صفت ( adjective )
• (1) تعریف: dishonest, disloyal, unjust, or otherwise immoral.
• مترادف: degenerate, dishonest, immoral, reprobate, rotten, unprincipled, unscrupulous
• متضاد: honest, honorable, just, moral, righteous, upright
• مشابه: abusive, bad, base, crooked, debauched, degraded, dirty, disloyal, dissolute, impure, licentious, perverted, profligate, sinful, unjust, untrustworthy, venal, wicked
• مترادف: degenerate, dishonest, immoral, reprobate, rotten, unprincipled, unscrupulous
• متضاد: honest, honorable, just, moral, righteous, upright
• مشابه: abusive, bad, base, crooked, debauched, degraded, dirty, disloyal, dissolute, impure, licentious, perverted, profligate, sinful, unjust, untrustworthy, venal, wicked
- He'd once been a good and honest man, but now he was a corrupt swindler.
[ترجمه فواد] او روزی یک انسان خوب و صادق بود، اما الان یک شیاد فاسد است.|
[ترجمه گوگل] او زمانی مرد خوب و صادقی بود، اما اکنون یک کلاهبردار فاسد بود[ترجمه ترگمان] او قبلا مرد خوبی و درستکار بود، اما حالا یک شیاد فاسد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: lacking integrity; able to be bribed.
• مترادف: crooked, dishonest, shady, venal
• متضاد: honest, innocent
• مشابه: bad, immoral, unethical, unprincipled, unscrupulous
• مترادف: crooked, dishonest, shady, venal
• متضاد: honest, innocent
• مشابه: bad, immoral, unethical, unprincipled, unscrupulous
- The corrupt politician was perfectly happy to accept the bribe.
[ترجمه مهتاب] رشوه گرفتن سیاستمدار فاسد را بسیار خوشحال میکرذ.|
[ترجمه ایمان حجتی] سیاستمدار فاسد از قبول رشوه کاملا خوشحال بود.|
[ترجمه گوگل] سیاستمدار فاسد از پذیرش رشوه کاملاً خوشحال بود[ترجمه ترگمان] سیاست مدار فاسد از قبول رشوه راضی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: contaminated or infected.
• مترادف: contaminated, impure
• مشابه: adulterated, polluted, tainted
• مترادف: contaminated, impure
• مشابه: adulterated, polluted, tainted
- The blood samples are corrupt and are of no use now.
[ترجمه گوگل] نمونه های خون فاسد هستند و اکنون هیچ فایده ای ندارند
[ترجمه ترگمان] نمونه های خون فاسد هستند و اکنون دیگر مورد استفاده قرار نمی گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نمونه های خون فاسد هستند و اکنون دیگر مورد استفاده قرار نمی گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: decayed or decaying; spoiled; rotten.
• مترادف: bad, decayed, decaying, decomposing, putrefied, putrefying, putrescent, rotten, rotting, spoiled
• متضاد: unspoiled
• مترادف: bad, decayed, decaying, decomposing, putrefied, putrefying, putrescent, rotten, rotting, spoiled
• متضاد: unspoiled
• (5) تعریف: containing errors; altered from the original.
• مشابه: adulterated, altered, inaccurate, perverted
• مشابه: adulterated, altered, inaccurate, perverted
- a corrupt text
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: corrupts, corrupting, corrupted
حالات: corrupts, corrupting, corrupted
• (1) تعریف: to damage or destroy the moral character of; cause to become dishonest, disloyal, unjust, or otherwise immoral.
• مترادف: debase, degrade, demoralize, pervert, subvert
• متضاد: chasten, purge
• مشابه: debauch, deprave, infect, mislead, poison, pollute, rot, ruin, seduce, spoil, taint, tarnish, warp
• مترادف: debase, degrade, demoralize, pervert, subvert
• متضاد: chasten, purge
• مشابه: debauch, deprave, infect, mislead, poison, pollute, rot, ruin, seduce, spoil, taint, tarnish, warp
- Unlike some others, he was not corrupted by the brutality he suffered at the hands of the guards.
[ترجمه گوگل] بر خلاف برخی دیگر، او از وحشیگری که توسط نگهبانان متحمل شد، فاسد نشد
[ترجمه ترگمان] بر خلاف بعضی دیگر، او از خشونت و خشونت که در دست گارد گرفته بود فاسد نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بر خلاف بعضی دیگر، او از خشونت و خشونت که در دست گارد گرفته بود فاسد نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He had never done anything dishonest before, but his friends corrupted him.
[ترجمه گوگل] او قبلاً هرگز کار غیر صادقانه ای انجام نداده بود، اما دوستانش او را فاسد کردند
[ترجمه ترگمان] قبلا هیچ کار شرافتمندانه ای نکرده بود، اما دوستانش او را فاسد کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قبلا هیچ کار شرافتمندانه ای نکرده بود، اما دوستانش او را فاسد کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to influence (a public official) improperly, esp. by bribery.
• مترادف: bribe, buy off, pay off
• مشابه: graft, grease someone's palm, suborn
• مترادف: bribe, buy off, pay off
• مشابه: graft, grease someone's palm, suborn
- The upright police officer could not be corrupted with offers of money.
[ترجمه گوگل] افسر پلیس درستکار نمی توانست با پیشنهادات پولی فاسد شود
[ترجمه ترگمان] افسر بازنشسته پلیس را نمی توان با پیشنهاد پول فاسد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] افسر بازنشسته پلیس را نمی توان با پیشنهاد پول فاسد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to contaminate or infect.
• مترادف: contaminate
• متضاد: purify
• مشابه: adulterate, defile, infect, pollute, taint, warp
• مترادف: contaminate
• متضاد: purify
• مشابه: adulterate, defile, infect, pollute, taint, warp
• (4) تعریف: to cause to spoil or rot.
• مترادف: decay, decompose, putrefy, rot
• مترادف: decay, decompose, putrefy, rot
• (5) تعریف: to make alterations, usu. errors, in the original or correct version of (a text, language, or the like).
• مشابه: adulterate, alter, debase
• مشابه: adulterate, alter, debase
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: corruptive (adj.), corruptedly (adv.), corruptly (adv.), corruptedness (n.), corrupter (n.), corruptness (n.)
مشتقات: corruptive (adj.), corruptedly (adv.), corruptly (adv.), corruptedness (n.), corrupter (n.), corruptness (n.)
• : تعریف: to become corrupt.
• مشابه: decay, rot, ruin, taint, tarnish
• مشابه: decay, rot, ruin, taint, tarnish