damp

/ˈdæmp//dæmp/

معنی: رطوبت، نمناک، خیساندن، مرطوب کردن، دلمرده کردن، حالت خفقان پیدا کردن، مرطوب ساختن، خیس کردن
معانی دیگر: نم، آغار، ژف، مرطوب، نم دار، نم زدن، نم دار کردن، (معمولا با: down - آتش منقل یا بخاری را) با خاکستر پوشاندن، دم کردن، (در موتور و ماشین - با کاستن جریان هوا) آهسته کردن، (میزان اشتعال را) کم کردن، فروکاستن، فرو کاست کردن، میراندن، (انرژی یا نیرو و کنش وری را) کاستن، واپاد (کنترل) کردن، مهار کردن، فرونشاندن، (گازهای زهرین یا قابل انفجار معدن) آتش گاز، گریزو، سیه نم، آتش دمه، کاندم، (قدیمی) روحیه ی خراب، اندوه، (سازهای زهی و ضربی به ویژه پیانو و طبل) از بسامد کاستن، بسامد کاست کردن، (از دامنه amplitude موج یا نوسان) کاستن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: damper, dampest
(1) تعریف: slightly wet; moist.
مترادف: moist
متضاد: dry
مشابه: clammy, dank, dewy, foggy, humid, misty, muggy, sodden, soggy, steamy, watery, wet

- It had rained, and I was uncomfortable in my damp clothing.
[ترجمه گوگل] باران آمده بود و من در لباس مرطوبم ناراحت بودم
[ترجمه ترگمان] باران باریده بود و من در لباس های مرطوب خود ناراحت بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The basement is always damp.
[ترجمه Mobina] زیر زمین همواره مرطوب است
|
[ترجمه گوگل] زیرزمین همیشه مرطوب است
[ترجمه ترگمان] زیرزمین همیشه مرطوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: lacking enthusiasm; lifeless.
مترادف: lukewarm, unenthusiastic
متضاد: fervent, spirited
مشابه: apathetic, indifferent, lifeless, listless, spiritless

- It was a rather damp reception for the new president.
[ترجمه کیمیا رستمی] این استقبال نسبتا سردی از رییس جمهور جدید بود
|
[ترجمه گوگل] این استقبال نسبتاً خفیفی از رئیس جمهور جدید بود
[ترجمه ترگمان] این یک پذیرایی نسبتا مرطوب برای رئیس جمهور جدید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: moisture in the air or on a surface.
مترادف: humidity, moisture
متضاد: dryness
مشابه: dew, wet

- We could immediately feel the damp inside the cave.
[ترجمه گوگل] بلافاصله می توانستیم رطوبت داخل غار را احساس کنیم
[ترجمه ترگمان] ما فورا می توانیم رطوبت درون غار را احساس کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: unbreathable gas in a mine.
مشابه: fume

(3) تعریف: a restraint.
مترادف: check, curb, damper
مشابه: barrier, obstacle
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: damps, damping, damped
مشتقات: dampish (adj.), damply (adv.), dampness (n.)
(1) تعریف: to reduce or put out (a fire) by cutting off air flow.
مشابه: smother, stifle

(2) تعریف: to hold back or restrain the motion of.
مترادف: hold, restrain
مشابه: curb, hamper, hinder, retard, stifle, still

(3) تعریف: to make moist; dampen.
مترادف: dampen, moisten
مشابه: bedew, humidify, wet

جمله های نمونه

1. damp air
هوای نمناک

2. damp the clothes before ironing
پیش از اطو کردن لباس ها را نم بزن.

3. damp course
(معماری - لایه ی قیر یا پلاستیک که برای جلوگیری از سرایت رطوبت در پایه ی دیوار قرار می دهند) نم گیر

4. damp down
(از شدت یا حرارت چیزی) کاستن

5. damp off
(گیاهان) از شدت رطوبت پوسیدن

6. the damp air crinkled her hair
هوای مرطوب گیسوانش را فرفری کرد.

7. the damp wood smoked and sparked
از هیزم تر دود و جرقه بلند می شد.

8. a damp squib
(انگلیس - عامیانه - رویداد یا نمایش و غیره) بدتر از حد انتظار،مایوس کننده

9. don't wear damp clothes!
جامه ی نم دار نپوش !

10. nothing could damp his enthusiasm
هیچ چیز نمی توانست شوق و ذوق او را فرو نشاند.

11. old houses are often damp
خانه های قدیمی اکثرا مرطوب اند.

12. wood deteriorates faster in damp places
چوب در جاهای مرطوب زودتر خراب می شود.

13. bread tends to mold in damp weather
نان در هوای نمدار کپک می زند.

14. the concert was a bit of a damp squib!
کنسرت خیلی بی مزه ای بود!

15. the old man was complaining of the cold and the damp
پیرمرد از سرما و رطوبت شکایت می کرد.

16. a man who had been mewed up for years in a damp cell
مردی که سال ها در یک سلول مرطوب حبس شده بود.

17. The whole house was riddled with damp.
[ترجمه گوگل]تمام خانه پر از رطوبت بود
[ترجمه ترگمان]تمام خانه پر از رطوبت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The corner of the classroom was damp where the roof had leaked.
[ترجمه گوگل]گوشه کلاس نمناک بود که سقفش چکه کرده بود
[ترجمه ترگمان]در گوشه کلاس جایی که سقف درز کرده بود مرطوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. It is damp in the basement.
[ترجمه گوگل]در زیرزمین مرطوب است
[ترجمه ترگمان]زیر زمین مرطوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The house had got woodworm and rising damp.
[ترجمه گوگل]خانه کرم چوبی شده بود و رطوبت بالا رفته بود
[ترجمه ترگمان]خانه woodworm و مرطوب شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Wipe the surface with a damp cloth.
[ترجمه گوگل]سطح را با یک پارچه مرطوب پاک کنید
[ترجمه ترگمان]سطح را با یک پارچه مرطوب تمیز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. They all walked barefoot across the damp sand to the water's edge.
[ترجمه گوگل]همه آنها با پای برهنه از روی شن های مرطوب تا لبه آب راه رفتند
[ترجمه ترگمان]همه با پای برهنه روی شن مرطوب تا لبه آب رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. I don't like a damp weather.
[ترجمه Qalam74] من آب و هوای مرطوب را دوست ندارم
|
[ترجمه گوگل]من هوای مرطوب را دوست ندارم
[ترجمه ترگمان]من هوای مرطوب را دوست ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رطوبت (اسم)
damp, wet, spit, moisture, humidity, dampness

نمناک (صفت)
hydrous, humid, damp, moist, dabby, wettish

خیساندن (فعل)
bate, steep, water, macerate, soak, drench, damp, moisten, wet, sop, presoak, ret

مرطوب کردن (فعل)
damp, moisten, wet, moist

دلمرده کردن (فعل)
damp

حالت خفقان پیدا کردن (فعل)
damp

مرطوب ساختن (فعل)
damp, humidify

خیس کردن (فعل)
water, macerate, soak, drench, damp, moisten, wet, douse, ret

تخصصی

[عمران و معماری] مرطوب - نمودار - رطوبت - مرطوب کردن - نم زدن
[مهندسی گاز] نم، رطوبت، مرطوب ساختن
[نساجی] نمناک - مرطوب- نم - رطوبت - تری - مستهلک کردن در اثر اصطکاک
[آب و خاک] رطوبت، نم، مه، مرطوب کردن

انگلیسی به انگلیسی

• moisture, wetness
diminish the intensity of, moderate; moisten; depress
wet, moist
something that is damp is slightly wet.
damp refers to moisture that is found in the air or on the walls of a house.
see also damper.
to damp down a difficult situation means to make it calmer or less intense.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : damp / dampen
اسم ( noun ) : damp / dampness
صفت ( adjective ) : damp
قید ( adverb ) : damply
دم در هوا
مرطوب به صورت ناخوشایند برعکس moist
نمور
Damp means slightly wet
. . . Cold and a bit wet
Frank had just taken a shower ، his hair was still damp
فرانک باید تازه حموم گرفته باشه ، موهاش هنوز نمناکه ↕️
it was cold and damp outside so we preferred to stay in
بیرون سر د و نمناک بود برای همین ما ترجیح دادیم داخل بمونیم🔀
کاهش تدریجی

دلمرده
گرفته و دل مرده
میرا ( این اصطلاح در رشته برق و الکترونیک کاربرد دارد )
سرد و نمناک
پزشکی ) DAMP مخفف
Deficits in Attention, Motor control and Perception
سندروم یا نشانگان دامپ ( البته با سندروم دامپینگ dumping اشتباه گرفته نشود ) به فارسی میشود: "نقصان توجه، کنترل حرکتی و ادراک"
...
[مشاهده متن کامل]

این سندروم شبیه به MBD مخفف
Minimal Brain Dysfunction "اختلال خفیف مغزی" میباشد که در دهه ی شصت اعلام شد.
هر دو مفهوم، مربوط به اختلالات روانی بوده و ارتباط مستقیمی با بیش فعالی دارند.
سندروم دامپ، ترکیبی از ADHD ( اختلال بیش فعالی، نقص توجه ) Attention Deficit Hyperactivity Disorder
و
DCD ( اختلال هماهنگی رشد ) Developmental Coordination Disorder
میباشد و توسط دکتر کریستوفر گیلبرگ کشف شد.

بخار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس