dash

/dæʃ//dæʃ/

معنی: حرارت، رابطه، این علامت، خط تیره، فاصله میان دو حرف، پراکنده کردن، بسرعت رفتن، بسرعت انجام دادن، بشدت زدن، خود نمایی کردن
معانی دیگر: (محکم و به منظور شکستن) پرتاب کردن، افکندن، انداختن، کوفتن (بر)، (به مقدار کمی) آمیختن، مقدار کم، ذره، نومید کردن، از بین بردن، (قدیمی - عامیانه) لعنت کردن، (ناگهان و به سرعت) حرکت کردن، (صدای خوردن شیشه به سنگ یا پاشیده شدن آب وغیره) جرنگ، فش، شرپ، حرکت (تند و ناگهان)، دویدن، دوزدن، دوزنی، (مسابقات دو) دوسرعت، دو تند، (ظاهر) پرجلوه، پرنما، پرنمود، (با: away یا down) زدن، فرو کردن، (آبگونه) پاشیدن، دلشکسته کردن، مغموم کردن، دلسرد کردن، شرمسار کردن، آزرمگین کردن، خجل کردن، جد و جهد، شوق و ذوق، دلگرمی، (اتومبیل) داشبرد، داشبورد، (باقلم یا قلم مو) ضربه ی سریع و شتاب آمیز، (علایم نقطه گذاری در چاپ و نگارش - این نشان: ــ که طول آن دو برابر هایفن است) خط تیره، (در غرب افریقا)، (در اصل) انعام

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: dashes, dashing, dashed
(1) تعریف: to hurl or thrust (something) violently, esp. so as to break or shatter.
مترادف: fling, heave, smash, thrust
مشابه: batter, break, cast, crash, crush, destroy, drive, hurl, pitch, propel, shatter, shy, sling, strike, throw

- The storm dashed the boat against the rocks.
[ترجمه ارین] dash fk knm tazh rvbik avmdi avnqd ada dashti bld nistsi gif bfrsti shat grftm dash
|
[ترجمه گوگل] طوفان قایق را به صخره ها کوبید
[ترجمه ترگمان] توفان قایق را به صخره ها کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to do or carry out hastily (usu. fol. by "off").
مشابه: scribble, toss off, whip up

- She dashed off a short note to her roommate before leaving.
[ترجمه زباری] وی قبل از رفتن به سرعت یادداشت کوتاهی برای هم اتاقی خود نوشت.
|
[ترجمه گوگل] قبل از رفتن، یادداشت کوتاهی را خطاب به هم اتاقی اش نوشت
[ترجمه ترگمان] قبل از رفتن، یادداشتی کوتاه به هم داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to splash or apply as if by splashing.
مترادف: slosh, splash, swash
مشابه: spatter, sprinkle

- He dashed cold water on his face.
[ترجمه زباری] آب سرد را روی صورتش پاشید.
|
[ترجمه گوگل] آب سرد روی صورتش ریخت
[ترجمه ترگمان] او آب سرد را روی صورتش ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to make hopeless; frustrate; ruin.
مترادف: blight, ruin, smash
متضاد: raise
مشابه: balk, damn, defeat, destroy, foil, frustrate, shatter, spoil, thwart

- The injury dashed her hopes of winning a medal in the competition.
[ترجمه ابوالقاسم دباغان] صدمات بدنی ، امید اورا برای کسب مدال در مسابقات ورزشی، قطع کرد
|
[ترجمه گوگل] مصدومیت امیدهای او را برای کسب مدال در این رقابت ها از بین برد
[ترجمه ترگمان] این آسیب به امیدهای او برای کسب مدال در مسابقات رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to move swiftly; run rapidly; rush.
مترادف: dart, fly, run, rush, spring, whip
متضاد: dawdle
مشابه: bolt, bound, career, chase, fleet, hasten, race, scoot, scud, speed, streak, tear

- He dashed across the street to catch up with his friend.
[ترجمه بل] او سریع از عرض خیابان گذشت تا به دوستش برسه.
|
[ترجمه ابوالقاسم دباغان] برای اینکه به دوستش برسد ، عرض خیابان را سریع رفت
|
[ترجمه گوگل] او به آن طرف خیابان دوید تا به دوستش برسد
[ترجمه ترگمان] به سرعت از خیابان گذشت تا با دوستش به او برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was here for a second, and then she just dashed off again.
[ترجمه ابوالقاسم دباغان] چند لحظه ای اینجا بود و دوباره غیبش زد.
|
[ترجمه زباری] او چند ثانیه ای اینجا بود ولی یهویی مثل برق ناپدید شد.
|
[ترجمه گوگل] او برای یک ثانیه اینجا بود، و سپس دوباره به سرعت رفت
[ترجمه ترگمان] او برای یک ثانیه اینجا بود و بعد دوباره به سرعت از اتاق بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to hit violently; smash.
مترادف: crash, smash, strike
مشابه: break

- The waves dashed against the sea wall.
[ترجمه ابوالقاسم دباغان] امواج به دیواره دریا برخورد می کردند.
|
[ترجمه گوگل] امواج به دیوار دریا کوبیدند
[ترجمه ترگمان] امواج به دیوار دریا هجوم می آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a short run at top speed; often, a short track race.
مترادف: sprint
مشابه: bolt, dart, flight, race, run, stampede

- He ran a one hundred-meter dash in twelve seconds.
[ترجمه ابوالقاسم دباغان] صد متر را در دوازده ثانیه دوید.
|
[ترجمه گوگل] او یک دوی صد متر را در دوازده ثانیه دوید
[ترجمه ترگمان] او در عرض ۱۲ ثانیه یک dash صد متر را طی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a striking or splashing action.
مترادف: splash
مشابه: bolt, breaking, crash, plash, smash

(3) تعریف: a small amount of an ingredient added.
مترادف: pinch, smack, sprinkling
مشابه: bit, dab, grain, hint, little, shade, smidgen, soup�on, splash, sprinkle, suggestion, suspicion, tang, tincture, tinge, touch, trace

- I added a dash of salt to the soup.
[ترجمه گوگل] کمی نمک به سوپ اضافه کردم
[ترجمه ترگمان] کمی نمک به سوپ اضافه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The play could have used a dash of humor.
[ترجمه گوگل] نمایشنامه می توانست از طنز استفاده کند
[ترجمه ترگمان] نمایش می توانست از تندی شوخ طبعی استفاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a punctuation mark (--) used to indicate a break in thought, a parenthetical element, or the like.
مشابه: hyphen

(5) تعریف: a quality of liveliness, spiritedness, or bold stylishness.
مترادف: flair, pizazz, vigor, zing
مشابه: �lan, bounce, brio, life, panache, spirit, verve, vitality

- The actor's performance tonight had an especial dash.
[ترجمه گوگل] بازی امشب این بازیگر تیراندازی خاصی داشت
[ترجمه ترگمان] امشب نمایش بازیگری مخصوص مجلس رقص بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: the longer of the two basic signals in Morse code.

جمله های نمونه

1. dash off
1- (با شتاب) انجام دادن،(باشتاب) نوشتن 2- (باشتاب) رفتن

2. o, dash it! where did i put the knife!
اه - این چاقوی لعنتی را کجا گذاشتم !

3. the dash of waves on the rocks
صدای برخورد امواج بر سنگ ها

4. to dash one's hopes
امید کسی را ناامید کردن

5. a hundred-meter dash
دو صدمتر

6. cut a dash
(عامیانه) جلوه کردن،نمود کردن

7. green with a dash of red
سبز با کمی رنگ قرمز

8. he made a dash for the door
دوید به طرف در.

9. the soup needs a dash of salt
آبگوشت یک ذره نمک لازم دارد.

10. he walks with a certain amount of dash
با ژست خاصی راه می رود.

11. He added a dash of brandy to his coffee.
[ترجمه گوگل]کمی براندی به قهوه اش اضافه کرد
[ترجمه ترگمان]کمی برندی به قهوه اش اضافه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He jumped off the bus and made a dash for the nearest bar.
[ترجمه گوگل]او از اتوبوس پرید و به نزدیکترین بار رفت
[ترجمه ترگمان]از اتوبوس پایین پرید و به سمت نزدیک ترین بار رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He made a sudden dash for the door.
[ترجمه گوگل]او یک ضربه ناگهانی به سمت در زد
[ترجمه ترگمان]ناگهان به طرف در دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I'm sorry. I must dash away now. I'm already late for the concert.
[ترجمه گوگل]متاسفم الان باید فرار کنم الانم دیر اومدم کنسرت
[ترجمه ترگمان]متاسفم حالا دیگر باید بروم برای کنسرت دیرم شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Sorry I must dash away now, I'm already late for the meeting.
[ترجمه گوگل]متاسفم که الان باید فرار کنم، الان برای جلسه دیر شده ام
[ترجمه ترگمان]ببخشید که الان باید برم، برای جلسه دیرم شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Day and night the waves dash against the rocks.
[ترجمه گوگل]روز و شب امواج به صخره ها می تازند
[ترجمه ترگمان]روز و شب امواج به صخره ها برخورد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He brought youthful energy, dash and charisma to the department.
[ترجمه گوگل]او انرژی جوانی، خط تیره و جذابیت را به بخش آورد
[ترجمه ترگمان]او انرژی جوانی را همراه آورده بود و به سرعت به طرف اداره نفوذ می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She's fainted. Quick, dash some cold water over her face.
[ترجمه گوگل]او غش کرده است سریع، کمی آب سرد روی صورتش بریز
[ترجمه ترگمان]غش کرده فوری چند قطره آب سرد روی صورتش ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Add a dash of balsamic vinegar.
[ترجمه گوگل]کمی سرکه بالزامیک اضافه کنید
[ترجمه ترگمان]یک لیوان سرکه balsamic را اضافه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حرارت (اسم)
fire, impressment, verve, heat, zeal, ardor, warmth, impetuosity, dash, ginger

رابطه (اسم)
connection, linkage, bond, tie, relation, respect, relevance, nexus, dash, relevancy, connexion, liaison, contingence

این علامت (اسم)
bracket, dash

خط تیره (اسم)
dash

فاصله میان دو حرف (اسم)
dash

پراکنده کردن (اسم)
dash, interspersion

بسرعت رفتن (فعل)
flee, race, dash

بسرعت انجام دادن (فعل)
dash

بشدت زدن (فعل)
smash, dash

خود نمایی کردن (فعل)
pose, spark, grandstand, flaunt, dash, show off, posture

تخصصی

[عمران و معماری] خط تیره
[کامپیوتر] خط تیره (-) نوع علامت دستور زبانی، شبیه به خط ربط، اما طولانی تر. تر بر روی ماشین تحریر، دو خط ربط برابر با یک خط تیره است. نگاه کنید به required hyphen .
[ریاضیات] کشه، خط تیره، خط فاصله، خط چین، تکه خط

انگلیسی به انگلیسی

• bit, drop, pinch; punctuation mark indicating a break in a sentence; rush, onset; race, sprint; spirit, vigor
move with sudden speed, bolt; shatter; hurl, cast
if you dash somewhere, you go there quickly and suddenly. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. he made a dash for the door.
a dash of a liquid is a small quantity of it added to food or a drink.
if you dash something somewhere, you throw it or push it there violently.
if your hopes are dashed, something makes it impossible for you to get what you hope for.
a dash is also a short horizontal line ( - ) used in writing.
see also dashing.
if you dash off somewhere, you make your way to that place very quickly.
if you dash off a letter or other piece of writing, you write it quickly without thinking much about it.

پیشنهاد کاربران

ترجمه ی تمام دوستان درست بود.
فقط این سه جمله را که در پی می آید با هم مقایسه کنید .
هر سه تا یک معنی را می دهند ( بسرعت از جایی به جایی پریدن - حرکت بسیار تند ولی غیر از دویدن - از جایی به جایی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

خود ما به زبان پارسی مقدس می گوییم: فلانی بپر بپر می کند،
یعنی خیلی فعالیت می کند یا بیقرار است ، همه جا حضور پررنگ دارد.
هر سه جمله ای که در پی خواهد آمد ، همین معنی را می دهد و از میان آثار مارک تواین است :
Loping from place to place
Dashing from place to place
Hoping from place to place
در مورد جمله ی آخر ، hoping را با hope و معنی آن ، امیدقاطی نکنید . همان dashing معنی می دهد.

خط تیره
In this context, “dash” refers to a small quantity or addition of something. It can be used to describe a small amount of a substance or ingredient.
مقدار کمی یا افزودن چیزی. می توان از آن برای توصیف مقدار کمی از یک ماده یا ترکیب استفاده کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
For instance, a recipe might call for “a dash of salt. ”
In a discussion about cocktails, someone might say, “Add a dash of bitters to enhance the flavor. ”
A person might ask, “Could you please add a dash of pepper to my soup?”

1. یورش. هجوم 2. شتاب. عجله 3. ( صدای ) برخورد 4. کمی. یک کمی. یک خرده. یک ذره 5. خط تیره 6. ( مورس ) حط 7. دوی سرعت 8. نیرو. تحرک. انرژی 9. داشبورد. صفحه داشبورد // 1. با سرعت رفتن. با عجله رفتن. دویدن. پریدن 2. در رفتن. فرار کردن 3. پرتاب کردن. انداختن 4. خرد کردن. شکستن 5. خرد شدن. شکستن 6. زدن به. کوبیدن 7. ( با صدا ) برخورد کردن با. خوردن به 8. پاشیدن 9. نابود کردن. تباه کردن. بر باد دادن. 10 با عجله نوشتن 11. لعنت بر . . . !
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
it was a mad dash to get ready
آن یک عجله و شتاب دیوانه وار برای اماده شدن بود.

Dash is slang for an extra amount of money given as a tip or gratuity.
اصطلاح عامیانه
مقدار اضافی پولی که به عنوان انعام داده می شود
مثال؛
I left a dash to show my appreciation for the excellent service.
...
[مشاهده متن کامل]

In a discussion about tipping etiquette, someone might say, “It’s customary to leave a dash for exceptional service. ”
A person bragging about their generosity might say, “I always leave a generous dash for good service. ”

دویدن
با عجله وارد جایی شدن
مسابقه دو سرعت
The crowd enjoyed the fat man's efforts to compete in the 100 meterst dash.
جمعیت از تلاش های مرد چاق توی مسابقه دو ۱۰۰ متر لذت بردن .
در یک چشم به هم زدن:
He dashed away toward the WC.
یهویی رفتن، یهویی ناپدید شدن، مثل برق از . . . گذشتن.
به سرعت ، سریع، خط تیره
بدو بدو کردن!
با سرعت ناگهانی حرکت کردن
به طور ناگهانی و سریع حرکت کردن
به سرعت و به صورت ناگهانی جابه جا شدن
عجله داشتن برای رفتن، باید سریع برم
. Right, I must dash.
علائم نگارشی به انگلیسی:
full stop ( British ) / full point ( British ) /stop ( British ) / period ( American ) = نقطه ( . )
question mark = علامت سوال ( ❓️ )
exclamation mark ( British ) / exclamation point ( American ) = علامت تعجب ( ❗️ )
...
[مشاهده متن کامل]

comma = ویرگول (  ,   )
colon = دونقطه ( : )
semicolon = نقطه ویرگول (  ;   )
hyphen = خط پیوند، خط ربط ( - )
em dash = خط تیره ( — )
en dash = خط تیره ( – )
* نکته: تفاوت این دو dash در این موارد است:
em dash
۱: برای اضافه کردن اطلاعات بیشتر مثال: There has been an increase—though opposed by many people—in the education system.
۲: گاهی به جای comma, colon و پرانتز و همچنین برای تاکید می آید
en dash
۱: برای نوشتن فواصل زمانی استفاده می شود مثال: July 5th–9th
۲: برای نشان دادن یک relationship بین دو چیز استفاده می شود مثال: Tehran–Los Angeles flight
brackets ( American ) / square brackets ( British ) = کروشه ( [ ] )
parentheses ( American ) / round bracket ( British ) / brackets ( British ) = پرانتز ( )
* نکته: brackets در انگلیسی بریتیش می تواند پرانتز معنا دهد اما در انگلیسی امریکن فقط به معنای کروشه است
braces = آکولاد ( { } )
apostrophe (  ʼ  ) = آپاستروفی
quotation marks / quotes / speech marks / inverted commas ( British ) = نشان نقل قول (  ʼ ‘ ) و (   ”  “ )
slash / oblique ( British ) = اسلش ( / )
backslash = ( \ )
hash ( British ) / hash sign ( British ) / pound sign ( American ) = ( # )
asterisk = ستاره ( * )
ampersand = ( & )
guillemets = گیومه
* نکته: این کلمه فرانسوی است و تلفظ آن ( گیمِی ) می باشد
tilde = ( ~ )
ellipsis = سه نقطه ( . . . )

مقدار خیلی کمی از چیزی بخصوص در مورد مایعات بکار می رود
Dash=شتاب گرفتن ، سریع رفتن ،
dash ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: تیره
تعریف: خطی کوتاه به شکل «  ـ  » که از خط پیوند بلندتر است و عموماً برای جدا کردن دو واحد از یکدیگر در نوشتار به کار می رود|||متـ . خط فاصله
( با عجله ) هجوم بردن ( به جایی )
rush. . . . dash. . . . . burst into
Dash: خط فاصله/Hyphen: خط تیره
Dash خط فاصله
مثال:
He — who lives in Tehran — is coming
Hyphen خط تیره
مثال:
his four - year - old boy ( پسر چهار ساله او )
قبل و بعد از Dash ها Space ( فاصله ) گذاشته می شود ولی قبل و بعد از Hyphen ها Space ( فاصله ) قرار نمی گیرد.
خط فاصله
مقدار کم یا یک ذره از چیزی
پراکنده بودن، در همه جا بودن، گسترده بودن
فاصله ( مکانی )
گازشو گرفت رفت
بسرعت رفتن
He dashed out the door after the dog
run or travel somewhere in a great hurry.
سفر عجله ای
Dietary Approaches to Stop Hypertension.
رویکرد رژیمی برای توقف پرفشاری خون. نوعی رژیم غذایی برای کاهش فشار خون می باشد.
● با عجله جایی رفتن
● dash sb's hope: امید کسی را نا امید کردن
● must/have to dash: سریع زدن با چاک، در رفتن
● dash off: مکانی رو سریع ترک کردن
● خط تیره
● مقدار کمی از چیزی
ناگهانی وسریع شروع به دویدن کردن
صندوق یا داشبرد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس