convict

/ˈkɑːnvɪkt//kənˈvɪkt/

معنی: جانی، مجرم، محکوم، محبوس، سرزنش یا متهم کردن، محکوم کردن
معانی دیگر: محکوم شناختن، گناهکار شناختن، مجرم شناختن، دادباخته کردن، بزهکار، زندانی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: convicts, convicting, convicted
• : تعریف: to find (a person) guilty of a crime or misdemeanor, esp. after a legal proceeding.
مترادف: condemn, sentence
متضاد: acquit, exonerate
مشابه: adjudge, doom

- The jury finally convicted the man of murder after a lengthy trial.
[ترجمه بابک] هیات منصفه پس از یک محاکمه طولانی اون مرد رو محکوم به قتل کرد
|
[ترجمه شان] هیئت منصفه پس از یک محاکمه طولانی ، سرانجام این مرد را به خاطر قتل ، گناهکار شناخت.
|
[ترجمه گوگل] هیئت منصفه سرانجام پس از یک محاکمه طولانی مرد را به قتل محکوم کرد
[ترجمه ترگمان] هیات منصفه در نهایت مرد قتل را پس از یک محاکمه طولانی محکوم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police knew they didn't have enough evidence to convict their suspect.
[ترجمه بابک] پلیس میدونست مدارک کافی برای محکوم کردن مظنون ندارند.
|
[ترجمه گوگل] پلیس می دانست که شواهد کافی برای محکوم کردن مظنون خود ندارد
[ترجمه ترگمان] پلیس می دانست که آن ها مدرک کافی برای محکوم کردن suspect ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: convictable (convictible) (adj.)
(1) تعریف: a person who has been found guilty of a crime or misdemeanor.
مترادف: criminal, offender
مشابه: crook, culprit, delinquent, felon, gangster, lawbreaker, malefactor, outlaw, public enemy, transgressor, wrongdoer

- The convict will be placed in a maximum security prison.
[ترجمه گوگل] این محکوم در یک زندان با امنیت حداکثر قرار می گیرد
[ترجمه ترگمان] این جبر کار در یک زندان با حداکثر امنیت قرار خواهد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a person who is serving time in jail or prison.
مترادف: prisoner
مشابه: captive, jailbird, trusty

- The convicts were let out into the exercise yard.
[ترجمه شان] محکومان ( زندانی ) به محوطه ورزش ، هدایت شدند.
|
[ترجمه گوگل] محکومین را به داخل محوطه تمرین رها کردند
[ترجمه ترگمان] محکومین به جبر کاران وارد محوطه ورزش شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to convict someone of a crime
کسی را مجرم (گناهکار یا مقصر) شناختن

2. a loose convict
تبهکار ول (در شهر)

3. there was not enough evidence to convict him
مدرک کافی برای محکوم کردن او وجود نداشت.

4. to scour a town for an escaped convict
در پی محکوم فراری شهر را گشتن

5. I have all the evidence necessary to convict this young criminal now.
[ترجمه گوگل]من تمام شواهد لازم برای محکوم کردن این جنایتکار جوان را دارم
[ترجمه ترگمان]من همه شواهد لازم را دارم که این جنایتکار را محکوم کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Murrow's evidence was enough to convict Hayes of murder.
[ترجمه گوگل]شواهد مارو برای محکوم کردن هیز به قتل کافی بود
[ترجمه ترگمان]شواهد Murrow کافی بود که \"هیز\" رو به قتل محکوم کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was stigmatised as an ex - convict.
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک محکوم سابق انگ انگ زده شد
[ترجمه ترگمان]اون مثل یه جبر کار سابق کار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They have brought the escaped convict to bay.
[ترجمه گوگل]آنها محکوم فراری را به زندان آورده اند
[ترجمه ترگمان]آن محکوم فراری را به خلیج آورده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They amassed enough evidence to convict her.
[ترجمه گوگل]آنها شواهد کافی برای محکوم کردن او جمع آوری کردند
[ترجمه ترگمان] مدارک کافی برای محکوم کردنش جمع کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There was insufficient evidence to convict him.
[ترجمه گوگل]شواهد کافی برای محکومیت او وجود نداشت
[ترجمه ترگمان]هیچ مدرک کافی برای محکوم کردنش وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You can't convict a man of a crime on circumstantial evidence alone.
[ترجمه Abolfazl] شما نمی توانید یک مرد را برای یک جنایت به تنهایی با مدرک جزئی مجرم بشمارید
|
[ترجمه سعادتی] شما نمی توانید یک انسان را منحصرا براساس قرائن ( آثار و جزئیات محیطی ) محکوم به جرم نمائید.
|
[ترجمه شان] شما نمی توانید یک فرد را به تنهایی ( منحصرا ) بر اساس مدارک مربوط، اما جزیی، مجرم بدانید ( مجکوم کنید ) .
|
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید یک مرد را به تنهایی بر اساس شواهد غیرمرتبط به جرم محکوم کنید
[ترجمه ترگمان]شما نمی توانید یک مرد جنایتکار را به تنهایی محکوم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There wasn't enough evidence to convict her.
[ترجمه گوگل]شواهد کافی برای محکوم کردن او وجود نداشت
[ترجمه ترگمان]به اندازه کافی مدرک برای محکوم کردنش نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The police didn't have enough evidence to convict him.
[ترجمه گوگل]پلیس مدارک کافی برای محکوم کردن او نداشت
[ترجمه ترگمان]پلیس مدرک کافی برای محکوم کردنش نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They have drove the escaped convict to bay.
[ترجمه گوگل]آنها محکوم فراری را به خلیج برده اند
[ترجمه ترگمان]آن محکوم فراری را فراری داده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She walked through, feeling like a condemned convict.
[ترجمه گوگل]او در حالی که احساس می کرد یک محکوم محکوم است، از آنجا عبور کرد
[ترجمه ترگمان]او مانند یک جبر کار محکوم به راه خود ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. They say perhaps it was an escaped convict who got into the house while Joe was out.
[ترجمه گوگل]آنها می گویند شاید این یک محکوم فراری بود که در حالی که جو بیرون بود وارد خانه شد
[ترجمه ترگمان]می گویند یک جبر کار فراری بود که وقتی جو بیرون بود وارد خانه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جانی (اسم)
convict, bane, criminal, felon, highbinder, malefactor

مجرم (اسم)
convict, wrongdoer

محکوم (اسم)
con, convict, lag, chummy, jailbird, geezo, lagger, lockstepper

محبوس (اسم)
convict, jailbird

سرزنش یا متهم کردن (فعل)
convict

محکوم کردن (فعل)
adjudge, condemn, convict, sentence, attaint

تخصصی

[حقوق] محکوم کردن، مقصر شناختن، محکوم، مجرم، مقصر، زندانی

انگلیسی به انگلیسی

• prisoner, person convicted of a crime
prove someone guilty of a crime; convince someone of error or wrongdoing, instill someone with a sense of guilt; declare guilty
to convict someone of a crime means to find them guilty of it in a court of law.
a convict is someone who is serving a prison sentence; an old-fashioned use.

پیشنهاد کاربران

محکوم کردن - فرد محکوم
محکوم. مجرم. زندانی / محکوم کردن. مجرم شناختن
مثال:
I can’t trust to a convict.
من نمی توانم به یک مجرم اعتماد کنم.
از لحاظ بار حقوقی و همچنین معنای لغوی بین "متهم کردن"، "مجرم شناختن"، "محکوم کردن" کاملاً تفاوت وجود دارد. معادل فارسی convict ( در جایگاه فعل ) همان "مجرم شناختن" یا "گناهکار شناختن" درست هست. در وهلۀ اوّل فرد متهم میشود، در وهلۀ دوّم محاکمه میشود، در وهلۀ سوّم مجرم ( گناهکار ) شناخته شده یا تبرئه میشود، در وهلۀ سوّم در صورت مجرم شناخته شدن، محکوم به تحمّل مجازاتی میشود.
...
[مشاهده متن کامل]

He was charged with robbery: او به سرقت متّهم شد
He was tried in a court on charge of robbery: او در یک دادگاه به اتّهام سرقت محاکمه شد
He was convicted of robbery: او مجرم ( گناهکار ) شناخته شد ( او در انجام سرقت مجرم شناخته شد )
He was sentenced to three years in prison for robbery: او بخاطر سرقت به سه سال زندان محکوم شد

convict ( v ) =محکوم کردن /مقصر دانستن
convict ( n ) ( adj ) = مقصر، محکوم
[VERB]
🗣️کِن ویٖکت
[NOUN]
🗣️کٰان ویٖکت
Convict
محکوم شناختن - محکوم کردن
Indict
اتهام وارد کردن - متهم نمودن/کردن
💠 This article was amended on 5 April 2022. It had been originally stated that Asghar Farhadi was convicted of the crime, following widespread misinformation, but has now been changed to reflect that he has been indicted and a trial will decide the outcome
...
[مشاهده متن کامل]

💠 Trump’s hubris has brought about the downfall of his family’s business empire
. . . He was referring to Harry Helmsley, the billionaire real estate developer, owner of the Empire State Building and other trademark properties, married to the flamboyant Leona Helmsley, notorious tabloid grist as the “Queen of Mean”. ( In 1988, Helmsley was charged with financial fraud for inflating the value of his buildings and tax evasion, but was judged too frail to stand trial, while Leona was convicted and sent to prison. )
. . . The day after Beame left office, with the deal signed, sealed and delivered, Stanley Friedman joined Cohn’s law firm. ( He would be convicted of corruption in 1986 and sentenced to prison. )
. . . ( Cody was convicted of labor racketeering in 1982 and sentenced to prison. Salerno was convicted in 1988 and sent to prison. His contract for concrete to build Trump Plaza was listed in his indictment as one of the charges of racketeering. Castellano was assassinated at Sparks Steak House in Manhattan in 1985 on the orders of John Gotti, who assumed control of the Gambino family. )

گناهکار شناخته شدن
زندانی ( Convict ( noun
محکوم ( Convict ( verb
خطاب به کاربر �Ammar�:
Convince میشه متقاعد کردن نه Convict.
و معانی که بقیه دوستان برای Convict نوشتن کاملا درستن.
To declare guilty
To find guilty
To pronounce guilty
گناهکار اعلام کردن
گناهکار تشخیص دادن
مجرم تشخیص دادن

convict ::: محکوم شدن ( گناهکار شناخته شدن )
acquit :::بیگناه شناخته شدن ( بیگناه دانستن )
محکوم شناختن / مجرم شناختن / گناهکار شناختن
محکوم کردن یک مجرم ( در دادگاه )
زندانی، مجرم
1. محکوم ( کردن )
* در مورد مدل مو یعنی خیلی کوتاه ( عین زندانی ها )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس