corner

/ˈkɔːrnər//ˈkɔːnə/

معنی: زاویه، گوشه، کنج، گوشه دار کردن، گوشه گذاشتن به
معانی دیگر: سه کنج، گرنج، گله، گوشانه، نبش، سوک، (آنچه که برای تزیین یا حفظ یا تشکیل گوشه به کار رود) نبشی، جای دور افتاده، (جمع) اکناف، اقصی نقاط، تنگنا، مخمصه، گرفتاری، گیر، در تنگنا گذاشتن، تحت فشار قرار دادن، در مخمصه انداختن، گیر انداختن، بازار انحصاری، انحصار، قبضه، (کالا یا سهام) قبضه کردن، تحت اختیار درآوردن، به چنگ آوردن، (با: on) در گوشه قرار داشتن (بیشتر در مورد زمین و ساختمان)، (اتومبیل و غیره) پیچیدن، گردیدن، دور زدن، واقع در گوشه، سوراخ سمبه، بیغوله، (فوتبال) کرنر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: cut corners
(1) تعریف: the place where two lines or surfaces meet to form an angle.

- the corner of the room
[ترجمه ...] کنج اتاق
|
[ترجمه گوگل] گوشه اتاق
[ترجمه ترگمان] گوشه اتاق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the intersection of two paths, roads, or streets.

- the corner of Madison Street and Washington Avenue
[ترجمه الی] نبش تقاطع خیابان مدیسون و واشنگتن
|
[ترجمه مرسانا پورحاجی] گوشه ی خیابان مدیسون و خیابان واشنگتن
|
[ترجمه گوگل] نبش خیابان مدیسون و خیابان واشنگتن
[ترجمه ترگمان] تقاطع خیابان مدیسون و خیابان واشنگتن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an awkward position from which escape is difficult.
مشابه: strait

- Telling all those lies really put him in a corner.
[ترجمه saleh] گفتن این دروغ ها واقعا او را در مخمصه قرار داده است
|
[ترجمه گوگل] گفتن این همه دروغ او را در گوشه ای قرار داد
[ترجمه ترگمان] گفتن این دروغ ها واقعا او را در گوشه ای قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a remote or obscure place or region.

- a far corner of the earth
[ترجمه ...] یه گوشه اززمین
|
[ترجمه گوگل] گوشه ای دور از زمین
[ترجمه ترگمان] در گوشه و کنار زمین،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: corners, cornering, cornered
(1) تعریف: to provide with convergent sides or edges.

(2) تعریف: to force into a corner.

(3) تعریف: to put in an awkward or difficult position.

- They were cornered by the bear.
[ترجمه مرسانا پورحاجی] آنها به همراه خرس در گوشه ای نشسته بودند.
|
[ترجمه گوگل] آنها توسط خرس گرفتار شدند
[ترجمه ترگمان] اونا توسط خرس گیر افتادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to obtain control of.

- They cornered the gold market.
[ترجمه مرسانا پورحاجی] آنها مغازه ی طلا را به گوشه ای انداختند.
|
[ترجمه Mrjn] آنها بازار طلا را تحت اختیار درآوردند. ( انحصار بازار طلا را گرفتند )
|
[ترجمه گوگل] بازار طلا را به گوشه ای انداختند
[ترجمه ترگمان] بازار طلا رو گیر انداختن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to move or drive around a corner.

- The car cornered too fast.
[ترجمه مرسانا پورحاجی] ماشین خیلی سریع به گوشه ای افتاد.
|
[ترجمه Mrjn] ماشین خیلی سریع پیچید ( دور زد )
|
[ترجمه گوگل] ماشین خیلی سریع پیچید
[ترجمه ترگمان] ماشین خیلی سریع گیر افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to merge together or be stationed at a corner.

جمله های نمونه

1. corner brick
آجر نبشی

2. a corner shop (or a corner store)
دکان گوشه ی خیابان،دکان سرپیچ،دکان نبش

3. a corner table
میز سه کنج

4. a far-flung corner of africa
گوشه ی دور افتاده ای از آفریقا

5. a peaceful corner where i can read without being disturbed
گوشه ی دنجی که می توانم در آن بدون مزاحمت به قرائت بپردازم

6. a quiet corner
یک گوشه ی خلوت

7. a secluded corner of the garden
گوشه ی خلوت باغ

8. a secluded corner of the library
گوشه ی دنج کتابخانه

9. cut the corner
میان بر رفتن،میان بر زدن

10. make a corner in something
(انگلیس) قبضه کردن،تحت اختیار درآوردن،به چنگ آوردن

11. turn the corner
رو به بهبود گذاشتن

12. a cool, shady corner
یک گوشه ی خنک و پرسایه

13. just around the corner
1- مجاور،در نزدیکی،نزدیک

14. he is trying to corner the leather market
او می کوشد بازار چرم را قبضه کند.

15. i nipped off the corner of the page with scissors
گوشه ی صفحه را با قیچی بریدم.

16. i rounded the street corner
گوشه ی خیابان را پیمودم.

17. reporters arrived from every corner
گزارشگران از اطراف و اکناف وارد شدند.

18. she pried into every corner of my house
کنجکاوانه به هر گوشه ی خانه ی من نگاه کرد.

19. those who have the corner on the rice market. . .
آنان که بازار برنج را در اختیار دارند . . .

20. farhad vended fruit on that corner for many years
فرهاد سال ها سر آن پیچ میوه فروشی می کرد.

21. he regarded me from the corner of his eye
از گوشه ی چشمش به من نگاه کرد.

22. spring is just around the corner
چیزی به بهار نمانده است،بهار نزدیک است.

23. suddenly, mohsen appeared on the corner of the street
ناگهان محسن از پیچ خیابان (گوشه ی خیابان) ظاهر شد.

24. the dining area in the corner of the kitchen
بخش نهارخوری در گوشه ی آشپزخانه

25. this chair belongs in that corner
جای این صندلی در آن گوشه است.

26. we are in a tight corner for cash
از نظر پول نقد در تنگنا هستیم.

27. a diagonal line which connected one corner of the room with the other
خط اریبی که یک گوشه ی اتاق را به گوشه ی دیگر وصل می کرد

28. a power that reaches to every corner of the country
نیرویی که در هرگوشه ی کشور توسعه دارد

29. he talked himself into a tight corner
او با حرف زدن خود را به دردسر انداخت.

30. he wrote his name on the corner of the page
او نام خود را در گوشه ی صفحه نوشت.

31. reporters corralled the senator in a corner of the lobby
خبرنگاران سناتور را در گوشه ی سرسرا گیر انداختند.

32. she looked at us from the corner of her eye
از گوشه ی چشمش به ما نگاه کرد.

33. she mustered her belongings on the corner of the room
او متعلقات خود را در گوشه ی اتاق جمع کرد.

34. she parked her suitcases in one corner and walked over to the ticket window
او چمدان های خود را در گوشه ای قرار داد و رفت به گیشه ی بلیط فروشی.

35. the country's economy is turning the corner
اقتصاد کشور رو به بهبود است.

36. to ease the piano into a corner
پیانو را در گوشه ای جا دادن

37. all day, his mother sits in one corner of the room and weaves carpets
مادرش تمام روز در یک کنج اتاق می نشیند و فرش می بافد.

38. for years his only hermitage was a corner of the library
سال ها یگانه خلوتگاه او گوشه ی کتابخانه بود.

39. from their farms food pours to every corner of the world
از مزارع آنان خوراک به اکناف جهان سرازیر می شود.

40. he used to stand at the street corner and ogle at the passing girls
او کنار خیابان می ایستاد و به دختران رهگذر نگاه هیز می کرد.

41. hossein and parvin live just around the corner
حسین و پروین در همین نزدیکی ها زندگی می کنند.

42. the beggar's regular stand at the street corner
جای معمولی گدا در کنار خیابان

43. they had stacked the files in one corner of the room
پرونده ها را در گوشه ای از اتاق انباشته کرده بودند.

44. his wife's family have forced him into a corner
فامیل زنش او را در تنگنا گذاشته اند.

45. the rough play of the kids at the street corner
بازی خشن بچه های سر کوچه

مترادف ها

زاویه (اسم)
angle, corner, hermitage, canton

گوشه (اسم)
recess, quip, angle, corner, nook, quoin, lobe, jest, cantle

کنج (اسم)
angle, corner, quoin

گوشه دار کردن (فعل)
point, corner

گوشه گذاشتن به (فعل)
corner

تخصصی

[عمران و معماری] گوشه - کنج
[برق و الکترونیک] گوشه
[زمین شناسی] گوشه الف) نقطه ای در فصل مشترک یا تقاطع دو خط مرزی یک تکه زمین خصوصاً نقطه ای بر روی سطح کره زمین که بوسیله نقشه برداری تعیین می شود و یک مرز در تقسیم بندی اراضی عمومی را نشان می دهد. گوشه ها از نظر نقاطی که مجسم یا ترسیم می کنند، توصیف می شوند. مثلاً گوشه شهر که در دورترین نقطه یک شهر قرار گرفته است. نیز ببینید: گوشه شاهد witness corner. ب) اصطلاحی که گاهی به اشتباه برای نشان دادن ایستگاه فیزیکی با همان استفاده می شود که برای معین کردن گوشه است.
[ریاضیات] کنج، رأس، گوشه دار کردن، نبش، گوشه، زاویه، گوش
[] گوشه

انگلیسی به انگلیسی

• place where two surfaces meet; angle
hold at bay; gain advantage on the market; approach; catch, trap
a corner is a place where two sides or edges of something meet.
a corner is also a place where a road bends sharply or meets another road.
if you corner a person or animal, you get them into a place or situation that they cannot escape from.
if you corner a market or other area of activity, you gain control of it so that nobody else can succeed in it.
if you are in a corner or if you have been pushed into a corner, you are in a difficult situation.
if you cut corners, you do something quickly by doing it less thoroughly than you should.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Plight
🔘 Predicament
🔘 Quandary
🔘 Trouble
🔘 Corner
🔘 Extremity
✅ Definition:
👉 A difficult, unpleasant, or challenging situation.
1. گوشه 2. نبش. پیچ. سر پیچ 3. کنج. سه کنج 4. زاویه 5. سوراخ سمبه 6. ( بصورت جمع ) گوشه و کنار. اطراف و اکناف. اقصی نقاط 7. انحصار 8. ( فوتبال ) کرنر 9. تنگنا. مخمصه 10. دو نبش 11. گوشه ای. کناره ای // 1. گیر انداختن. به دام انداختن 2. در تنگنا قرار دادن 3. انحصاری کردن. بازار کالایی را در اختیار گرفتن 4. گردش کردن. پیچیدن
...
[مشاهده متن کامل]

مثال در معنی فعلی:
he was eventually cornered by police dogs
او سرانجام توسط سگهای پلیس به دام افتاده شده بود.
crime syndicates have cornered the stolen car market
سندیکاهای تبهکاری بازار ماشینهای مسروقه را در اختیار گرفته بودند.

برای توپا ( فوتبال ) :گوشه . ( سیک لری گوشه ) . زاویه.
در آدرس هم به معنی نبش، گوشه و هم به معنی تقاطع است. ( یعنی نقطه ای که دو خیابان به هم می رسند و معمولاً به عنوان محل پیچیدن به سمت راست یا چپ ذکر می شود. )
corner someone
گیر آوردن
کنار، گوشه
مثال: The cat likes to sleep in the corner of the room.
گربه دوست دارد در گوشه اتاق بخوابد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
معنای اسمیش میشه گوشه
معنای فعلیش میشه گوشه انداختن
مثلا
Corner him بندازش گوشه رینگ.
گوشه، کنار
She sat in the corner of the room.
او در گوشه اتاق نشست.
سود کردن در بازار مالی
طرح لچک - ( برای طراحی و نقش ها بروی دیوار ، پارچه و . . . )
Asgar's mom felt backed into a corner court
حواشی
محله
corner ( ورزش )
واژه مصوب: کرنر 1
تعریف: ← محوطۀ کنج
داخل یک فیلم به معنای خفت کردن هم بکار برده شده بود
گوشه ی محوطه جریمه😖😒😒😒
A bus appeared around the corner
یه اتوبوس اون گوشه کناره، پیداش شد/ظاهر شد/پدیدار شد
به نظرتون سره کوچه میشه ?. . . . . at the corner of
دوستان اگه بلدین ممنون میشم جواب بدین😊

حاشیه خبرها، حواشی ( همراه The )
گیر کشیدن
احتکار کردن _ با مشکل برخورد کردن
پ. ن : البته معانی مذکور برای متون حقوقی هستش.
1_نبش
2_گوشه و کنار
زاویه ، کناره ، گوشه :corner
در مخمصه گذاشتن، در گوشه گیر انداختن، در تنگنا قرار دادن
در تنگنا یا مخمصه قرار گرفتن
به حاشیه راندن
نبش
به کنار گذاشته شد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس