فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: dashes, dashing, dashed
حالات: dashes, dashing, dashed
• (1) تعریف: to hurl or thrust (something) violently, esp. so as to break or shatter.
• مترادف: fling, heave, smash, thrust
• مشابه: batter, break, cast, crash, crush, destroy, drive, hurl, pitch, propel, shatter, shy, sling, strike, throw
• مترادف: fling, heave, smash, thrust
• مشابه: batter, break, cast, crash, crush, destroy, drive, hurl, pitch, propel, shatter, shy, sling, strike, throw
- The storm dashed the boat against the rocks.
[ترجمه ارین] dash fk knm tazh rvbik avmdi avnqd ada dashti bld nistsi gif bfrsti shat grftm dash|
[ترجمه گوگل] طوفان قایق را به صخره ها کوبید[ترجمه ترگمان] توفان قایق را به صخره ها کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to do or carry out hastily (usu. fol. by "off").
• مشابه: scribble, toss off, whip up
• مشابه: scribble, toss off, whip up
- She dashed off a short note to her roommate before leaving.
[ترجمه زباری] وی قبل از رفتن به سرعت یادداشت کوتاهی برای هم اتاقی خود نوشت.|
[ترجمه گوگل] قبل از رفتن، یادداشت کوتاهی را خطاب به هم اتاقی اش نوشت[ترجمه ترگمان] قبل از رفتن، یادداشتی کوتاه به هم داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to splash or apply as if by splashing.
• مترادف: slosh, splash, swash
• مشابه: spatter, sprinkle
• مترادف: slosh, splash, swash
• مشابه: spatter, sprinkle
- He dashed cold water on his face.
[ترجمه زباری] آب سرد را روی صورتش پاشید.|
[ترجمه گوگل] آب سرد روی صورتش ریخت[ترجمه ترگمان] او آب سرد را روی صورتش ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to make hopeless; frustrate; ruin.
• مترادف: blight, ruin, smash
• متضاد: raise
• مشابه: balk, damn, defeat, destroy, foil, frustrate, shatter, spoil, thwart
• مترادف: blight, ruin, smash
• متضاد: raise
• مشابه: balk, damn, defeat, destroy, foil, frustrate, shatter, spoil, thwart
- The injury dashed her hopes of winning a medal in the competition.
[ترجمه ابوالقاسم دباغان] صدمات بدنی ، امید اورا برای کسب مدال در مسابقات ورزشی، قطع کرد|
[ترجمه گوگل] مصدومیت امیدهای او را برای کسب مدال در این رقابت ها از بین برد[ترجمه ترگمان] این آسیب به امیدهای او برای کسب مدال در مسابقات رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to move swiftly; run rapidly; rush.
• مترادف: dart, fly, run, rush, spring, whip
• متضاد: dawdle
• مشابه: bolt, bound, career, chase, fleet, hasten, race, scoot, scud, speed, streak, tear
• مترادف: dart, fly, run, rush, spring, whip
• متضاد: dawdle
• مشابه: bolt, bound, career, chase, fleet, hasten, race, scoot, scud, speed, streak, tear
- He dashed across the street to catch up with his friend.
[ترجمه بل] او سریع از عرض خیابان گذشت تا به دوستش برسه.|
[ترجمه ابوالقاسم دباغان] برای اینکه به دوستش برسد ، عرض خیابان را سریع رفت|
[ترجمه گوگل] او به آن طرف خیابان دوید تا به دوستش برسد[ترجمه ترگمان] به سرعت از خیابان گذشت تا با دوستش به او برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was here for a second, and then she just dashed off again.
[ترجمه ابوالقاسم دباغان] چند لحظه ای اینجا بود و دوباره غیبش زد.|
[ترجمه زباری] او چند ثانیه ای اینجا بود ولی یهویی مثل برق ناپدید شد.|
[ترجمه گوگل] او برای یک ثانیه اینجا بود، و سپس دوباره به سرعت رفت[ترجمه ترگمان] او برای یک ثانیه اینجا بود و بعد دوباره به سرعت از اتاق بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to hit violently; smash.
• مترادف: crash, smash, strike
• مشابه: break
• مترادف: crash, smash, strike
• مشابه: break
- The waves dashed against the sea wall.
[ترجمه ابوالقاسم دباغان] امواج به دیواره دریا برخورد می کردند.|
[ترجمه گوگل] امواج به دیوار دریا کوبیدند[ترجمه ترگمان] امواج به دیوار دریا هجوم می آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a short run at top speed; often, a short track race.
• مترادف: sprint
• مشابه: bolt, dart, flight, race, run, stampede
• مترادف: sprint
• مشابه: bolt, dart, flight, race, run, stampede
- He ran a one hundred-meter dash in twelve seconds.
[ترجمه ابوالقاسم دباغان] صد متر را در دوازده ثانیه دوید.|
[ترجمه گوگل] او یک دوی صد متر را در دوازده ثانیه دوید[ترجمه ترگمان] او در عرض ۱۲ ثانیه یک dash صد متر را طی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a striking or splashing action.
• مترادف: splash
• مشابه: bolt, breaking, crash, plash, smash
• مترادف: splash
• مشابه: bolt, breaking, crash, plash, smash
• (3) تعریف: a small amount of an ingredient added.
• مترادف: pinch, smack, sprinkling
• مشابه: bit, dab, grain, hint, little, shade, smidgen, soup�on, splash, sprinkle, suggestion, suspicion, tang, tincture, tinge, touch, trace
• مترادف: pinch, smack, sprinkling
• مشابه: bit, dab, grain, hint, little, shade, smidgen, soup�on, splash, sprinkle, suggestion, suspicion, tang, tincture, tinge, touch, trace
- I added a dash of salt to the soup.
[ترجمه گوگل] کمی نمک به سوپ اضافه کردم
[ترجمه ترگمان] کمی نمک به سوپ اضافه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کمی نمک به سوپ اضافه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The play could have used a dash of humor.
[ترجمه گوگل] نمایشنامه می توانست از طنز استفاده کند
[ترجمه ترگمان] نمایش می توانست از تندی شوخ طبعی استفاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نمایش می توانست از تندی شوخ طبعی استفاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a punctuation mark (--) used to indicate a break in thought, a parenthetical element, or the like.
• مشابه: hyphen
• مشابه: hyphen
• (5) تعریف: a quality of liveliness, spiritedness, or bold stylishness.
• مترادف: flair, pizazz, vigor, zing
• مشابه: �lan, bounce, brio, life, panache, spirit, verve, vitality
• مترادف: flair, pizazz, vigor, zing
• مشابه: �lan, bounce, brio, life, panache, spirit, verve, vitality
- The actor's performance tonight had an especial dash.
[ترجمه گوگل] بازی امشب این بازیگر تیراندازی خاصی داشت
[ترجمه ترگمان] امشب نمایش بازیگری مخصوص مجلس رقص بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امشب نمایش بازیگری مخصوص مجلس رقص بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: the longer of the two basic signals in Morse code.