deal with

/ˈdiːl wɪθ//diːl wɪð/

(verb transitive) رابطه برقرار کردن با، سر و کار داشتن (verb transitive) رفتار کردن با، تا کردن با، جلوی کسی درآمدن، از پس چیزی برآمدن، سلوک کردن با، در افتادن با be easy to deal with آدم راحتی بودن، آدم خوش سلوکی بودن (verb transitive) (کار، فعالیت) به عهده گرفتن، پرداختن به، رسیدگی کردن به (verb transitive) (مسئله، پیش آمد) حل و فصل کردن، حل کردن (verb transitive) (بازرگانی) (سفارش) رسیدگی کردن به (verb transitive) (درباره کتاب، درباره فیلم) درباره ی ... بودن، مربوط به ... بودن، درباره ی ... بحث کردن (verb transitive) (بازرگانی) معامله داشتن با، خرید کردن از

جمله های نمونه

1. We must deal with pleasure as we do with honey, only touch them with the tip of the finger, and not with the whole hand for fear of surfeit.
[ترجمه محمد م] ما باید با لذت همانگونه برخورد کنیم که با عسل برخورد می کنیم، فقط با نوک انگشت آن را لمس کنیم و نه به خاطر زیاده خواهی با تمام دست
|
[ترجمه گوگل]ما باید مانند عسل با لذت کنار بیاییم، فقط با نوک انگشت آنها را لمس کنیم، نه با تمام دست از ترس آب خوردن
[ترجمه ترگمان]ما باید با لذت با عسل کنار بیاییم، فقط با نوک انگشت آن ها را لمس کنیم و نه با تمام دست ترس از surfeit
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. A number of people have been employed to deal with the backlog of work.
[ترجمه گوگل]تعدادی از افراد برای رسیدگی به عقب ماندگی کار به کار گرفته شده اند
[ترجمه ترگمان]تعدادی از مردم برای پرداختن به کاره ای انباشته شده کار به کار گرفته شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She has a lot of correspondence to deal with.
[ترجمه گوگل]او مکاتبات زیادی برای رسیدگی دارد
[ترجمه ترگمان]اون خیلی نامه داره که باید باه اش کنار بیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. How do you deal with persistent salesmen who won't take no for an answer?
[ترجمه مسعود] چطور با فروشنده های سمج که جواب نه رو قبول نمی کنند کنار می آیید؟
|
[ترجمه گوگل]چگونه با فروشندگان مستمری که جواب نه را قبول نمی کنند، برخورد می کنید؟
[ترجمه ترگمان]چه طور با فروشنده های سمج معامله می کنی؟ کسی جواب نه رو قبول نمی کنه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He is difficult to deal with.
[ترجمه محمد شفیعی] سخته که از پس او براومد
|
[ترجمه تينا] کنار آمدن با او دشوار است.
|
[ترجمه گوگل]برخورد با او سخت است
[ترجمه ترگمان]سروکار داشتن با او مشکل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He's a difficult man to deal with.
[ترجمه گوگل]او مرد سختی است که می توان با او کنار آمد
[ترجمه ترگمان]آدم سختیه که باه اش کنار بیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We must deal with the situation before it gets out of hand.
[ترجمه گوگل]ما باید قبل از اینکه شرایط از کنترل خارج شود با آن مقابله کنیم
[ترجمه ترگمان]باید قبل از اینکه اوضاع از کنترل خارج بشه با این وضعیت کنار بیایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He is easy to deal with.
[ترجمه Sar] او آدم راحتی است ( خوش سلوک بودن )
|
[ترجمه گوگل]برخورد با او آسان است
[ترجمه ترگمان] اون خیلی راحته که باه اش کنار بیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The police had had to deal with some of the most ferocious violence ever seen on the streets of London.
[ترجمه گوگل]پلیس مجبور بود با برخی از وحشیانه ترین خشونت هایی که تا به حال در خیابان های لندن دیده شده است، مقابله کند
[ترجمه ترگمان]پلیس مجبور شده بود با برخی از most خشونت که تا به حال در خیابان های لندن دیده شده بود، سر و کار داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I had to deal with the university's bureaucracy before I could change from one course to another.
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه بتوانم از یک رشته به رشته دیگر تغییر کنم باید با بوروکراسی دانشگاه کنار می آمدم
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه بتوانم از یک دوره به رشته دیگر تغییر کنم باید با تشریفات اداری دانشگاه سر و کار داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. How do you intend to deal with this problem?
[ترجمه گوگل]چگونه قصد دارید با این مشکل مقابله کنید؟
[ترجمه ترگمان]چطوری میخوای با این مساله کنار بیای؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Members of the council had arranged a sweetheart deal with CTS.
[ترجمه گوگل]اعضای شورا قراردادی را با CTS ترتیب داده بودند
[ترجمه ترگمان]اعضای شورا با CTS یک معامله بزرگ ترتیب داده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I'll ask my personal assistant to deal with this.
[ترجمه گوگل]من از دستیار شخصی ام می خواهم که با این موضوع برخورد کند
[ترجمه ترگمان]از دستیار شخصی خودم می پرسم که با این قضیه کنار بیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They were held together to deal with emergency.
[ترجمه گوگل]آنها برای مقابله با شرایط اضطراری در کنار هم قرار گرفتند
[ترجمه ترگمان]اونا رو با هم نگه داشته بودن تا وضعیت اضطراری رو حل کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. How would you deal with an armed burglar?
[ترجمه گوگل]با یک سارق مسلح چگونه برخورد می کنید؟
[ترجمه ترگمان]چطور با یه سارق مسلح معامله می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[ریاضیات] سروکار داشتن، مربوط به، سروکار پیدا کردن

انگلیسی به انگلیسی

• handle, take care of; do business with, trade with

پیشنهاد کاربران

رقابت کردن با
از عهده کاری برامدن
حل کردن
به ادامه معانی مختلف این واژه
( در مورد غم و اندوه ) = دست و پنجه نرم کردن با.
مثال: Ahmad is still dealing withe the pain of losing his father
احمد هنوز با درد از دست دادن پدرش، دست و پنجه نرم می کند
( در مورد غم و اندوه ) دست و پنجه نرم کردن ( با )
مثال:
Ahmad is still dealing with the pain of losing his father
حل کردن مشکل , مقابله کردن با مشکل
deal with their problem
مورد بررسی قرار دادن
deal with: برخورد کردن
دست و پنجه نرم کردن، سروکله زدن
( کتاب، فیلم ) درباره ی . . . بودن، مربوط به . . . بودن، درباره ی . . . بحث کردن
work through
1. سر و کار داشتن با
2. مقابله کردن با ( برخورد کردن با )
3. معامله کردن با
پرداختن به . . .
کنار امدن
پرداختن
در معنی کنار اومدن میتونیم از مشابه هایی مثل get along with و fit in with هم استفاده کنیم.
رسیدگی کردن، اقدام کردن
سر و کار داشتن
کنار اومدن با
سر و کله زدن
حل و فصل کردن
مدیریت کردن
پرداختن به
مواجه شدن، برخورد کردن
ترتیب کاری رو دادن
مدیریت کردن
پرداختن به
در معرض چیزی قرار گرفتن
خود کلمه deal به معنای معامله کردن و تجارت است که می تونه به معنای کلیش خرید و فروش کردن هم باشه .
😘
برخورد کردن
1_ترتیب کاری رو دادن Dont worry i will deal with this تو فکرش نباش ترتیبشو میدم. . 2_حل کردن موضوع 3رسیدگی کردن 4پرداختن به موضوع5سروکار داشتن، ارتباط6 کنار امدن با یک موضوع
درارتباط باآن
مقابله کردن.
روبه رو و مواجه شدن.
برخورد کردن.
They deal with problems:
آنها با مشکلات مقابله می کنند.
مورد بحث قرار دادن
رویارویی با
روبرو شدن با
سازش کردن با . . .
کنار اومدن با یک مشکل
عادت کردن به شرایط جدید
درافتادن
ارتباط داشتن با. . .
درمیان گذاشتن موضوعی با کسی
ساختن ( کنار آمدن )
مشکلی را حل نمودن
What's the deal with something?
جریان این چیزه چیه؟
انجام اقدامی ضروری برای حل یک مشکل
to take the necessary action, especially in order to solve a problem

درگیر بودن
مربوط شدن به _ پرداختن به _ سرو کار داشتن با.
سر و کله زدن، معامله کردن
Is a bout
رتق وفتق کردن
سرو و سامان دادن قضیه ای
حل و فصل کردن
مواجهه با، سرو کار داشتن با
فایق آمدن
پرداختن به
در نظر گرفتن
سر و کار داشتن با
رسیدگی کردن به
پرداختن به
از پس . . . برآمدن؛مدیریت کارها یا اتفاق ها
برخورد کردن با مثلا باید برخورد خوب کنیم با
مواجه بودن با . . .
سر و کار داشتن با . . .
ارتباط داشتن با . . .
مرتبط بودن با . . .
دست و پنجه نرم کردن با چیزی
رسیدگی کردن ( به کاری یا به مشکلی )
توافق کردن به توافق رسیدن
معامله کردن :
. You can make a deal with him
می توانی با او معامله کنی . . . می توانی با او به توافق برسی ( توافق کردن )
...
[مشاهده متن کامل]

مواجهه با چیزی . . . / روبرو شدن با چیزی :
Deal with rainstorm مواجهه با طوفان
معامله کردن / رفتار کردن / برخورد کردن :
. we can deal with others as we want them to deal with us
می توانیم با دیگران همان رفتار ( برخورد ) ی را داشته باشیم که می خواهیم آن ها با ما داشته باشند.
از عهده ی کاری برآمدن / از پس کاری یا چیزی برآمدن
دست و پنجه نرم کردن
سروسامان دادن به چیزی/ به کاری
پرداختن به چیزی ( handle )
سروکله زدن با کسی یا چیزی
کلنجاررفتن

سرو کار داشتن
مواجه شدن
برخورد کردن
در معرض چیزی قرار گرفتن
به حسابِ کسی رسیدن
سروکار داشتن با چیزی
to do what is necessary especially in order to solve a problem
کنار آمدن با
کلنجار رفتن با
مقابله کردن با
پرداختن به
درباره ی . . . بودن، مربوط به . . . بودن، درباره ی . . . بحث کردن
سرو کله زدن
رابطه برقرار کردن با
به موضوعی پرداختن
کنار اومدن با
درگیر بودن
he has his own to deal with
او با خودش درگیره
مدیریت کردن
حل و فصل کردن
انجام دادن
do
سرو کار داشتن با
رسیدگی کردن به دعوی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٤)

بپرس