• : تعریف: used to put forward a statement or idea that is the opposite or the reverse of one that has just been expressed.
- While he expected to feel sadness at the news, he felt, conversely, quite relieved and even somewhat elated.
[ترجمه گوگل] در حالی که انتظار داشت از این خبر ناراحت شود، برعکس، کاملاً تسکین یافته و حتی تا حدودی خوشحال شد [ترجمه ترگمان] در حالی که انتظار داشت در این خبر احساس ناراحتی کند، برعکس، کاملا احساس آسودگی می کرد و حتی کمی هم به وجد آمده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was afraid of having the surgery; conversely, she knew it was her only hope.
[ترجمه محمد] با اینکه از عمل جراحی می ترسید، می دانست این تنها امید اوست.
|
[ترجمه نیل] اون از عمل جراحی میترسید، متقابلا میدانست که این تنها امید اوست!
|
[ترجمه Mojtaba] او از عمل جراحی میترسید، در نقطه مقابل، او میدانست که این تنها امیدش است.
|
[ترجمه گوگل] او از انجام عمل جراحی می ترسید برعکس، او میدانست که این تنها امید اوست [ترجمه ترگمان] از این که این عمل را انجام داده بود می ترسید و برای این که به او لبخند بزند، می دانست که این تنها امید او است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He felt calm and content when he was with her; conversely, his presence made her nervous and agitated.
[ترجمه Mojtaba] آن مرد احساس آرامش و رضایت کرد وقتی که با آن زن بود، اما در نقطه مقابل، حضور آن مرد آن زن را عصبی و آشفته ساخت.
|
[ترجمه گوگل] وقتی با او بود احساس آرامش و رضایت می کرد برعکس، حضور او او را عصبی و آشفته کرد [ترجمه ترگمان] وقتی پیش او بود، احساس آرامش و رضایت می کرد، حضور او را مضطرب و مضطرب می ساخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. Conversely, you might say that it is ridiculous.
[ترجمه گوگل]برعکس، ممکن است بگویید مسخره است [ترجمه ترگمان]در مقابل، ممکن است بگویید مسخره است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. In real life, nobody was all bad, nor, conversely, all good.
[ترجمه فرداد مسنن زاده] در زندگی واقعی هیچکس کاملا بد نبود و نه برعکس کاملا خوب.
|
[ترجمه مژگان] در زندگی واقعی، هیچکس تماما بد نیست و متقابلا هیچکس تماما خوب نیست.
|
[ترجمه نیل] در زندگی واقعی، هیچکس کاملا بد نبود و نه برعکسش، کاملا خوب نبودن
|
[ترجمه گوگل]در زندگی واقعی، هیچ کس همه بد نبود، و برعکس، همه خوب نبودند [ترجمه ترگمان]در زندگی واقعی هیچ کس بد نبود و برای این که به او لبخند بزند، خوب بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. American consumers prefer white eggs; conversely, British buyers like brown eggs.
[ترجمه کیانا] مصرف کنندگان آمریکایی تخم مرغ های سفید را ترجیح می دهند؛ در مقابل خریداران بریتانیایی تخم مرغ های قهوه ای را می پسندند.
|
[ترجمه گوگل]مصرف کنندگان آمریکایی تخم مرغ سفید را ترجیح می دهند برعکس، خریداران بریتانیایی تخم مرغ قهوه ای را دوست دارند [ترجمه ترگمان]مصرف کنندگان آمریکایی تخم مرغ سفید را ترجیح می دهند؛ برعکس، خریداران بریتانیایی مانند تخم مرغ قهوه ای [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Conversely, if a person expects that meeting deadlines will not earn praise, he or she may not be as motivated.
[ترجمه گوگل]برعکس، اگر فردی انتظار دارد که رعایت ضربالاجلها مورد تحسین قرار نگیرد، ممکن است انگیزه نداشته باشد [ترجمه ترگمان]بالعکس، اگر یک نفر انتظار داشته باشد که زمان ملاقات تعریف نشود، او ممکن است انگیزه نداشته باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Conversely, it may not be hard to relinquish certain roles and tasks which were never experienced as rewarding.
[ترجمه گوگل]برعکس، ممکن است کنار گذاشتن برخی از نقش ها و وظایفی که هرگز به عنوان پاداش تجربه نشده اند، سخت نباشد [ترجمه ترگمان]بالعکس، چشم پوشی از نقش ها و وظایفی که هرگز به عنوان پاداش تجربه نمی شوند، دشوار نیست [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Conversely, reading a right-wing paper had much more influence upon perceptions of Britain's performance than on perceptions of family circumstances.
[ترجمه گوگل]برعکس، خواندن یک مقاله جناح راست تأثیر بسیار بیشتری بر درک عملکرد بریتانیا داشت تا بر درک شرایط خانوادگی [ترجمه ترگمان]بر عکس، مطالعه یک مقاله با بال راست تاثیر بسیار بیشتری بر درک عملکرد بریتانیا نسبت به برداشت از شرایط خانوادگی داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Conversely, by painting your house you make the whole street look nicer and give consumption benefits to your neighbours.
[ترجمه گوگل]برعکس، با رنگ آمیزی خانه خود، کل خیابان را زیباتر نشان می دهید و مزایای مصرف را به همسایگان خود می دهید [ترجمه ترگمان]بر عکس، با نقاشی کردن خانه خود، کل خیابان را بهتر کنید و مزایای مصرف را به neighbours بدهید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Conversely, potassium and phosphate are the principal intracellular cations and anions, respectively.
[ترجمه گوگل]برعکس، پتاسیم و فسفات به ترتیب کاتیون ها و آنیون های درون سلولی اصلی هستند [ترجمه ترگمان]بالعکس، پتاسیم و فسفات به ترتیب the و آنیون های principal اصلی هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Conversely, privately rented dwellings had fallen in proportion from 4 6 percent at the former date to 16 percent in 197
[ترجمه گوگل]برعکس، خانههای اجارهای خصوصی از 46 درصد در تاریخ سابق به 16 درصد در سال 197 کاهش یافته است [ترجمه ترگمان]در مقابل، خانه های اجاره ای به طور خصوصی از ۴ درصد در تاریخ گذشته به ۱۶ درصد در ۱۹۷ درصد کاهش یافته است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Conversely the under-confident person may be hesitant to predict danger or to react to it with sufficient purpose or determination.
[ترجمه گوگل]برعکس، فرد کم اعتماد به نفس ممکن است در پیش بینی خطر یا واکنش به آن با هدف یا قاطعیت کافی مردد باشد [ترجمه ترگمان]برعکس فرد بااعتماد به نفس ممکن است برای پیش بینی خطر یا واکنش به آن با هدف یا تصمیم کافی تردید داشته باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Conversely, in motivating individuals to leave or withdraw, relative deprivation of individual rewards is a major influence.
[ترجمه گوگل]برعکس، در ایجاد انگیزه در افراد برای ترک یا کناره گیری، محرومیت نسبی از پاداش های فردی تأثیر عمده ای دارد [ترجمه ترگمان]بالعکس، در انگیزه دادن به افراد برای ترک یا خارج کردن، محرومیت نسبی پاداش های فردی یک تاثیر مهم است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Conversely, the lack of adequate financial planning is often a key element in the failure of many business enterprises.
[ترجمه گوگل]برعکس، فقدان برنامه ریزی مالی کافی اغلب یک عنصر کلیدی در شکست بسیاری از شرکت های تجاری است [ترجمه ترگمان]بالعکس، فقدان برنامه ریزی مالی کافی اغلب یک عامل کلیدی در شکست بسیاری از شرکت های تجاری است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Conversely, you may be entitled to disobey an instruction which management ostensibly has the power to give.
[ترجمه گوگل]برعکس، ممکن است حق داشته باشید از دستوری که ظاهراً مدیریت قدرت ارائه آن را دارد، سرپیچی کنید [ترجمه ترگمان]بالعکس، شما ممکن است حق داشته باشید از دستورالعملی که مدیریت به ظاهر قدرت ارایه را دارد سرپیچی کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Conversely, people who enjoy Mystery-Suspense may also like Romantic Mysteries.
[ترجمه گوگل]برعکس، افرادی که از Mystery-Suspense لذت می برند، ممکن است اسرار رمانتیک را نیز دوست داشته باشند [ترجمه ترگمان]بالعکس، افرادی که از اسرار - لذت می برند ممکن است از اسرار رمانتیک نیز خوششان بیاید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Or conversely, if some one else were to use your browser, it couldn't tell the difference.
[ترجمه گوگل]یا برعکس، اگر شخص دیگری از مرورگر شما استفاده کند، نمی تواند تفاوت را تشخیص دهد [ترجمه ترگمان]یا اینکه به نظر من، اگر کسی به جای دیگری از browser استفاده می کرد، نمی توانست تفاوت را تشخیص دهد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
تخصصی
[ریاضیات] برعکس، به عکس، متقابلا
انگلیسی به انگلیسی
• in an opposite manner, in a contrary manner you say conversely to indicate that the statement you are about to make is the opposite of, or an alternative to, the one you have just made.
پیشنهاد کاربران
عکس این قضیه هم صادق است
Convers, reverse, inverse , vice versa, upside down
برعکس. در مقابل مثال: Conversely, the usurping regime is a cruel, oppressive, bloodthirsty wolf in the opinion of the people of the world, the world’s politicians, and the masses of the people around the world, regardless of whether they are Muslims or non - Muslims. ... [مشاهده متن کامل]
برعکس، رژیم غاصب {صهیونیستی} به عقیده مردم جهان، سیاستمداران جهان و توده های مردم در اقصی نقاط جهان، صرف نظر از اینکه مسلمان باشند یا غیر مسلمان، یک گرگ بیرحم، ظالم و خون آشام است.