dally

/ˈdæli//ˈdæli/

معنی: تاخیر کردن، وقت را ببازی گذراندن، طفره زدن
معانی دیگر: لاسیدن، لاس زدن، (با: with) به بازی گرفتن، دست انداختن، بازی دادن، جدی نگرفتن، سرسری گرفتن، وقت تلف کردن، به بطالت گذراندن، فس فس کردن، پا به پا کردن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: dallies, dallying, dallied
(1) تعریف: to waste time; be idle.
مترادف: dawdle, dilly-dally, fiddle around, fool around, lollygag, mess around
متضاد: hasten
مشابه: delay, linger, loiter, putter, shilly-shally, tarry

- He dallied while we worked.
[ترجمه گوگل] او در حالی که ما کار می کردیم هول می کرد
[ترجمه ترگمان] در مدتی که ما کار می کردیم، He می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to tease or toy with.
مترادف: flirt, play, toy, trifle
مشابه: sport

- He was merely dallying with her affections.
[ترجمه گوگل] او فقط با محبت های او سرگردان بود
[ترجمه ترگمان] فقط عاشق affections شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to indulge in amorous play.
مترادف: bill and coo, neck
مشابه: cuddle, kiss, mess around, nuzzle, play, smooch
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: dallyingly (adv.), dallier (n.)
• : تعریف: to waste (time).
مترادف: dawdle away, fiddle away, fool away, trifle away
متضاد: hasten
مشابه: play, trifle, wanton away

- We dallied the hours away at cards.
[ترجمه گوگل] ما ساعت ها را با کارت سپری کردیم
[ترجمه ترگمان] ساعت ها را پشت سر هم صرف ورق بازی کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. dally away
(بیشتر در مورد وقت) تلف کردن،حرام کردن

2. he used to dally away his precious time
او وقت گرانبهای خود را تلف می کرد.

3. he used to dally with his secretary
با منشی خود لاس می زد.

4. Don't dally along the way! We haven't got much time.
[ترجمه گوگل]در طول راه دلسرد نشوید! زمان زیادی نداریم
[ترجمه ترگمان]از این راه با dally نکن! وقت زیادی نداریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Don't dally over your meal, we don't want to miss our train.
[ترجمه گوگل]سر وعده غذایی خود هول نکنید، ما نمی خواهیم قطارمان را از دست بدهیم
[ترجمه ترگمان]از غذای تو سر در نیار ما نمی خواهیم train از دست بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Don't dally: we must move on.
[ترجمه گوگل]خسته نباشید: ما باید ادامه دهیم
[ترجمه ترگمان]صبر نکنید، باید حرکت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Don't dally over your work.
[ترجمه گوگل]سر کارتان دلسرد نشوید
[ترجمه ترگمان]از کارت سر در نیار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Don't dally your time away.
[ترجمه گوگل]وقت خود را تلف نکنید
[ترجمه ترگمان]وقتت رو تلف نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Don't dilly - dally ! Make up your mind!
[ترجمه گوگل]دلتنگی نکن! تصمیمت را بگیر!
[ترجمه ترگمان]- dally نکن! تصمیمت را بگیر!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Come on. Don't dally!
[ترجمه گوگل]بیا دیگه دلتنگ نباش!
[ترجمه ترگمان] زود باش صبر نکن!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Social scientists take it as axiomatic that our dally lives are not entirely fortuitous.
[ترجمه گوگل]دانشمندان علوم اجتماعی این موضوع را بدیهی می دانند که زندگی روزمره ما کاملاً تصادفی نیست
[ترجمه ترگمان]دانشمندان علوم اجتماعی این موضوع را بدیهی تلقی می کنند که زندگی dally به طور کامل اتفاقی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Don't dally about or we'll be late.
[ترجمه گوگل]دلتنگ نباش وگرنه دیر میرسیم
[ترجمه ترگمان]معطل نکن وگرنه دیر می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. You should not dally away your time.
[ترجمه گوگل]شما نباید وقت خود را تلف کنید
[ترجمه ترگمان]تو نباید وقتت را تلف کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You mustn't dally away your time.
[ترجمه گوگل]شما نباید وقت خود را تلف کنید
[ترجمه ترگمان]تو نباید وقت خودت را تلف کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Dally away, and when Pony promises the girl he won't act like his friend, she smiles.
[ترجمه گوگل]دالی دور شد و وقتی پونی به دختر قول می‌دهد که مانند دوستش رفتار نکند، او لبخند می‌زند
[ترجمه ترگمان]و وقتی اسب چه به دختر قول می دهد که مثل دوستش رفتار نمی کند، لبخند می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تاخیر کردن (فعل)
postpone, lag, linger, blench, delay, dally, defer, put off, retard, put over, tarry, stick around, loiter

وقت را ببازی گذراندن (فعل)
dally

طفره زدن (فعل)
swerve, dodge, elude, evade, shirk, stall, hedge, dally, wriggle

انگلیسی به انگلیسی

• flirt; trifle; waste time
if you dally, you act or move very slowly, wasting time; an old-fashioned use.
if you dally with an idea or plan, you think about it, but not in a serious way.
if someone dallies with you, they flirt with you; an old-fashioned use.

پیشنهاد کاربران

از دست دادن زمان و وقت، تاخیر کردن
Don't dally my friend, we've got a lot to do

بپرس