• : تعریف: a standard or test by which to judge or decide. • مترادف: gauge, model, norm, standard, test, touchstone • مشابه: barometer, bench mark, canon, guide, measure, scale, yardstick
- Fast acceleration is only one criterion of automotive excellence.
[ترجمه گوگل] شتاب سریع تنها یکی از معیارهای برتری خودرو است [ترجمه ترگمان] شتاب سریع تنها یک معیار از برتری خودرو است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Unfortunately, he didn't meet the criteria for acceptance into the school.
[ترجمه گوگل] متأسفانه او شرایط پذیرش در مدرسه را نداشت [ترجمه ترگمان] متاسفانه، او معیارهای پذیرش در مدرسه را ندید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The company bases its hiring on several criteria, including the applicant's willingness to travel.
[ترجمه گوگل] این شرکت استخدام خود را بر اساس چندین معیار از جمله تمایل متقاضی به سفر استوار می کند [ترجمه ترگمان] این شرکت استخدام خود را براساس چندین معیار شامل تمایل متقاضی برای سفر باز می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. his only criterion . . .
یگانه معیار او . . .
2. Senior managers stipulated work-life balance as their main criterion when choosing jobs.
[ترجمه دکتر محمد شکیبی نژاد] مدیران رده بالا برای روند استخدام هماهنگی بین کار و زندگی ملاک اصلی تعیین جایگاه شغل در نظر قرار دادند.
|
[ترجمه گوگل]مدیران ارشد، تعادل بین کار و زندگی را به عنوان معیار اصلی خود در هنگام انتخاب شغل تعیین کردند [ترجمه ترگمان]مدیران ارشد، تعادل کار - زندگی را به عنوان معیار اصلی خود هنگام انتخاب شغل تصریح کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Academic ability is not the sole criterion for admission to the college.
[ترجمه گوگل]توانایی تحصیلی تنها ملاک پذیرش در کالج نیست [ترجمه ترگمان]توانایی آکادمیک تنها معیار ورود به کالج نیست [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Score each criterion on a scale of 1 to
[ترجمه گوگل]به هر معیار در مقیاس 1 تا نمره دهید [ترجمه ترگمان]امتیاز هر معیار در مقیاس ۱ تا [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Now the examination score serves as the only criterion for a student's academic performance.
[ترجمه گوگل]اکنون نمره امتحان تنها معیار عملکرد تحصیلی دانش آموز است [ترجمه ترگمان]اکنون امتیاز معاینه به عنوان تنها معیار برای عملکرد تحصیلی دانشجویان عمل می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The most important criterion for entry is that applicants must design and make their own work.
[ترجمه گوگل]مهمترین معیار برای ورود این است که متقاضیان باید کار خود را طراحی و بسازند [ترجمه ترگمان]مهم ترین معیار برای ورود این است که متقاضیان باید طراحی کنند و کار خود را انجام دهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. By this criterion, very few people are suitable.
[ترجمه گوگل]با این معیار، افراد بسیار کمی مناسب هستند [ترجمه ترگمان]با این معیار، افراد بسیار کمی مناسب هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. One crucial criterion in justifying a screening programme is that intervention is more effective in presymptomatic disease than after symptoms have appeared.
[ترجمه گوگل]یکی از معیارهای مهم در توجیه برنامه غربالگری این است که مداخله در بیماری پیش علامتی موثرتر از بعد از ظاهر شدن علائم است [ترجمه ترگمان]یک معیار مهم در توجیه این برنامه غربالگری این است که مداخله در بیماری presymptomatic نسبت به بعد از بروز علائم موثر است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. To be sure, this is not the only criterion: the voices of other Christians may be very confused.
[ترجمه گوگل]مطمئناً، این تنها معیار نیست: صدای سایر مسیحیان ممکن است بسیار گیج کننده باشد [ترجمه ترگمان]برای اطمینان، این تنها معیار نیست: صداهای دیگر مسیحیان ممکن است بسیار اشتباه باشند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. This difference of criterion as to the character of the conflict was reflected in the way power was handled on each side.
[ترجمه گوگل]این تفاوت معیار در مورد ماهیت درگیری در نحوه مدیریت قدرت در هر طرف منعکس شد [ترجمه ترگمان]این تفاوت معیار به عنوان ویژگی تعارض در روش کنترل توان در هر طرف منعکس شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. This notion of a criterion could be used to show the argument from analogy to be unnecessary.
[ترجمه گوگل]این مفهوم از یک معیار می تواند برای نشان دادن غیرضروری استدلال از قیاس استفاده شود [ترجمه ترگمان]این مفهوم از یک ضابطه می تواند برای نشان دادن استدلال از قیاس برای غیر ضروری بودن استفاده شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The use of unemployment rates as a criterion of the effectiveness of regional policies is of limited value.
[ترجمه گوگل]استفاده از نرخ بیکاری به عنوان معیار اثربخشی سیاست های منطقه ای ارزش محدودی دارد [ترجمه ترگمان]استفاده از نرخ بیکاری به عنوان معیار اثربخشی سیاست های منطقه ای ارزش محدودی دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The criterion is the number of years before the pre-tax cash receipts from the project pay back the capital invested.
[ترجمه گوگل]معیار، تعداد سالهایی است که دریافتهای نقدی پیش از مالیات پروژه، سرمایه سرمایهگذاری شده را بازپرداخت میکند [ترجمه ترگمان]این معیار، تعداد سال هایی است که قبل از رسیده ای وجوه نقد از پروژه، سرمایه سرمایه گذاری شده را پس می دهد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Therefore, the main criterion is value for money.
[ترجمه گوگل]بنابراین، معیار اصلی ارزش نسبت به پول است [ترجمه ترگمان]بنابراین معیار اصلی برای پول ارزش دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
[عمران و معماری] ضابطه - معیار - مصداق - سنجه [برق و الکترونیک] معیار، محک [نساجی] میزان - ملاک [ریاضیات] محک [پلیمر] معیار [آمار] ملاک [آب و خاک] معیار، ضابطه
انگلیسی به انگلیسی
• standard against which something is measured (i.e. standard or principle) a criterion is a standard by which you judge or decide something.
پیشنهاد کاربران
↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید: 📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم crit 📌 این ریشه، معادل "judge/separate" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "judge" یا "separate" مربوط هستند. ... [مشاهده متن کامل]
📂 مثال: 🔘 critical: inclined to ‘judge’ or point out faults 🔘 critic: a person who ‘judges’ and evaluates works 🔘 critique: a detailed ‘judging’ and analysis 🔘 criticize: to ‘judge’ and point out problems 🔘 criterion: a standard by which something is ‘judged’ or separated 🔘 criteria: multiple standards used to ‘judge’ or distinguish 🔘 crisis: a turning point where decisive ‘judgment’ separates outcomes 🔘 hypocrite: one who ‘judges’ or acts under a false appearance 🔘 diacritic: a mark that ‘separates’ pronunciation values in letters 🔘 criticality: the state of being at a decisive ‘judging’ point 🔘 acriticism: lack of ‘judging’ ability; uncritical stance 🔘 critically: in a manner of careful ‘judgment’ 🔘 pancritical: involving ‘judgment’ of everything; universally critical 🔘 hypercritical: excessively inclined to ‘judge’ faults 🔘 criticism: the act of ‘judging’ and evaluating something