اسم ( noun )
عبارات: cut corners
عبارات: cut corners
• (1) تعریف: the place where two lines or surfaces meet to form an angle.
- the corner of the room
[ترجمه ...] کنج اتاق|
[ترجمه گوگل] گوشه اتاق[ترجمه ترگمان] گوشه اتاق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the intersection of two paths, roads, or streets.
- the corner of Madison Street and Washington Avenue
[ترجمه الی] نبش تقاطع خیابان مدیسون و واشنگتن|
[ترجمه مرسانا پورحاجی] گوشه ی خیابان مدیسون و خیابان واشنگتن|
[ترجمه گوگل] نبش خیابان مدیسون و خیابان واشنگتن[ترجمه ترگمان] تقاطع خیابان مدیسون و خیابان واشنگتن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an awkward position from which escape is difficult.
• مشابه: strait
• مشابه: strait
- Telling all those lies really put him in a corner.
[ترجمه saleh] گفتن این دروغ ها واقعا او را در مخمصه قرار داده است|
[ترجمه گوگل] گفتن این همه دروغ او را در گوشه ای قرار داد[ترجمه ترگمان] گفتن این دروغ ها واقعا او را در گوشه ای قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a remote or obscure place or region.
- a far corner of the earth
[ترجمه ...] یه گوشه اززمین|
[ترجمه گوگل] گوشه ای دور از زمین[ترجمه ترگمان] در گوشه و کنار زمین،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: corners, cornering, cornered
حالات: corners, cornering, cornered
• (1) تعریف: to provide with convergent sides or edges.
• (2) تعریف: to force into a corner.
• (3) تعریف: to put in an awkward or difficult position.
- They were cornered by the bear.
[ترجمه مرسانا پورحاجی] آنها به همراه خرس در گوشه ای نشسته بودند.|
[ترجمه گوگل] آنها توسط خرس گرفتار شدند[ترجمه ترگمان] اونا توسط خرس گیر افتادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to obtain control of.
- They cornered the gold market.
[ترجمه مرسانا پورحاجی] آنها مغازه ی طلا را به گوشه ای انداختند.|
[ترجمه Mrjn] آنها بازار طلا را تحت اختیار درآوردند. ( انحصار بازار طلا را گرفتند )|
[ترجمه گوگل] بازار طلا را به گوشه ای انداختند[ترجمه ترگمان] بازار طلا رو گیر انداختن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to move or drive around a corner.
- The car cornered too fast.
[ترجمه مرسانا پورحاجی] ماشین خیلی سریع به گوشه ای افتاد.|
[ترجمه Mrjn] ماشین خیلی سریع پیچید ( دور زد )|
[ترجمه گوگل] ماشین خیلی سریع پیچید[ترجمه ترگمان] ماشین خیلی سریع گیر افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to merge together or be stationed at a corner.