corrupt

/kəˈrəpt//kəˈrʌpt/

معنی: فاسد، فاسد کردن، خراب کردن، تباه کردن
معانی دیگر: (از نظر اخلاقی) فاسد، زشت، بدکار، پتیاره، فاوا، (سخن و نوشتار) پر از دست خوردگی و دخل و تصرف نابجا، مخدوش، متن خراب، پر غلط، (سخن و نوشتار) تحریف کردن، مخدوش کردن، دارای دست خوردگی و لغزش کردن، گمراه کردن، هرزه کردن یا شدن، پوسیدن، پوساندن، گندیدن، (در اصل: از حالت خوب به حالت بد درآمده) تباه، خراب، بد هنجار

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: dishonest, disloyal, unjust, or otherwise immoral.
مترادف: degenerate, dishonest, immoral, reprobate, rotten, unprincipled, unscrupulous
متضاد: honest, honorable, just, moral, righteous, upright
مشابه: abusive, bad, base, crooked, debauched, degraded, dirty, disloyal, dissolute, impure, licentious, perverted, profligate, sinful, unjust, untrustworthy, venal, wicked

- He'd once been a good and honest man, but now he was a corrupt swindler.
[ترجمه فواد] او روزی یک انسان خوب و صادق بود، اما الان یک شیاد فاسد است.
|
[ترجمه گوگل] او زمانی مرد خوب و صادقی بود، اما اکنون یک کلاهبردار فاسد بود
[ترجمه ترگمان] او قبلا مرد خوبی و درستکار بود، اما حالا یک شیاد فاسد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: lacking integrity; able to be bribed.
مترادف: crooked, dishonest, shady, venal
متضاد: honest, innocent
مشابه: bad, immoral, unethical, unprincipled, unscrupulous

- The corrupt politician was perfectly happy to accept the bribe.
[ترجمه مهتاب] رشوه گرفتن سیاستمدار فاسد را بسیار خوشحال میکرذ.
|
[ترجمه ایمان حجتی] سیاستمدار فاسد از قبول رشوه کاملا خوشحال بود.
|
[ترجمه گوگل] سیاستمدار فاسد از پذیرش رشوه کاملاً خوشحال بود
[ترجمه ترگمان] سیاست مدار فاسد از قبول رشوه راضی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: contaminated or infected.
مترادف: contaminated, impure
مشابه: adulterated, polluted, tainted

- The blood samples are corrupt and are of no use now.
[ترجمه گوگل] نمونه های خون فاسد هستند و اکنون هیچ فایده ای ندارند
[ترجمه ترگمان] نمونه های خون فاسد هستند و اکنون دیگر مورد استفاده قرار نمی گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: decayed or decaying; spoiled; rotten.
مترادف: bad, decayed, decaying, decomposing, putrefied, putrefying, putrescent, rotten, rotting, spoiled
متضاد: unspoiled

(5) تعریف: containing errors; altered from the original.
مشابه: adulterated, altered, inaccurate, perverted

- a corrupt text
[ترجمه گوگل] یک متن خراب
[ترجمه ترگمان] متن فاسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: corrupts, corrupting, corrupted
(1) تعریف: to damage or destroy the moral character of; cause to become dishonest, disloyal, unjust, or otherwise immoral.
مترادف: debase, degrade, demoralize, pervert, subvert
متضاد: chasten, purge
مشابه: debauch, deprave, infect, mislead, poison, pollute, rot, ruin, seduce, spoil, taint, tarnish, warp

- Unlike some others, he was not corrupted by the brutality he suffered at the hands of the guards.
[ترجمه گوگل] بر خلاف برخی دیگر، او از وحشیگری که توسط نگهبانان متحمل شد، فاسد نشد
[ترجمه ترگمان] بر خلاف بعضی دیگر، او از خشونت و خشونت که در دست گارد گرفته بود فاسد نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He had never done anything dishonest before, but his friends corrupted him.
[ترجمه گوگل] او قبلاً هرگز کار غیر صادقانه ای انجام نداده بود، اما دوستانش او را فاسد کردند
[ترجمه ترگمان] قبلا هیچ کار شرافتمندانه ای نکرده بود، اما دوستانش او را فاسد کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to influence (a public official) improperly, esp. by bribery.
مترادف: bribe, buy off, pay off
مشابه: graft, grease someone's palm, suborn

- The upright police officer could not be corrupted with offers of money.
[ترجمه گوگل] افسر پلیس درستکار نمی توانست با پیشنهادات پولی فاسد شود
[ترجمه ترگمان] افسر بازنشسته پلیس را نمی توان با پیشنهاد پول فاسد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to contaminate or infect.
مترادف: contaminate
متضاد: purify
مشابه: adulterate, defile, infect, pollute, taint, warp

(4) تعریف: to cause to spoil or rot.
مترادف: decay, decompose, putrefy, rot

(5) تعریف: to make alterations, usu. errors, in the original or correct version of (a text, language, or the like).
مشابه: adulterate, alter, debase
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: corruptive (adj.), corruptedly (adv.), corruptly (adv.), corruptedness (n.), corrupter (n.), corruptness (n.)
• : تعریف: to become corrupt.
مشابه: decay, rot, ruin, taint, tarnish

جمله های نمونه

1. corrupt politicians
سیاستمداران فاسد

2. corrupt politicians looted the country's resources
سیاست بازان فاسد منابع کشور را چپاول کردند.

3. corrupt practices
اعمال زشت

4. a corrupt teacher who extorted money from his students
معلم فاسدی که از شاگردانش اخاذی می کرد

5. to corrupt someone's morals
اخلاق کسی را فاسد کردن

6. his administration was corrupt
حکومت او فاسد بود.

7. the introduction of corrupt politicians into the government
داخل کردن سیاست بازان فاسد در دولت

8. to mend a corrupt text
متن خراب را حک و اصلاح کردن

9. during shakespeare's lifetime, a corrupt version of "hamlet" appeared in print
در زمان حیات شکسپیر ویرایش تحریف شده و پر غلطی از ((هملت)) به چاپ رسید.

10. all the windings of a corrupt bureaucracy
همه ی پیچ و خم های یک دستگاه اداری فاسد

11. the grandiose palace of the corrupt vizier
کاخ مجلل وزیر فاسد

12. the licentious manners of a corrupt society
رفتار بی بندوبار یک اجتماع فاسد

13. once they gain power, they become corrupt
وقتی که به قدرت می رسند فاسد می شوند.

14. democracy is damned when its leaders are corrupt
دموکراسی که رهبران آن فاسد باشند محکوم به شکست است.

15. the leadership of the party was entirely corrupt
رهبران حزب همه فاسد بودند.

16. the rub is that they themselves are corrupt too
اشکال اینست که خود آنها هم فاسدند.

17. he holds the view that most politicians are corrupt
او معتقد است که اغلب سیاست چیان فاسدند.

18. this goes to show that the local government was corrupt
این نشان می دهد که دولت محلی فاسد بود.

19. He tried to corrupt the policeman with money.
[ترجمه بختیاری] او سعی کرد پلیس را با پول اغفال کند.
|
[ترجمه گوگل]او سعی کرد پلیس را با پول فساد کند
[ترجمه ترگمان]او سعی کرد پلیس را با پول خراب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. He is trying to corrupt a tax official with money.
[ترجمه گوگل]او می خواهد با پول یک مامور مالیاتی را فاسد کند
[ترجمه ترگمان]او می کوشد تا یک مقام مالیاتی را با پول خراب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The text on the disk seems to be corrupt.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد متن روی دیسک خراب است
[ترجمه ترگمان]متن روی دیسک فاسد به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The corrupt official bought off those who might expose him.
[ترجمه گوگل]این مقام فاسد کسانی را که ممکن است او را افشا کنند، خرید
[ترجمه ترگمان]مقامات فاسد آن هایی را که ممکن بود او را لو بدهند، خریداری کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The whole system was corrupt - every official she approached wanted money before helping her.
[ترجمه بهار] کل سیستم فاسد بود - به هر کارمندی که مراجعه می کرد قبل از کمک ازش پول می خواستن
|
[ترجمه گوگل]کل سیستم فاسد بود - هر مقامی که به او مراجعه می کرد قبل از کمک به او پول می خواست
[ترجمه ترگمان]تمام سیستم فاسد بود - هر رسمی که به او نزدیک می شد قبل از کمک به او پول می خواست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فاسد (صفت)
perverse, bad, vile, evil, naught, reprobate, addle, decayed, rotten, corrupt, vicious, immoral, wicked, villainous, peccant, dissolute, rancid, gamy, sinister, depraved, rakish, putrid, jadish, virtueless

فاسد کردن (فعل)
ruin, addle, corrupt, rot, spoil, bastardize, canker, debauch, deprave, taint, vitiate, erode

خراب کردن (فعل)
ruin, destroy, undo, corrupt, spoil, debauch, deteriorate, wreck, pull down, batter, take down, botch, disfigure, muck, vitiate, impair, demolish, devastate, dilapidate, muddle, ruinate, wrack, immoralize, unmake

تباه کردن (فعل)
destroy, corrupt, deprave, gangrene, vitiate

تخصصی

[کامپیوتر] تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار آنها مشکوک باشد.
[حقوق] فاسد کردن، رشوه دادن، تحریف کردن، مرتشی، فاسد، تحریف شده

انگلیسی به انگلیسی

• cause to be dishonest; pervert; spoil, taint
spoiled, tainted; immoral, dishonest; perverted
a corrupt person behaves dishonestly or illegally in return for money or power.
to corrupt someone means to make them dishonest or immoral.

پیشنهاد کاربران

به عنوان صفت ( adjective ) :
تباه شده - ویران - داغان - پوسیده - منهدم
فاسد
دارای شخصیت خراب و معیوب
کسی که میل به انحراف دارد
تباه، فاسد
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : corrupt
✅️ اسم ( noun ) : corruption
✅️ صفت ( adjective ) : corrupt / corruptible
✅️ قید ( adverb ) : corruptly
فاسد / به فساد کشاندن
جریحه دار کردن
به عنوان فعل:
خراب کردن،
تخریب کردن،
مخدوش کردن
To change or debase by making errors or unintentional alterations
خدشه دار کردن
دستکاری کردن
دچار لغزش و اشتباه کردن
دچار عیب و نقص کردن

فاسد

فاسد ( در زمینه مالی و سیاسی، مثلا رشوه بگیر یا تبانی کننده )
به درد نخور
فاسد
مفسدانه
منقضی و به درد نخور
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس