فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: counts, counting, counted
حالات: counts, counting, counted
•  (1) تعریف: to list or name (numbers or items) one by one in order to find the total.
• مترادف: enumerate, number, numerate
• مشابه: list, quantify
• مترادف: enumerate, number, numerate
• مشابه: list, quantify
- The teacher counted all the students on the bus.
 [ترجمه علی] معلم همه دانش آموزان داخل اتوبوس را شمرد.| 
 [ترجمه DINA] معلم همه دانش اموزانی که داخل اتوبوس بودن را شمارد| 
 [ترجمه محمد حسین کریمی] معلم همه دانش آموزان داخل اتوبوس را شمرد| 
 [ترجمه فاطمه] معلم همه ی دانش آموزان داخل اتوبوس را شمرد .| 
 [ترجمه Sina] معلم دانش آموزان را در اتوبوس شمرد| 
 [ترجمه گوگل] معلم تمام دانش آموزان اتوبوس را شمرد[ترجمه ترگمان] معلم همه دانش آموزان اتوبوس را شمرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
•  (2) تعریف: to compute; calculate.
• مترادف: calculate, compute, figure, number, reckon
• مشابه: add up, quantify, tally, tot up, total
• مترادف: calculate, compute, figure, number, reckon
• مشابه: add up, quantify, tally, tot up, total
- We counted six deer in the backyard.
 [ترجمه a abadis user] ما شش گوزن را در حیاط پشتی شمردیم| 
 [ترجمه سوگند خوشبخت] من شش کتاب را شمردم| 
 [ترجمه گوگل] شش آهو را در حیاط خانه شمردیم[ترجمه ترگمان] ما شش گوزن رو توی حیاط پشتی شمردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
•  (3) تعریف: to take into account; include.
• مترادف: consider, include, reckon with, take into account
• مترادف: consider, include, reckon with, take into account
- We have six people if you count John.
 [ترجمه a abadis user] اگر "جان" را هم حساب کنی ما ۶ نفر هستیم ( بدون او ۵ نفر )| 
 [ترجمه گوگل] اگر جان را حساب کنید ما شش نفر داریم[ترجمه ترگمان] اگه \"جان\" حساب کنی ۶ نفر داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
•  (4) تعریف: to regard or consider to be.
• مترادف: consider, deem, regard, suppose
• مشابه: account, judge
• مترادف: consider, deem, regard, suppose
• مشابه: account, judge
- I count myself lucky to have survived.
 [ترجمه گوگل] من خودم را خوش شانس می دانم که زنده مانده ام
[ترجمه ترگمان] من خیلی خوش شانس بودم که زنده موندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من خیلی خوش شانس بودم که زنده موندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: count on
عبارات: count on
•  (1) تعریف: to list or name numbers in order.
- He can count from one to ten in German, but that's all.
 [ترجمه گوگل] او می تواند در آلمانی از یک تا ده بشمارد، اما همین
[ترجمه ترگمان] او می تواند از یکی به ده تا آلمانی حساب کند، اما همین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او می تواند از یکی به ده تا آلمانی حساب کند، اما همین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
•  (2) تعریف: to enumerate numbers or items in order to find the total.
• مشابه: calculate, cipher, tally
• مشابه: calculate, cipher, tally
- Please don't interrupt me while I'm counting.
 [ترجمه 📎] لطفا درحالی که دارم شمارش میکنم حرفم را قطع نکن| 
 [ترجمه شفق مسعودی] لطفا وقتی دارم میشمارم حرفم را قطع نکن| 
 [ترجمه گوگل] لطفا در حین شمارش حرف من را قطع نکنید[ترجمه ترگمان] لطفا وقتی شمردن را شروع می کنم، لطفا حرفم را قطع نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- To find the answer, the little boy counted on his fingers.
 [ترجمه گوگل] برای یافتن پاسخ، پسر کوچک روی انگشتانش شمرد
[ترجمه ترگمان] پسر کوچولو جواب داد: برای پیدا کردن جواب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پسر کوچولو جواب داد: برای پیدا کردن جواب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
•  (3) تعریف: to carry weight or to have worth or importance.
• مترادف: matter, signify
• مشابه: carry weight, import, rate, weigh
• مترادف: matter, signify
• مشابه: carry weight, import, rate, weigh
- They make her feel like her opinion doesn't count.
 [ترجمه گوگل] آنها به او احساس می کنند که نظرش مهم نیست
[ترجمه ترگمان] آن ها احساس می کنند که نظر او حساب نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها احساس می کنند که نظر او حساب نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That was just a practice round; it doesn't count.
 [ترجمه گوگل] این فقط یک دور تمرین بود به حساب نمی آید
[ترجمه ترگمان] این فقط یک تمرین بود، حساب نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این فقط یک تمرین بود، حساب نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: countable (adj.)
مشتقات: countable (adj.)
•  (1) تعریف: the act of counting.
• مترادف: enumeration
• مشابه: calculation, computation
• مترادف: enumeration
• مشابه: calculation, computation
- There were 88 people there according to my count.
 [ترجمه گوگل] طبق آمار من 88 نفر آنجا بودند
[ترجمه ترگمان] طبق نظر من، ۸۸ نفر اونجا بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] طبق نظر من، ۸۸ نفر اونجا بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
•  (2) تعریف: the total number reached by counting.
• مترادف: computation, sum, total
• مشابه: aggregate, amount, bottom line, figure, tally
• مترادف: computation, sum, total
• مشابه: aggregate, amount, bottom line, figure, tally
- The count of tickets sold on Saturday was 526.
 [ترجمه گوگل] تعداد بلیت های فروخته شده در روز شنبه 526 عدد بود
[ترجمه ترگمان] تعداد بلیط های فروخته شده در روز شنبه ۵۲۶ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تعداد بلیط های فروخته شده در روز شنبه ۵۲۶ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
•  (3) تعریف: in law, a separate and distinct charge or indictment.
• مترادف: charge
• مشابه: indictment
• مترادف: charge
• مشابه: indictment
- He is charged with two counts of murder.
 [ترجمه گوگل] او به دو فقره قتل متهم است
[ترجمه ترگمان] او متهم به دو فقره قتل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او متهم به دو فقره قتل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: one who holds a rank of European nobility that is equivalent to that of an English earl.
- The rank of a count is not as high as that of a duke.
 [ترجمه گوگل] رتبه یک شمارش به اندازه یک دوک نیست
[ترجمه ترگمان] درجه یک کنت به اندازه دوک بزرگ نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] درجه یک کنت به اندازه دوک بزرگ نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید