dab

/ˈdæb//dæb/

معنی: تکه، قطعه، اندکی، ضربت مختصر، تر کردن، ضربه زدن، رنگ زدن، کهنه را نم زدن، اهسته زدن
معانی دیگر: مخفف: فرهنگ زیست نامه های امریکاییان، با ضربه (های) تند و خفیف زدن، آهسته زدن، لمس کردن، (تند ولی به طور سطحی و سبک) مالیدن، (مقدار بسیار کم) کمی، یک خرده، یک ذره، ضربه (تند و سطحی و سبک)، زنش، (جانورشناسی) ماهی لیماند (انواع ماهی های پهن و کرانه زی به ویژه limanda proboscidea)، (انگلیس - عامیانه) ماهر، دارای ید طولی، با چیزنرمی کسی رازدن یانوازش کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: dabs, dabbing, dabbed
(1) تعریف: to pat or press lightly, as with a sponge or cotton swab.
مشابه: blot, pat, sponge, swab

(2) تعریف: to apply with light patting touches.
مشابه: apply, daub, paint, smear

- She dabbed an antiseptic on her cut.
[ترجمه گوگل] او یک ماده ضد عفونی کننده روی بریدگی خود زد
[ترجمه ترگمان] او روی زخم او ضدعفونی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to pat or tap lightly.
مشابه: pat, tap
اسم ( noun )
(1) تعریف: a light pressing or patting stroke.
مترادف: stroke
مشابه: pat

(2) تعریف: a small moist bit.
مترادف: daub
مشابه: drop, smear

- a dab of paint
[ترجمه گوگل] یک لکه رنگ
[ترجمه ترگمان] و کمی رنگ کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a small amount.
مترادف: bit, dash, drop, modicum, pinch
مشابه: catch, hint, lick, mite, smack, smidgen, speck, suggestion, touch, trace, trifle

- Sprinkle a dab of cinnamon over the top.
[ترجمه سارا] روی آن کمی دارچین بپاشید.
|
[ترجمه گوگل] روی آن مقداری دارچین بپاشید
[ترجمه ترگمان] کمی از دارچین را در بالای آن فرو کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: any of several flatfishes, similar to flounders.

جمله های نمونه

1. dab at
(ضربه های تند و سطحی و سبک) زدن

2. be a dab hand at
(انگلیس ـ عامیانه) ید طولی داشتن،مهارت داشتن

3. she is a dab hand at finding excuses
او در بهانه آوردن ید طولی دارد.

4. she had put a dab of rouge on her cheeks
او یک کمی سرخاب به گونه های خود زده بود.

5. She put on a quick dab of lipstick and rushed out.
[ترجمه گوگل]سریع رژ لب زد و با عجله بیرون رفت
[ترجمه ترگمان]او تکه ای از ماتیک را روی لب گذاشت و بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Ask Neil to do it — he's a dab hand at carpentry.
[ترجمه گوگل]از نیل بخواهید که این کار را انجام دهد - او در نجاری بسیار خوب است
[ترجمه ترگمان]از ان یل بخواه که این کار را بکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She's a dab hand at DIY.
[ترجمه گوگل]او در DIY یک دست است
[ترجمه ترگمان]او یک تکه نان در DIY است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She wiped her tears away with a dab of her handkerchief.
[ترجمه گوگل]اشک هایش را با کشیدن دستمالش پاک کرد
[ترجمه ترگمان]اشک هایش را پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I put a dab of butter on my bread.
[ترجمه گوگل]روی نانم کمی کره ریختم
[ترجمه ترگمان]یک تکه کره روی نان گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. DAB is the radio system of the 21st Century.
[ترجمه گوگل]DAB سیستم رادیویی قرن بیست و یکم است
[ترجمه ترگمان]DAB سیستم رادیویی قرن بیست و یکم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She's a dab hand with a paintbrush.
[ترجمه گوگل]او دستی است با قلم مو
[ترجمه ترگمان]یک قلم مو را با یک قلم مو قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Dab the graze with antiseptic.
[ترجمه گوگل]چرا را با ضد عفونی کننده آغشته کنید
[ترجمه ترگمان]چرا چرا چرا چرا چرا چرا چرا چرا چرا چرا آن ها را به چرا graze
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She put a dab of perfume behind her ears.
[ترجمه SinaS] یک ذره عطر به پشت گوش هایش زده ( مالیده ) بود
|
[ترجمه گوگل]او مقداری عطر پشت گوشش گذاشت
[ترجمه ترگمان]او تکه ای از عطر را پشت گوش هایش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. One dab with blotting - paper and the ink was dry.
[ترجمه گوگل]یک بار با لکه - کاغذ و جوهر خشک شده بود
[ترجمه ترگمان]یک قطره مرکب از کاغذ خشک کن و جوهر خشک شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She returned wearing a dab of rouge on each cheekbone.
[ترجمه گوگل]او با پوشیدن یک رنگ سرخ روی هر استخوان گونه بازگشت
[ترجمه ترگمان]او روی هر یک از آن ها یک تکه سرخاب مالیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تکه (اسم)
slice, lump, bit, whit, tailing, portion, gob, lot, fragment, item, patch, piece, dab, chunk, morsel, shred, nub, slab, cantle, scrap, doit, dribblet, loaf, ort, smidgen, nubble, pane

قطعه (اسم)
section, tract, lump, bit, part, share, portion, lot, passage, stretch, fragment, segment, mainland, block, panel, piece, goblet, dab, bloc, plank, slab, plat, plot, doit, internode, nugget, pane, snip

اندکی (اسم)
dab

ضربت مختصر (اسم)
dab

تر کردن (فعل)
imbrue, bedew, dabble, moisten, wet, dab

ضربه زدن (فعل)
strike, butt, dab, inflict a blow, knap

رنگ زدن (فعل)
paint, dab, tincture

کهنه را نم زدن (فعل)
dab

اهسته زدن (فعل)
dab

تخصصی

[نساجی] تر کردن - مرطوب سازی - اندکی- تکه - قطعه

انگلیسی به انگلیسی

• pat, tap; little bit, drop; expert (slang); type of fish
touch lightly; spread lightly; apply small amounts
if you dab a substance onto a surface, you put it there with quick, light strokes. if you dab a surface with something, you touch it quickly and lightly with that thing.
a dab of something is a small amount of it.
if you are a dab hand at something, you are good at doing it; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

1. پاک کردن. 2. مالیدن 3. زدن. آهسته زدن. لمس کردن
مثال:
she dabbed her face with a flannel
او صورتش را با یک فلانل پاک کرد.
تِپ تِپ زدن
ضربه ی بسیار آرام
ضربه بسیار آرام ( مثلا برای پاک کردن دهان بعد از خوردن غذا، یا برای پاک کردن آرایش، یا مالیدن مواد آرایشی )
a light touch or stroke
مالیدن چشم ( بعد از بیدار شدن از خواب یا به هنگام خارش. . )
A small quantity of something liquid or moist
...
[مشاهده متن کامل]

بسیار آرام ضربه زدن hit lightly
Nothing brightens a woman’s face as much as a
. fresh dab of lipstick

برای عطر زدن هم استفاده میشه مثل dab perfume on my wrists
مثال کاربردی و عامیانه:
I'm dabbing: هیجان زده هستم، ذوق کردم
● به نرمی و سریع لمس کردن چیزی
* ممکن است این لمس با دست نباشد. به طور مثال وقتی جای از صورت زخم کوچکی ایجاد میشود و شما با تکه ای پارچه چند بار روی ان میزنید تا خون ان بند بیاید.
تقه زدن
رقص دب، حرکتی ساده با دو دست که بیشتر از بار رقص و حرکت، بار معنایی و فرهنگی داره
ヾ ( - _ - ) ゞ

بپرس