندازه
مسئله
قضیه
موضوع
قبوله
قرارداد
معامله
توافق
کنار آمدن
سر و کار داشتن
آموزش دادن ، یاددادن
اقدام
برخورد کردن، روبه رو شدن، واکنش نشان دادن، مقابله کردن، کنار آمدن، حل کردن، مواجه شدن
?How will society deal with the growth in inequality and mounting environmental problems
چگونه جامعه با رشد نامتوازن و افزایش مشکلات زیست محیطی برخورد خواهد کرد؟

مصالحه، توافق ( حقوق )
اقدام به تعویض کردن چیزی
:هنر کردی ( Big deal! ( idom
معامله، اندازه.
به معنی حد و در یکی از فن - کمیک ها هم از اسم deal استفاده شده
به معنی پیشنهاد و گزینه انتخابی که در
هیچ دیکشنری فارسی به آن اشاره نشده
رفتار
سر و کله زدن
رفتار، برخورد
Well we have some means for a noun
You can use of that in different situations
For this word you have some means and I want to say that you

مقدار، سودا، اندازه، قدر، حد، توزیع کردن، معامله کردن، معامله بمثل کردن با، سر وکار داشتن، سر و کار داشتن با، دادن، زدن، وارد آوردن، وابسته بودن به، مربوط بودن، ( با: with ) رفتار کردن، ( با: with ) پرداختن به، ( با: with یا in ) معامله کردن با، داد و ستد کردن، کاسبی داشتن، ( بازی ورق ) ورق دادن، دست دادن، دور ( بازی ) ، معامله، بده و بستان، کار و بار، سوداگری، گیر و ده، طرز رفتار، سیاست، روش، بخش کردن، تقسیط کردن، حصه دادن، سهم دادن، ( امریکا - خودمانی - موادمخدر ) دست فروشی کردن، فروختن، مقدار زیاد، میزان معتنابه، تخته ( به ویژه از چوب کاج و صنوبر ) - 2چوب کاج، چوب صنوبر - 3 ساخته شده از این چوب ها
بررسی

موردبررسی قراردادن، تبادل، مبادله،
حله، قبوله
قرار ، قرار گذاشتن ، قرار بستن
( ضربه، خسارت و . . . ) زدن، وارد کردن
مهم ترین و کاربردی ترین هاشو مینویسم:
1 deal:قبوله ( به عنوان حرف ندا
Verb
2 deal with
* سر و کار داشتن ( خرید و فروش کردن )
*سرو کله زدن ( حل کردن یک مشکل )
3 deal /deal out پخش کردن
معمولا بدون out اشاره به کارت و ورق بازی داره
Noun
Make/do deal معامله کردن
البته در توضیحاتی که آقای شایان در بالا ارائه کردند باید گفت، گزینه ۱ it's / that's a deal صحیح است و نه deal به تنهایی.
پرداختن
مثلا The next Article deals with the period of time
available for an acceptance to be effectively made در گفتار بعدی به دوره زمان معتبر برای اجاد موثر یک پذیرش می پردازد. ( حقوقی )
?What's the deal
?
جریان چیه؟
طرح فروش هم میشه فکر کنم.
It's a deal=حله

کنار اومدن، پذیرفتن
I can't deal with it.
نمیتونم باهاش کنار بیام.
معاهده، پیمان
Great deal
مقدار زیادی
It's a deal:قبوله
It's not big deal:مشکل بزرگی نیست

رسیدگی کردن
Here's the deal= این یک اصل مهم است
It's a deal:قول دادیا
deal with stress:مقابله بااسترس، فایق آمدن براسترس
بسیار، خیلی
یه معنی قبوله یا اوکی هم میده
مثلا : deal? I'm going to make toy do you agree cary it
به مساله و مشکلی رسیدگی کردن.
به کار بردن به کار بستن یا به نتیجه رسوندن example
Talib was well positioned to deal with the threat
طالب موقعیت خوبی قرارگرفته بود تا این تهدیدوبه نتیجه برسونه ( یا به گل تبدیل کنه )
موضوع
It was no big deal : موضوع مهمی نبود
قرار کنسله
Deal is off
. . . a large amount of
مثلا وقتی ازتون میخوان یکاری رو انحام بدین میگن deal؟؟
یعنی = قبوله؟ حله؟
ساز و کار
معامله کردن، کنار اومدن، روبرو شدن، قبول کردن، برخورد کردن با مسئله ای
وقتی یک قول را قبول م کنیم
پرداختن به چیزی ( می پردازد )
Verb
✅زدن - وارد آوردن

. . .
Sadr warned Russia ⭐may have dealt⭐ “a fatal blow” to Iran by attacking Ukraine. Russia put itself into a confrontation with the whole of Europe and “made us its partner in crime”
TheGuardian. com@
حساب کسی را رسیدن - معامله
مشاهده پیشنهاد های امروز

معنی یا پیشنهاد شما