اسم ( noun )
• (1) تعریف: a large number of people massed together.
• مترادف: concourse, crush, flock, horde, mass, multitude, throng
• مشابه: army, assembly, bevy, confluence, drove, herd, host, legion, mob, pack, population, swarm
• مترادف: concourse, crush, flock, horde, mass, multitude, throng
• مشابه: army, assembly, bevy, confluence, drove, herd, host, legion, mob, pack, population, swarm
- It was hard to find her amidst the crowd at the station.
[ترجمه پارسا تقوی] پیدا کردن او در میان شلوغی ایستگاه سخت بود .|
[ترجمه گوگل] پیدا کردن او در میان جمعیت در ایستگاه سخت بود[ترجمه ترگمان] پیدا کردن او در میان جمعیت ایستگاه سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a particular social group of an undetermined size, bound together by common interests or activities.
• مترادف: association, circle, coterie, society
• مشابه: band, bunch, clique, club, company, crew, faction, force, gang, gathering, group, party, set, troop
• مترادف: association, circle, coterie, society
• مشابه: band, bunch, clique, club, company, crew, faction, force, gang, gathering, group, party, set, troop
- She hangs out with the college crowd these days.
[ترجمه کیارا] او این روز ها با جمعیت کالج به خوش گذرانی می رود|
[ترجمه گوگل] او این روزها با جمعیت دانشگاه معاشرت می کند[ترجمه ترگمان] این روزها با جمعیت کالج فاصله داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't associate with his crowd anymore.
[ترجمه گوگل] من دیگر با جمعیت او معاشرت ندارم
[ترجمه ترگمان] من دیگه با جمعیت اون معاشرت نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من دیگه با جمعیت اون معاشرت نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the general population; masses.
• مترادف: herd, masses, mob, multitude, people
• مشابه: commonality, commoners, everyman, hoi polloi, man in the street, mass, populace, public, rabble
• مترادف: herd, masses, mob, multitude, people
• مشابه: commonality, commoners, everyman, hoi polloi, man in the street, mass, populace, public, rabble
- It's not always best to follow the crowd.
[ترجمه Asma] همیشه خوب نیست مردم را دنبال کنیم|
[ترجمه AMIRKHALIL] همیشه بهترین راه ، پیروی از جمعیت ( اکثریت ) نیست.|
[ترجمه shilan] تقلید از جمع همیشە کار خوبی نیست.|
[ترجمه اوا] همیشه خوب نیست جمعیت را دنبال کنیم|
[ترجمه گوگل] همیشه دنبال کردن جمعیت بهتر نیست[ترجمه ترگمان] همیشه بهتر از این نیست که جمعیت را دنبال کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: crowds, crowding, crowded
حالات: crowds, crowding, crowded
• (1) تعریف: to gather together in a crowd.
• مترادف: assemble, congregate, gather, herd, mass, throng
• مشابه: cluster, concentrate, converge, pack
• مترادف: assemble, congregate, gather, herd, mass, throng
• مشابه: cluster, concentrate, converge, pack
- People crowded in front of the theater to get tickets.
[ترجمه مهشید] مردم در مقابل تئاتر برای گرفت بلیط ازدحام کردند.|
[ترجمه گوگل] مردم برای تهیه بلیت جلوی تئاتر تجمع کردند[ترجمه ترگمان] مردم جلوی تئاتر جمع شدند تا بلیط تهیه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to move oneself forward by pressing in on or pushing others.
• مترادف: crush, elbow, jostle, press, push, shove
• مشابه: cram, jam, throng
• مترادف: crush, elbow, jostle, press, push, shove
• مشابه: cram, jam, throng
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to press, push, or pack tightly together.
• مترادف: jam, press, push, shove
• مشابه: concentrate, cram, herd, jostle, pack, squeeze
• مترادف: jam, press, push, shove
• مشابه: concentrate, cram, herd, jostle, pack, squeeze
- They crowded too many people in here.
[ترجمه اکبر] گروهی از مردم اینجا را شلوغ کرده اند|
[ترجمه عاطفه] خیل مردم اینجا جمع شده اند|
[ترجمه سما] آنها تعداد بسیار زیادی از مردم را در اینجا چپاندند. ( To press )|
[ترجمه گوگل] آنها افراد زیادی را در اینجا شلوغ کردند[ترجمه ترگمان] افراد زیادی اینجا جمع شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to fill to capacity.
• مترادف: cram, fill, jam, pack
• مشابه: congest, mob, stuff, throng
• مترادف: cram, fill, jam, pack
• مشابه: congest, mob, stuff, throng
- Demonstrators crowded the street.
[ترجمه گوگل] تظاهرکنندگان خیابان را شلوغ کردند
[ترجمه ترگمان] Demonstrators در خیابان ازدحام کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] Demonstrators در خیابان ازدحام کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to exert pressure on.
• مترادف: press, pressure, push, sway
• مشابه: coerce, compel, force, impel, persuade, urge
• مترادف: press, pressure, push, sway
• مشابه: coerce, compel, force, impel, persuade, urge
- I don't wanted to be crowded on this matter because it has to be my own decision.
[ترجمه گوگل] من نمیخواهم در این مورد شلوغ باشم زیرا باید تصمیم خودم باشد
[ترجمه ترگمان] من نمی خواهم در این موضوع پرجمعیت باشم، چون باید تصمیم خودم باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من نمی خواهم در این موضوع پرجمعیت باشم، چون باید تصمیم خودم باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to come very near to or gather around (someone) in a way that causes a feeling of unwanted closeness.
- Stop crowding me! I can't do my work.
[ترجمه Aylin] دورو برمو شلوغ نکن نمیتونم کارمو انجام بدم.|
[ترجمه رز] مزاحم من نشید! نمیتونم کار مو انجام بدم.|
[ترجمه ترجمه صحیح تر را بنویسید] ترجمه صحیح تر را بنویسید|
[ترجمه گوگل] شلوغم نکن! من نمی توانم کارم را انجام دهم[ترجمه ترگمان] ! منو هل نده من نمی توانم کار خود را انجام دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید