crowd

/ˈkraʊd//kraʊd/

معنی: اجتماع، گروه، جمعیت، شلوغی، ازدحام، جماعت، انبوه مردم، ازدحام کردن، چپیدن، بازور و فشار پر کردن
معانی دیگر: گروه بزرگی از مردم، مردم، چپیره، عوام الناس، مردم عادی، توده ی مردم، قاطبه ی مردم، (دسته ای از مردم که وجه مشترکی دارند) تماشاچیان، بینندگان، باند، چپیدن در، چپاندن (مردم را در جایی)، گرد آمدن، جمع شدن (با round یا about)، با فشار عقب زدن یا (از جایی) راندن، (عامیانه) اذیت کردن، مزاحم شدن، پاپی شدن، عرصه را بر کسی تنگ کردن، (انگلیس - محلی) ویولن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a large number of people massed together.
مترادف: concourse, crush, flock, horde, mass, multitude, throng
مشابه: army, assembly, bevy, confluence, drove, herd, host, legion, mob, pack, population, swarm

- It was hard to find her amidst the crowd at the station.
[ترجمه پارسا تقوی] پیدا کردن او در میان شلوغی ایستگاه سخت بود .
|
[ترجمه گوگل] پیدا کردن او در میان جمعیت در ایستگاه سخت بود
[ترجمه ترگمان] پیدا کردن او در میان جمعیت ایستگاه سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a particular social group of an undetermined size, bound together by common interests or activities.
مترادف: association, circle, coterie, society
مشابه: band, bunch, clique, club, company, crew, faction, force, gang, gathering, group, party, set, troop

- She hangs out with the college crowd these days.
[ترجمه کیارا] او این روز ها با جمعیت کالج به خوش گذرانی می رود
|
[ترجمه گوگل] او این روزها با جمعیت دانشگاه معاشرت می کند
[ترجمه ترگمان] این روزها با جمعیت کالج فاصله داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't associate with his crowd anymore.
[ترجمه گوگل] من دیگر با جمعیت او معاشرت ندارم
[ترجمه ترگمان] من دیگه با جمعیت اون معاشرت نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the general population; masses.
مترادف: herd, masses, mob, multitude, people
مشابه: commonality, commoners, everyman, hoi polloi, man in the street, mass, populace, public, rabble

- It's not always best to follow the crowd.
[ترجمه Asma] همیشه خوب نیست مردم را دنبال کنیم
|
[ترجمه AMIRKHALIL] همیشه بهترین راه ، پیروی از جمعیت ( اکثریت ) نیست.
|
[ترجمه shilan] تقلید از جمع همیشە کار خوبی نیست.
|
[ترجمه اوا] همیشه خوب نیست جمعیت را دنبال کنیم
|
[ترجمه گوگل] همیشه دنبال کردن جمعیت بهتر نیست
[ترجمه ترگمان] همیشه بهتر از این نیست که جمعیت را دنبال کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: crowds, crowding, crowded
(1) تعریف: to gather together in a crowd.
مترادف: assemble, congregate, gather, herd, mass, throng
مشابه: cluster, concentrate, converge, pack

- People crowded in front of the theater to get tickets.
[ترجمه مهشید] مردم در مقابل تئاتر برای گرفت بلیط ازدحام کردند.
|
[ترجمه گوگل] مردم برای تهیه بلیت جلوی تئاتر تجمع کردند
[ترجمه ترگمان] مردم جلوی تئاتر جمع شدند تا بلیط تهیه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move oneself forward by pressing in on or pushing others.
مترادف: crush, elbow, jostle, press, push, shove
مشابه: cram, jam, throng
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to press, push, or pack tightly together.
مترادف: jam, press, push, shove
مشابه: concentrate, cram, herd, jostle, pack, squeeze

- They crowded too many people in here.
[ترجمه اکبر] گروهی از مردم اینجا را شلوغ کرده اند
|
[ترجمه عاطفه] خیل مردم اینجا جمع شده اند
|
[ترجمه سما] آنها تعداد بسیار زیادی از مردم را در اینجا چپاندند. ( To press )
|
[ترجمه گوگل] آنها افراد زیادی را در اینجا شلوغ کردند
[ترجمه ترگمان] افراد زیادی اینجا جمع شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to fill to capacity.
مترادف: cram, fill, jam, pack
مشابه: congest, mob, stuff, throng

- Demonstrators crowded the street.
[ترجمه گوگل] تظاهرکنندگان خیابان را شلوغ کردند
[ترجمه ترگمان] Demonstrators در خیابان ازدحام کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to exert pressure on.
مترادف: press, pressure, push, sway
مشابه: coerce, compel, force, impel, persuade, urge

- I don't wanted to be crowded on this matter because it has to be my own decision.
[ترجمه گوگل] من نمی‌خواهم در این مورد شلوغ باشم زیرا باید تصمیم خودم باشد
[ترجمه ترگمان] من نمی خواهم در این موضوع پرجمعیت باشم، چون باید تصمیم خودم باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to come very near to or gather around (someone) in a way that causes a feeling of unwanted closeness.

- Stop crowding me! I can't do my work.
[ترجمه Aylin] دورو برمو شلوغ نکن نمیتونم کارمو انجام بدم.
|
[ترجمه رز] مزاحم من نشید! نمیتونم کار مو انجام بدم.
|
[ترجمه ترجمه صحیح تر را بنویسید] ترجمه صحیح تر را بنویسید
|
[ترجمه گوگل] شلوغم نکن! من نمی توانم کارم را انجام دهم
[ترجمه ترگمان] ! منو هل نده من نمی توانم کار خود را انجام دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. crowd (on) sail
(کشتی بادبانی) شمار زیادی بادبان افراشتن (برای زیاد کردن سرعت)

2. crowd out
(با فشار یا ازدحام کسی را) بیرون راندن

3. a crowd (of people) gathered in the square
انبوهی از مردم در میدان گرد آمدند.

4. the crowd besieged the car
جمعیت ماشین را احاطه کرد.

5. the crowd dispersed at the first shot
با اولین تیراندازی جمعیت متفرق شد.

6. the crowd kazem is traveling with these days are all addicts
افرادی که این روزها کاظم با آنها معاشر است جملگی معتاد هستند.

7. the crowd mooched away in silent disinterest
جمعیت با سکوت حاکی از عدم علاقه به آرامی دور شد.

8. the crowd panicked with the sound of explosion
در اثر سر و صدای انفجار مردم هراس زده شدند.

9. the crowd spilled over into the square
جمعیت ریختند توی میدان.

10. the crowd tilted into the room
جمعیت ریختند توی اتاق.

11. the crowd was so orderly that the police presence seemed superfluous
آن جمعیت آنقدر مرتب و منظم بود که حضور پلیس غیر ضروری به نظر می رسید.

12. a big crowd
جمعیت بزرگ

13. a dense crowd
جمعیت متراکم (همفشرده)

14. a huge crowd began flowing toward the stadium
جمعیت عظیمی به سوی ورزشگاه روان شد.

15. a huge crowd turned out to welcome him
جمعیت عظیمی به پیشواز او رفتند.

16. a large crowd collected
جمعیت زیادی گرد آمد.

17. a large crowd gathered at the scene of the accident
جمعیت زیادی در محل حادثه گرد آمده بودند.

18. a thick crowd
جمعیت انبوه

19. a turbulent crowd
جمعیتی آشوبگر

20. a variegated crowd
یک جماعت جوراجور

21. a vociferous crowd
جمعیت پر سر و صدا

22. a whole crowd of relatives are coming to dinner!
یک قافله قوم و خویش برای شام خواهند آمد!

23. the angry crowd jostled the condemned man
مردم خشمگین مرد محکوم را هل می دادند.

24. the whole crowd began pelting to the beach
همه ی جماعت به طرف ساحل شتافتند.

25. a capacity crowd (or audience)
جمعیت به حد گنجایش،پر

26. he is a crowd pleaser
او عوام فریب است،او مردم پسند است.

27. lost in the crowd
ناپیدا در جمعیت

28. three is a crowd
(عامیانه) مزاحم نشو (ما دو نفر می خواهیم تنها باشیم)،سه نفری نمی شود

29. he passed among the crowd
از میان جمعیت رد شد.

30. he vanished into the crowd
او در میان جمعیت ناپدید شد.

31. the density of the crowd
تراکم جمعیت

32. the police pushed the crowd to one side
پلیس جمعیت را کنار زد.

33. to soothe an angry crowd with promises
جماعت خشمگینی را با قول و وعده استمالت کردن

34. we breasted through the crowd
با فشار (یا تنه زدن) از میان جمعیت رد شدیم.

35. greece was divided into a crowd of petty states
یونان به تعدادی ایالات کوچک تقسیم شد.

36. i missed him in the crowd
در شلوغی او را گم کردم.

37. i stood amidst the angry crowd and asked them to be calm
در میان جمعیت خشم آلود ایستادم و آنها را به آرامش دعوت کردم.

38. the police fired into the crowd
پلیس به جمعیت تیر اندازی کرد.

39. the political leader and his crowd of followers
رهبر سیاسی و گروه پیرو او

40. the president waved at the crowd
رئیس جمهور برای جماعت دست تکان داد.

41. the race pulled a large crowd
مسابقه تماشاچیان فراوانی را جلب کرد.

42. crowds of (or a whole crowd of)
شمار بسیار،مردم زیاد

43. i had to press through the crowd to reach my car
برای رسیدن به اتومبیلم مجبور شدم با فشار از میان جمعیت رد بشوم.

44. i wormed my way through the crowd
از میان جمعیت مارپیچ حرکت کردم.

45. she elbowed her way through the crowd
او با آرنج راه خود را از میان جمعیت باز کرد.

46. the detective spotted him in the crowd
کاراگاه او را در میان جمعیت شناخت.

47. the mad man fired at the crowd at random
مرد دیوانه بی هدف به طرف جمعیت تیراندازی کرد.

48. the traffic was jammed by the crowd of demonstrators
انبوه تظاهر کنندگان رفت و آمد را بند آورده بوند.

49. they thrust their way through the crowd
با فشار از میان جمعیت رد شدند.

50. we shouldered our way through the crowd
با فشار شانه از میان جمعیت رد شدیم.

51. at the end of the match the crowd invaded the pitch
در پایان مسابقه جمعیت ریختند توی زمین بازی.

52. i clapped eyes on him in the crowd
در میان جمعیت نگاهم به او افتاد.

53. she stood in the middle of the crowd
در میان جمعیت ایستاد.

54. suddenly she was swept away by the crowd
ناگهان جمعیت او را از جاکند و با خود برد.

55. the arrival of the police quieted the crowd
سر رسیدن پلیس جمعیت را آرام کرد.

56. the news of his death electrified the crowd in the square
خبر مرگ او مردم را در میدان برق زده کرد.

57. the police opened a lane through the crowd and let us pass
پلیس ها از میان جمعیت راهی گشودند و گذاشتند ما رد شویم.

58. the referee blew his whistle and the crowd roared
داور مسابقه سوت زد و تماشاگران برخروشیدند.

59. you could feel the electricity in that crowd
شور و هیجان آن جماعت محسوس بود.

60. from his pulpit the preacher could rake the crowd from end to end
از روی منبر واعظ می توانست جماعت را از یک سو تاسوی دیگر زیر نظر داشته باشد.

61. i lifted the baby and hustled through the crowd
بچه را بلند کردم و با فشار از میان مردم رد شدم.

62. one of the policemen spied him in the crowd
یکی از پاسبانان او را در میان جمعیت شناخت.

63. the unfair boxer became the scorn of the crowd
مشت زن بی انصاف مورد تحقیر جماعت قرار گرفت.

64. his performance seemed to have taken the fancy of the crowd
چنین به نظر می رسد که بازیگری او آن جماعت را مسحور کرده بود.

65. i had a glimpse of her and then she disappeared in the crowd
در یک آن او را دیدم و سپس در جمعیت ناپدید شد.

مترادف ها

اجتماع (اسم)
union, muster, collection, assemblage, meeting, aggregation, community, commonwealth, society, assembly, crowd, commonweal, milieu, turn-out

گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

جمعیت (اسم)
habitancy, party, heap, flock, society, bike, army, group, company, population, crowd, people, mob, gang, cortege, press, throng, herd, habitance, gaggle

شلوغی (اسم)
jumble, chaos, babel, crowd, bustle, blatancy, to-do

ازدحام (اسم)
huddle, congestion, host, crowd, hurtle, press, swarm, throng, drove, hoi polloi, rabble, rabblement, turn-out, to-do

جماعت (اسم)
stream, meeting, crowd, congregation, posse

انبوه مردم (اسم)
crowd, mob

ازدحام کردن (فعل)
huddle, flock, crowd, mob, press, overcrowd, swarm, throng, serry

چپیدن (فعل)
crowd

با زور و فشار پر کردن (فعل)
crowd

انگلیسی به انگلیسی

• public; large group of people; large number of objects grouped together
gather together, group together; press in
a crowd is a large group of people who have gathered together.
a crowd is also a group of friends, or people with the same interests or occupation; an informal use.
when people crowd round someone or something, they gather closely together around them.
if a group of people crowd a place or crowd into it, they fill it completely.

پیشنهاد کاربران

Crowd به معنی شلوغ هست.
بازی Crowd city رو اکثرتون میشناسید. یعنی شهر شلوغ
شلوغ
شلوغی
crowd in
چپیدن
جمعیت / گروه
مثال: The crowd cheered as the team scored a goal.
گروه به شدت هیجان زده شدند زمانی که تیم گل زد.
قشر
دوستان دقت کنین که Crowd مفرد هست و جمع پذیره پس تمام قواعد سوم شخص براش صادقه .
اگه بخوایم به اعضای داخل جمعیت اشاره کنیم میگیم Crowd members.
شلوغ کردن
VERB
1 ) if people crowd somewhere, they gather together in large numbers, filling a particular place
2 ) if people or things crowd a place, there are a lot of them there
3 ) If you crowd someone, you make the person uncomfortable by standing too close
...
[مشاهده متن کامل]

4 ) to make someone angry by moving too close to them
5 ) especially American English
to make someone angry or upset by making too many unfair demands on them
e. g.
A: Stop crowding, each one in turn.
B: That's mine.
C: You had two!
D: Excuse me Dr. may I?
A: Wait. Oh, Miss Michelle. . .
D: Forgive me for interrupting.
A: Have some grapes.
Careful, don't let them fall. . .
شلوغ ش نکنید، به نوبت.
این مال منه.
اِه! تو دو تا خوردی!
اجازه هست، آقای دکتر؟
به به. . میشل خانم.
ببخشید بی موقع مزاحم شدم آا. . .
بیا انگور بخور. . . بیا بخور دیگه. .
یواش، نریزه. . .

crowd ( n ) ( kraʊd ) =a large number of people gathered together in a public place, e. g. He pushed his way through the crowd.
crowd
فشردن دراثرتنگی جا
Crowd فقط اسم نیست بلکه به عنوان فعل به معنای: ازدحام کردن
جمع، جمعیت، جماعت، اجتماع، تجمع، ازدحام، انبوه مردم، توده
crowd ( روان شناسی )
واژه مصوب: انبوهه 2
تعریف: جمع نسبتاً زیادی از مردم که در مدتی معین در مکان واحدی به سر می برند و کانون توجه مشترکی دارند
در تنگنا قرار دادن
شلوغ کردن
( . Crowd ( n
A large number of people in one place
or
A lot of people together
a large group of people who have gather to gether
عده ای از مردم که برای انجام عملی دور هم جمع شده باشند. مثلا جمعیت مردم برای دیدن مسابقه فوتبال در مرکز شهر.
سگ سارون
It means a large number of people in one place
Harry saw his mom and dad running through the crowd.
🤭به معنی جمعیت😉
😜 معنی جمله ی بالا😝
🙄 هری دید پدر و مادرش رو که از میان جمعیت به سمتش می دوند. 😎

Crowd someone به صورت عامیانه به معنی مزاحم کسی شدن یا اذیت کردن می باشد .
Sorry, I don't wanna crowd you
ببخشید، نمی خوام مزاحمت بشم.
Crowd😎😎
یک گروه از مردم🙄😗
A large number of people in one place
تعداد زیادی مردم در یک مکان
A group of people
یک گروه از مردم
Crowd=👪
😄😄😄😄😄😄😄😄
. . . . Setayesh rezaie. . . .
جمع، دورهمی
شلوغی, گروهی از مردم در یک مکان
a group of people in one place
شلوغی
ازدحام
تعداد زیادی از مردم در یک مکان
شلوغی، ازدحام
جماعت
اجتماع، جمعیت، گروهی از مردم
A large number of people in one place.
جمعیت

گروهی از مردم در یک مکان
A larg number of people in one place
A large number of people in one place
شلوغ
تعداد زیادی از مردم در یک مکان
اجتماع
شلوغی
Group of people
گروهی زیادی از مردم😀😀
همهمه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس