criterion

/kraɪˈtɪriən//kraɪˈtɪərɪən/

معنی: محک، میزان، معیار، ملاک، ضابطه، مقیاس، نشان قطعی
معانی دیگر: پیمانه، سنجه، استاندارد (standard)، ایاره

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: criteria, criterions
• : تعریف: a standard or test by which to judge or decide.
مترادف: gauge, model, norm, standard, test, touchstone
مشابه: barometer, bench mark, canon, guide, measure, scale, yardstick

- Fast acceleration is only one criterion of automotive excellence.
[ترجمه گوگل] شتاب سریع تنها یکی از معیارهای برتری خودرو است
[ترجمه ترگمان] شتاب سریع تنها یک معیار از برتری خودرو است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Unfortunately, he didn't meet the criteria for acceptance into the school.
[ترجمه گوگل] متأسفانه او شرایط پذیرش در مدرسه را نداشت
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، او معیارهای پذیرش در مدرسه را ندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The company bases its hiring on several criteria, including the applicant's willingness to travel.
[ترجمه گوگل] این شرکت استخدام خود را بر اساس چندین معیار از جمله تمایل متقاضی به سفر استوار می کند
[ترجمه ترگمان] این شرکت استخدام خود را براساس چندین معیار شامل تمایل متقاضی برای سفر باز می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. his only criterion . . .
یگانه معیار او . . .

2. Senior managers stipulated work-life balance as their main criterion when choosing jobs.
[ترجمه دکتر محمد شکیبی نژاد] مدیران رده بالا برای روند استخدام هماهنگی بین کار و زندگی ملاک اصلی تعیین جایگاه شغل در نظر قرار دادند.
|
[ترجمه گوگل]مدیران ارشد، تعادل بین کار و زندگی را به عنوان معیار اصلی خود در هنگام انتخاب شغل تعیین کردند
[ترجمه ترگمان]مدیران ارشد، تعادل کار - زندگی را به عنوان معیار اصلی خود هنگام انتخاب شغل تصریح کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Academic ability is not the sole criterion for admission to the college.
[ترجمه گوگل]توانایی تحصیلی تنها ملاک پذیرش در کالج نیست
[ترجمه ترگمان]توانایی آکادمیک تنها معیار ورود به کالج نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Score each criterion on a scale of 1 to
[ترجمه گوگل]به هر معیار در مقیاس 1 تا نمره دهید
[ترجمه ترگمان]امتیاز هر معیار در مقیاس ۱ تا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Now the examination score serves as the only criterion for a student's academic performance.
[ترجمه گوگل]اکنون نمره امتحان تنها معیار عملکرد تحصیلی دانش آموز است
[ترجمه ترگمان]اکنون امتیاز معاینه به عنوان تنها معیار برای عملکرد تحصیلی دانشجویان عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. bacillus, bacilli * larva, larvae * criterion, criteria.
[ترجمه گوگل]باسیل، باسیل * لارو، لارو * معیار، معیار
[ترجمه ترگمان]bacillus، لارو، لارو، معیار، معیارها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The most important criterion for entry is that applicants must design and make their own work.
[ترجمه گوگل]مهمترین معیار برای ورود این است که متقاضیان باید کار خود را طراحی و بسازند
[ترجمه ترگمان]مهم ترین معیار برای ورود این است که متقاضیان باید طراحی کنند و کار خود را انجام دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. By this criterion, very few people are suitable.
[ترجمه گوگل]با این معیار، افراد بسیار کمی مناسب هستند
[ترجمه ترگمان]با این معیار، افراد بسیار کمی مناسب هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. One crucial criterion in justifying a screening programme is that intervention is more effective in presymptomatic disease than after symptoms have appeared.
[ترجمه گوگل]یکی از معیارهای مهم در توجیه برنامه غربالگری این است که مداخله در بیماری پیش علامتی موثرتر از بعد از ظاهر شدن علائم است
[ترجمه ترگمان]یک معیار مهم در توجیه این برنامه غربالگری این است که مداخله در بیماری presymptomatic نسبت به بعد از بروز علائم موثر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. To be sure, this is not the only criterion: the voices of other Christians may be very confused.
[ترجمه گوگل]مطمئناً، این تنها معیار نیست: صدای سایر مسیحیان ممکن است بسیار گیج کننده باشد
[ترجمه ترگمان]برای اطمینان، این تنها معیار نیست: صداهای دیگر مسیحیان ممکن است بسیار اشتباه باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This difference of criterion as to the character of the conflict was reflected in the way power was handled on each side.
[ترجمه گوگل]این تفاوت معیار در مورد ماهیت درگیری در نحوه مدیریت قدرت در هر طرف منعکس شد
[ترجمه ترگمان]این تفاوت معیار به عنوان ویژگی تعارض در روش کنترل توان در هر طرف منعکس شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This notion of a criterion could be used to show the argument from analogy to be unnecessary.
[ترجمه گوگل]این مفهوم از یک معیار می تواند برای نشان دادن غیرضروری استدلال از قیاس استفاده شود
[ترجمه ترگمان]این مفهوم از یک ضابطه می تواند برای نشان دادن استدلال از قیاس برای غیر ضروری بودن استفاده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The use of unemployment rates as a criterion of the effectiveness of regional policies is of limited value.
[ترجمه گوگل]استفاده از نرخ بیکاری به عنوان معیار اثربخشی سیاست های منطقه ای ارزش محدودی دارد
[ترجمه ترگمان]استفاده از نرخ بیکاری به عنوان معیار اثربخشی سیاست های منطقه ای ارزش محدودی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The criterion is the number of years before the pre-tax cash receipts from the project pay back the capital invested.
[ترجمه گوگل]معیار، تعداد سال‌هایی است که دریافت‌های نقدی پیش از مالیات پروژه، سرمایه سرمایه‌گذاری شده را بازپرداخت می‌کند
[ترجمه ترگمان]این معیار، تعداد سال هایی است که قبل از رسیده ای وجوه نقد از پروژه، سرمایه سرمایه گذاری شده را پس می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Therefore, the main criterion is value for money.
[ترجمه گوگل]بنابراین، معیار اصلی ارزش نسبت به پول است
[ترجمه ترگمان]بنابراین معیار اصلی برای پول ارزش دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

محک (اسم)
acid test, benchmark, test, criterion, touchstone, proof, exam, examination, examen, pons asinorum

میزان (اسم)
measure, rate, adjustment, bulk, criterion, level, amount, size, mete, balance, quantum, equilibrium, equipoise, dimension, scales

معیار (اسم)
test, criterion, touchstone, canon, gauge, scale, standard, yardstick, paragon

ملاک (اسم)
support, ground, reason, criterion, proof, exemplar, pattern, sample, landowner, landlord, landholder

ضابطه (اسم)
order, criterion, rule, prototype, law

مقیاس (اسم)
measure, criterion, gauge, scale, yardstick, meter, indicator

نشان قطعی (اسم)
criterion

تخصصی

[عمران و معماری] ضابطه - معیار - مصداق - سنجه
[برق و الکترونیک] معیار، محک
[نساجی] میزان - ملاک
[ریاضیات] محک
[پلیمر] معیار
[آمار] ملاک
[آب و خاک] معیار، ضابطه

انگلیسی به انگلیسی

• standard against which something is measured (i.e. standard or principle)
a criterion is a standard by which you judge or decide something.

پیشنهاد کاربران

standard, bench mark, gauge, measure, principle, rule, test, touchstone, yardstick
معیار، ضابطه
ملاک، میزان، مقیاس، نشان قطعی، محک، روانشناسی: ملاک، زیست شناسی: سنجه، بازرگانی: معیار
What is the JUST criterion?
ملاک
شرط
شاخص
ملاک - معیار
میزان
معیار
محک
میزان
معیار
ابزار سنجش
معیار.
معیار
سنجه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس