صفت ( adjective )
حالات: damper, dampest
حالات: damper, dampest
• (1) تعریف: slightly wet; moist.
• مترادف: moist
• متضاد: dry
• مشابه: clammy, dank, dewy, foggy, humid, misty, muggy, sodden, soggy, steamy, watery, wet
• مترادف: moist
• متضاد: dry
• مشابه: clammy, dank, dewy, foggy, humid, misty, muggy, sodden, soggy, steamy, watery, wet
- It had rained, and I was uncomfortable in my damp clothing.
[ترجمه گوگل] باران آمده بود و من در لباس مرطوبم ناراحت بودم
[ترجمه ترگمان] باران باریده بود و من در لباس های مرطوب خود ناراحت بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] باران باریده بود و من در لباس های مرطوب خود ناراحت بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The basement is always damp.
[ترجمه Mobina] زیر زمین همواره مرطوب است|
[ترجمه گوگل] زیرزمین همیشه مرطوب است[ترجمه ترگمان] زیرزمین همیشه مرطوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: lacking enthusiasm; lifeless.
• مترادف: lukewarm, unenthusiastic
• متضاد: fervent, spirited
• مشابه: apathetic, indifferent, lifeless, listless, spiritless
• مترادف: lukewarm, unenthusiastic
• متضاد: fervent, spirited
• مشابه: apathetic, indifferent, lifeless, listless, spiritless
- It was a rather damp reception for the new president.
[ترجمه کیمیا رستمی] این استقبال نسبتا سردی از رییس جمهور جدید بود|
[ترجمه گوگل] این استقبال نسبتاً خفیفی از رئیس جمهور جدید بود[ترجمه ترگمان] این یک پذیرایی نسبتا مرطوب برای رئیس جمهور جدید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: moisture in the air or on a surface.
• مترادف: humidity, moisture
• متضاد: dryness
• مشابه: dew, wet
• مترادف: humidity, moisture
• متضاد: dryness
• مشابه: dew, wet
- We could immediately feel the damp inside the cave.
[ترجمه گوگل] بلافاصله می توانستیم رطوبت داخل غار را احساس کنیم
[ترجمه ترگمان] ما فورا می توانیم رطوبت درون غار را احساس کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما فورا می توانیم رطوبت درون غار را احساس کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: unbreathable gas in a mine.
• مشابه: fume
• مشابه: fume
• (3) تعریف: a restraint.
• مترادف: check, curb, damper
• مشابه: barrier, obstacle
• مترادف: check, curb, damper
• مشابه: barrier, obstacle
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: damps, damping, damped
مشتقات: dampish (adj.), damply (adv.), dampness (n.)
حالات: damps, damping, damped
مشتقات: dampish (adj.), damply (adv.), dampness (n.)
• (1) تعریف: to reduce or put out (a fire) by cutting off air flow.
• مشابه: smother, stifle
• مشابه: smother, stifle
• (2) تعریف: to hold back or restrain the motion of.
• مترادف: hold, restrain
• مشابه: curb, hamper, hinder, retard, stifle, still
• مترادف: hold, restrain
• مشابه: curb, hamper, hinder, retard, stifle, still
• (3) تعریف: to make moist; dampen.
• مترادف: dampen, moisten
• مشابه: bedew, humidify, wet
• مترادف: dampen, moisten
• مشابه: bedew, humidify, wet