اسم ( noun )
• (1) تعریف: (old-fashioned, sometimes offensive) a person or animal that is lame or otherwise physically impaired.
• مشابه: amputee, invalid, paralytic, paraplegic
• مشابه: amputee, invalid, paralytic, paraplegic
- The horse became a cripple after losing one of its legs.
[ترجمه گوگل] اسب پس از از دست دادن یکی از پاهایش معلول شد
[ترجمه ترگمان] اسب پس از آنکه یکی از پاهایش را از دست داد، فلج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اسب پس از آنکه یکی از پاهایش را از دست داد، فلج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (old-fashioned, sometimes offensive) a person who is mentally or emotionally disabled or impaired.
• مترادف: retardate
• مترادف: retardate
- Not being able to answer any of the test questions made me feel like a mental cripple.
[ترجمه گوگل] ناتوانی در پاسخ به هیچ یک از سوالات آزمون باعث شد احساس کنم یک معلول ذهنی هستم
[ترجمه ترگمان] قادر به جواب دادن به جواب دادن به هیچکدام از پرسش ها، احساس یک فلج فکری به من دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قادر به جواب دادن به جواب دادن به هیچکدام از پرسش ها، احساس یک فلج فکری به من دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cripples, crippling, crippled
مشتقات: crippler (n.)
حالات: cripples, crippling, crippled
مشتقات: crippler (n.)
• (1) تعریف: to cause lameness or disability in.
• مترادف: disable, incapacitate, lame, maim
• مشابه: damage, debilitate, deform, devitalize, enervate, hamstring, hurt, mangle, mutilate, paralyze
• مترادف: disable, incapacitate, lame, maim
• مشابه: damage, debilitate, deform, devitalize, enervate, hamstring, hurt, mangle, mutilate, paralyze
- The car accident crippled him for life.
[ترجمه گوگل] تصادف رانندگی او را برای مادام العمر فلج کرد
[ترجمه ترگمان] تصادف اتومبیل او را فلج کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصادف اتومبیل او را فلج کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to damage or impair.
• مترادف: damage, disable, impair, maim, paralyze
• مشابه: debilitate, destroy, enervate, harm, injure, ruin, weaken
• مترادف: damage, disable, impair, maim, paralyze
• مشابه: debilitate, destroy, enervate, harm, injure, ruin, weaken
- Competition with the chain store that moved into town crippled their business.
[ترجمه گوگل] رقابت با فروشگاه های زنجیره ای که به شهر نقل مکان کرد، کسب و کار آنها را فلج کرد
[ترجمه ترگمان] رقابت با فروشگاهی که به شهر می رفت، تجارت آن ها را فلج کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رقابت با فروشگاهی که به شهر می رفت، تجارت آن ها را فلج کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The intense flooding crippled the city.
[ترجمه گوگل] سیل شدید شهر را فلج کرد
[ترجمه ترگمان] سیل شدید شهر را فلج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سیل شدید شهر را فلج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید