diminutive

/dəˈmɪnjətɪv//dɪˈmɪnjʊtɪv/

معنی: کوچک، خرد، مصغر
معانی دیگر: (بسیار کوچک تر از حد معمول) ریز، ریزه، کوچولو، کوچول موچول، (دستور زبان) تصغیری، کوتوله، هر چیز ریزه، حقیر

جمله های نمونه

1. a diminutive suffix
پسوند تصغیری

2. her diminutive figure made everybody laugh
اندام ریزه پیزه ی او همه را به خنده در می آورد.

3. She has diminutive hands for an adult.
[ترجمه گوگل]او دست های کوچکی برای بزرگسالان دارد
[ترجمه ترگمان]اون دستای کوچیکی برای یه بزرگ سال داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He's a diminutive figure, less than five feet tall.
[ترجمه گوگل]او یک چهره کوچک است، کمتر از پنج فوت قد دارد
[ترجمه ترگمان]اندامی کوچک و کم تر از پنج فوت قد دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She noticed a diminutive figure standing at the entrance.
[ترجمه گوگل]او متوجه شکل کوچکی شد که در ورودی ایستاده بود
[ترجمه ترگمان]متوجه هیکل ریز اندامی شد که کنار در ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Five years after her debut, the diminutive star of the Royal Ballet has the world at her feet.
[ترجمه گوگل]پنج سال پس از اولین حضورش، ستاره کوچک باله سلطنتی جهان را زیر پای خود دارد
[ترجمه ترگمان]پنج سال بعد از شروع کار او، ستاره کوچک باله سلطنتی دنیا را زیر پا دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Maggie is a diminutive of Margaret.
[ترجمه گوگل]مگی از مارگارت است
[ترجمه ترگمان] مگی \"یه تیکه از\" مارگارت \"- ه\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She was a diminutive figure beside her husband.
[ترجمه گوگل]او در کنار شوهرش یک چهره کوچک بود
[ترجمه ترگمان]او مردی کوچک اندام و کوچک اندام بود که در کنار شوهرش نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The diminutive size of the headstock suits the overall slender appearance of this guitar perfectly.
[ترجمه گوگل]اندازه کوچک هد استوک با ظاهر باریک کلی این گیتار کاملاً مطابقت دارد
[ترجمه ترگمان]اندازه ریز of به طور کامل با ظاهر ظریف این گیتار مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. And the weather, from one part of this diminutive island to another, is as varied as the people.
[ترجمه گوگل]و آب و هوا، از بخشی از این جزیره کوچک به قسمت دیگر، به اندازه مردم متفاوت است
[ترجمه ترگمان]و آب و هوا، از قسمتی از این جزیره کوچک به دیگری، به اندازه مردم تغییر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The courtroom was the diminutive Carman's stage, where he played carefully to the jury with meticulously prepared gestures and phrases.
[ترجمه گوگل]سالن دادگاه صحنه کوچک کارمان بود، جایی که او با حرکات و عبارات دقیق آماده شده برای هیئت منصفه بازی می کرد
[ترجمه ترگمان]صحن دادگاه، صحنه کوچکی بود که در آن با دقت و دقت با حرکات و عبارات منظم و آماده به هیات منصفه بازی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The proliferation of these diminutive shows will soon be in inverse proportion to the theatres still open to receive them.
[ترجمه گوگل]گسترش این نمایش های کوچک به زودی با سالن هایی که هنوز برای پذیرایی از آنها باز هستند، نسبت معکوس خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]گسترش این نمایش های کوچک به زودی در نسبت معکوس به تئاترها خواهد بود که باز پذیرای آن ها خواهند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. But their diminutive size makes for fun eating.
[ترجمه گوگل]اما اندازه کوچک آنها غذا خوردن را سرگرم کننده می کند
[ترجمه ترگمان]اما اندازه کوچکشان آن ها را به خوردن سرگرم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Duck of both races like diminutive duck Mallard, with black and green speculum and whitish belly.
[ترجمه گوگل]اردک هر دو نژاد مانند اردک کوچک مالارد، با اسپکولوم سیاه و سبز و شکم سفید
[ترجمه ترگمان]اردک هر دو نژاد اردک وار و نرم و سفید و شکم سفید و سفید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کوچک (صفت)
small, short, little, fractional, tiny, minute, bantam, miniature, pocket, diminutive, petty, dinky, puny, runty, gracile, teeny, pint-size, pint-sized, small-fry, weeny

خرد (صفت)
small, little, minim, tiny, pimping, minor, diminutive, petty, exiguous, inconsiderable, minuscule, minikin, pint-size, pint-sized

مصغر (صفت)
diminutive, hypocoristic

انگلیسی به انگلیسی

• tiny, minute, small; indicating smallness (grammar)
diminutive word or suffix (grammar); word indicating small size (such as "booklet", etc.); shortened form of a name, name indicating fondness; very small person; very small thing
diminutive means very small indeed; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : diminish
✅️ اسم ( noun ) : diminution / diminutive
✅️ صفت ( adjective ) : diminutive
✅️ قید ( adverb ) : _
diminutive ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: کوچک نما
تعریف: وند یا سازه ای که بر مفهوم کلی «کوچکی و خردی» دلالت می کند
A diminutive of this name "Ace" is Acy
کوچولو - خرد - کوچک - ریزه پیزه
کوچک اندام
قابل اغماض

بپرس