صفت ( adjective )
• (1) تعریف: happening in or belonging to the present time.
• مترادف: existent, present
• متضاد: antique, former, old, past
• مشابه: actual, contemporary, extant, fashionable, instant, live, living, modern, new, ongoing, prevailing
• مترادف: existent, present
• متضاد: antique, former, old, past
• مشابه: actual, contemporary, extant, fashionable, instant, live, living, modern, new, ongoing, prevailing
- This must be his old phone number; do you know his current one?
[ترجمه علی بیگلری ] این باید شماره قدیمی او باشد ایا شما شماره فعلیشو میدونید؟|
[ترجمه هلیا خلیلی ] این باید شماره تلفن قدیمی او باشد شما شماره تلفن فعلیش رو میدونید|
[ترجمه گوگل] این باید شماره تلفن قدیمی او باشد آیا فعلی او را می شناسید؟[ترجمه ترگمان] این باید شماره تلفن او باشد؛ آیا از جریان فعلی او اطلاع دارید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you follow the current trends in fashion?
[ترجمه نوری زاده] آیا شما از مد روز پیروی میکنید|
[ترجمه شان] ایا شما از گرایش های فعلی ( امروزی ) مد، پیروی میکنید؟|
[ترجمه گوگل] آیا روندهای فعلی مد را دنبال می کنید؟[ترجمه ترگمان] آیا شما رونده ای فعلی را مد نظر قرار می دهید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Here are the reports for the current fiscal year.
[ترجمه گوگل] در اینجا گزارش های مربوط به سال مالی جاری است
[ترجمه ترگمان] این گزارش ها مربوط به سال مالی جاری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این گزارش ها مربوط به سال مالی جاری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in general use at the present time.
• مترادف: usual
• متضاد: extinct, obsolete, outdated
• مشابه: common, customary, familiar, general, living, popular, predominant, present-day, prevalent, standard, up to date, well-known
• مترادف: usual
• متضاد: extinct, obsolete, outdated
• مشابه: common, customary, familiar, general, living, popular, predominant, present-day, prevalent, standard, up to date, well-known
- He uses slang words that are no longer current.
[ترجمه حامد] او اصطلاحاتی را به کار می برد که دیگر رواج ندارند.|
[ترجمه گوگل] او از کلمات عامیانه استفاده می کند که دیگر رایج نیست[ترجمه ترگمان] از اصطلاحات عامیانه استفاده می کند که دیگر جریان ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: currentness (n.)
مشتقات: currentness (n.)
• (1) تعریف: the flowing movement of a body or mass of fluid or gas.
• مترادف: flow
• مشابه: flux, wash
• مترادف: flow
• مشابه: flux, wash
- The air currents were too strong to go up in the hot air balloon today.
[ترجمه گوگل] جریان هوا برای بالا رفتن در بالون هوای گرم امروز خیلی قوی بود
[ترجمه ترگمان] جریان های هوایی آن قدر قوی بودند که امروزه در هوای گرم بالن بالا بروند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جریان های هوایی آن قدر قوی بودند که امروزه در هوای گرم بالن بالا بروند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The ocean currents affect the speed of the ship.
[ترجمه گوگل] جریان های اقیانوسی بر سرعت کشتی تاثیر می گذارد
[ترجمه ترگمان] جریان های اقیانوسی بر سرعت کشتی تاثیر می گذارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جریان های اقیانوسی بر سرعت کشتی تاثیر می گذارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The current is strongest in the middle of the stream.
[ترجمه حامد] جریان در وسط نهر قوی تر است.|
[ترجمه گوگل] شدت جریان در وسط جریان است[ترجمه ترگمان] جریان در وسط جریان قوی تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the flow of electricity in a conductor.
• مترادف: electricity
• مشابه: alternating current, direct current, juice, output, power
• مترادف: electricity
• مشابه: alternating current, direct current, juice, output, power
• (3) تعریف: a trend or tendency.
• مترادف: direction, drift, trend
• مشابه: course, mainstream, tendency, tenor, tide, turn, wind
• مترادف: direction, drift, trend
• مشابه: course, mainstream, tendency, tenor, tide, turn, wind
- The current of opinion is in his favor.
[ترجمه گوگل] جریان نظر به نفع اوست
[ترجمه ترگمان] جریان افکار به نفع او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جریان افکار به نفع او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید